English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
consuetude est alterra lex U عادت قدرت قانونی دارد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
it is usual with him U عادت دارد
posses U قدرت قانونی
posse U قدرت قانونی
hookers U بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
hooker U بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
posse comitatus U قدرت قانونی یک بخش یا یک استان
negationist U کسیکه عادت دارد همه چیز راانکار یا تکذیب کند
omnibus bill U لایحه قانونی که مسائل گوناگون در بر دارد
There's an exception to every rule. U برای هر قانونی استثنائی وجود دارد.
customs of war U اداب مربوط به جنگ که بدون انکه قدرت قانونی داشته باشد موردقبول دولتهاست
For the moment he is in the saddle. U فعلا که ایشان سوارند ( قدرت را دردست دارد )
slugger U بوکسوری که بیشتر به قدرت خود اتکا دارد تا مهارت
elite U طبقه ممتازه هرجامعه و بخصوص طبقهای که قدرت حاکمه را در دست دارد
minister plenipotentiary U نماینده سیاسی که زیر دست سفیرکبیر است ولی قدرت تمام دارد
preventive detention U تمدید مدت حبس مجرم به عادت که تقریبا" به سیستم اجرای نظرتشدید مجازات و یا مواردپیش بینی شده در قانون اقدامات تامینی شباهت دارد
sea power U قدرت دریایی منظور کشوری است که بادریا ارتباط ویژه دارد ودارای نیروی دریایی قوی است
to lay down a rule U قانونی را درست کردن قانونی را وضع نمودن
scalar U متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
empowered U صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empower U صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowers U صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowering U صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
constructive notice U ابلاغ اختیاری در CL ابلاغی که به وکیل شخص بشود قانونی یااعتباری نامیده میشود و درمقابل ان " ابلاغ رسمی یاواقعی " قرار دارد و ان ابلاغی است که به خود شخص بشود
creativeness U قدرت خلاقه قدرت ابداع
dictatorship of proletariat U اصطلاحی است که بوسیله کارل مارکس برای توصیف مرحلهای از سوسیالیسم بکار برده شد .در این مرحله طبقه بورژوا یا سرمایه داران قدرت را از دست می دهند و کارگران قدرت را دراختیار می گیرند .
automatic release date U تاریخ انقضای عمر قانونی وسایل سررسید عمر قانونی
countervailing power U قدرت یک گروه که در واکنش به قدرت گروه دیگر بوجود می اید
authoritarainism U نقطه مقابل اندیویدوالیسم و عبارت ازحکومتی است که در ان ازادی فردی به طور کامل تحت الشعاع قدرت دولت قرار گیرد. قدرت دولت معمولا در گروه کوچکی از پیشوایان متمرکز ومتجلی میشود
legitimate U عذر قانونی قانونی
legitimated U عذر قانونی قانونی
legitimates U عذر قانونی قانونی
legitimating U عذر قانونی قانونی
authorized stoppage U برداشت قانونی از حقوق افرادکسورات قانونی از حقوق
gradient circuit U مدار حساس به تغییر میزان قدرت مکانیسم عامل انفجار مدار حساس به تغییر قدرت چاشنی مین
radar discrimination U قدرت تجزیه و تحلیل هدفهای مختلف از روی صفحه رادار قدرت قرائت هدف از روی صفحه رادار
. The car is gathering momentum. U اتوموبیل دارد دور بر می دارد
habit U :عادت
guize U عادت
habitude U عادت
habit U عادت
usage U عادت
consuetude U عادت
accustom U عادت
rote U عادت
accustoms U عادت
praxis U عادت
accustoming U عادت
ure U عادت
diathesis U عادت
accustomedness U عادت
wont U عادت
usages U عادت
custom U عادت
ruts U عادت
rut U عادت
practice U عادت
habits U عادت
habits U :عادت
familiarising U عادت دادن
accustoms U عادت دادن
habituate U عادت دادن
habituated U عادت دادن
inures U عادت دادن
habitually U بر حسب عادت
grow into a habit U عادت شدن
recidivist U مجرم به عادت
familiarised U عادت دادن
familiarises U عادت دادن
divinely U بطورخارق عادت
wont U خو گرفته عادت
by rote U بر حسب عادت
take to U عادت کردن
addict U عادت اعتیاد
hank U قلاب عادت
diet U عادت غذائی
usage and custom U عرف و عادت
to outgrow a habit <idiom> U از سر افتادن عادت
lusus natarae U خرق عادت
habitude U عادت روزانه
inure U عادت دادن
recidivists U مجرم به عادت
lusus naturae U خرق عادت
hanks U قلاب عادت
kick the habit <idiom> U ترک عادت بد
used to <idiom> U عادت کردن به
addicts U عادت اعتیاد
to get used to U عادت کردن [به]
accustoming U عادت دادن
to get accustomed to U عادت کردن [به]
accustom U عادت دادن
enure U عادت دادن
habit strength U نیرومندی عادت
by usage U برحسب عادت
menstrual cycle U عادت ماهانه
hexis U عادت پایه
inure or en U عادت دادن
period U عادت ماهانه
reading habit U عادت خواندن
social habit U عادت اجتماعی
practice U معمول به عادت
periods U عادت ماهانه
diets U عادت غذائی
vogue U عادت مرسوم
dieted U عادت غذائی
thaumaturgy U خرق عادت
dieting U عادت غذائی
amenia U حبس عادت
familiarizes U عادت دادن
familiarize U عادت دادن
familiarized U عادت دادن
familiarizing U عادت دادن
inured U عادت دادن
inuring U عادت دادن
custom U برحسب عادت
position habit U عادت مکانی
He is making a habit of it . U بد عادت شده است
The habit of smoking. U عادت به استعمال دخانیات
that is a matter of habit U موضوع عادت است
that is a matter of habit U کار عادت است
daily routine U عادت جاری روزانه
dark adaptation U عادت کردن به تاریکی
get U عادت کردن ربودن
unusual U غریب مخالف عادت
getting U عادت کردن ربودن
gets U عادت کردن ربودن
habit formation U شکل گیری عادت
To break (give up) a habit. U ترک عادت کردن
To be used (accustomed) to something. U به چیزی عادت داشتن
prayerfulness U عادت نماز خوانی
thews U عادت راه ورسم
to fall into a bad habit U عادت بدی گرفتن
catamenia U عادت ماهیانه زنان
to form a habit U تشکیل عادت دادن
unused U عادت نکرده بکارنبرده
effective habit strength U حد موثر نیرومندی عادت
sticky fingers <idiom> U عادت به دزدیدن داشتن
as a rule <idiom> U معمولا ،طبق عادت
local usage U عرف و عادت محل
dishabituate U ترک عادت دادن
disaccustom U ترک عادت دادن
mend one's ways <idiom> U اثبات عادت شخصی
fletcherism U عادت بخوردن مختصری غذا
acclimatization U عادت کردن به هوای کوهستان
routinely U جریان عادی عادت جاری
routine U جریان عادی عادت جاری
routines U جریان عادی عادت جاری
to get into one's stride <idiom> U عادت کردن [اصطلاح روزمره]
get in the swing of things <idiom> U به شرایط جدید عادت کردن
She is a habitual liar. U روی عادت دروغ می گوید
altitude acclimatization U عادت کردن به ارتفاع منطقه
matter of course <idiom> U عادت،راه عادی،قانون
He outgrew this habit. U این عادت ازسرش افتاد
get the feel of <idiom> U عادت کردن یا آوختن چیزی
practice of early rising U مشق یا عادت سحر خیزی
rote U کاری که از روی عادت بکنند
grooves U کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
to addict oneself U عادت کردن خودرا معتادکردن
groove U کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
Walls have ears <idiom> U دیوار موش دارد و موش گوش دارد [اصطلاح]
labor theory of value U براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
optima legum ilerpres est consuetudo U عرف و عادت بهترین تفسیرقانونی است
To break a habit makes one ill. <proverb> U ترک عادت موجب مرض است .
vises U فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vices U فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vice U فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vice- U فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
zero insertion force socket [قطعه ای که ترمینال های اتصال متحرک دارد و امکان درج قطعه بدون اعمال نیرو دارد سپس اهرم کوچکی می چرخد تا با لبه های قطعه برخورد کند]
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
cenogenesis U تغییراتی که بعلت عادت به محیط وهمزیستی درجنس یانژاد
it is u.for him to tell a lie دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
backsliding U کسی که پس از ترکیکعادت بد به عادت سابق خود باز میگردد
enclave economices U اقتصادهائی که عمدتا درکشورهای در حال توسعه وجود دارد در این اقتصادهاتعداد کمی مناطق پیشرفته ازنظر اقتصادی وجود دارد وبقیه مناطق که وسیعترند ازرشد و پیشرفت بسیار کمی برخوردار میباشند
low low U حرکت یواشترازمعمول برای عادت کردن به حمل بار سنگین
ecology U علم عادت وطرز زندگی موجودات ونسبت انها با محیط
I am in the habit of sleeping late on Friday mornings. U عادت دارم جمعه ها صبح دیر از خواب بیدار می شوم
walls here ears U دیوار موش دارد موش گوش دارد
thaumaturge U کسیکه که کارهای خارق العاده ومعجزه نما میکند خرق عادت کن
legiskative U قانونی
copyright U حق قانونی
copyrights U حق قانونی
illegality U بی قانونی
regulars U قانونی
wife's equity U حق قانونی زن
normative U قانونی
statutory law U قانونی
standard U قانونی
standards U قانونی
of age <idiom> U سن قانونی
constitutional U قانونی
licit U قانونی
canonical U قانونی
formal U قانونی
medical jurisprudence U طب قانونی
de jure U قانونی
de jur U حق قانونی
statutory U قانونی
regular U قانونی
legit U قانونی
lawful U قانونی
anarchy U بی قانونی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com