English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (41 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
plan U طرح ریزی کردن در نظر داشتن نقشه
plans U طرح ریزی کردن در نظر داشتن نقشه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
map U نقشه برداری کردن تهیه نقشه نقشه کشی کردن
maps U نقشه برداری کردن تهیه نقشه نقشه کشی کردن
conformal projection U نوعی سیستم تهیه نقشه بزرگ کردن یکنواخت نقشه
plots U تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plot U تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plotted U تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
mapping U نقشه کشی کردن تهیه نقشه
linear programming U برنامه ریزی خطی طرح ریزی عملیات صنعتی ونظامی برحسب خطوط مشخص ومعین
long- U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
strategies U طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
strategy U طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
line route map U نقشه نشان دهنده راهها نقشه راهنمای مسیر خطوط سیم دستگاه
docking plan U نقشه مسیر ورود کشتی به حوضچه تعمیر نقشه ساختمان قسمت زیر ناوlongshoreman
schedules U برنامه ریزی کردن پیش بینی کردن
scheduled U برنامه ریزی کردن پیش بینی کردن
schedule U برنامه ریزی کردن پیش بینی کردن
swage U قالب ریزی کردن
program U برنامه ریزی کردن
structures U پی ریزی کردن ساختار
to fill up an excavation U خاک ریزی کردن
structure U پی ریزی کردن ساختار
plan U طرح ریزی کردن
plans U برنامه ریزی کردن
plotted U طرح ریزی کردن
plans U طرح ریزی کردن
design U طرح ریزی کردن
programs U برنامه ریزی کردن
plan U برنامه ریزی کردن
designs U طرح ریزی کردن
plots U طرح ریزی کردن
contriving U طرح ریزی کردن
contrives U طرح ریزی کردن
outlining U طرح ریزی کردن
contrived U طرح ریزی کردن
contrive U طرح ریزی کردن
outlines U طرح ریزی کردن
outlined U طرح ریزی کردن
outline U طرح ریزی کردن
embank U خاک ریزی کردن
projects U طرح ریزی کردن
work out <idiom> U برنامه ریزی کردن
plot U طرح ریزی کردن
founds U قالب ریزی کردن
found U قالب ریزی کردن
mold U قالب ریزی کردن
project U طرح ریزی کردن
projected U طرح ریزی کردن
constructs U طرح ریزی کردن
moulded U قالب ریزی کردن
square away <idiom> U برنامه ریزی کردن
schedules U برنامه ریزی کردن
molded U قالب ریزی کردن
molds U قالب ریزی کردن
construct U طرح ریزی کردن
scheduled U برنامه ریزی کردن
moulds U قالب ریزی کردن
constructing U طرح ریزی کردن
constructed U طرح ریزی کردن
mould U قالب ریزی کردن
schedule U برنامه ریزی کردن
To lay the foundation. U پی نهادن ( پی ریزی کردن )
structuring U پی ریزی کردن ساختار
metal U : سنگ ریزی کردن
metals U : سنگ ریزی کردن
cartographers U ترسیم کننده نقشه متخصص رسم نقشه
control map U نقشه مخصوص بررسی صحت بقیه نقشه ها
hyetography U نقشه کشی از بارندگی نمایش بارش با نقشه
cartographer U ترسیم کننده نقشه متخصص رسم نقشه
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to plan a building U عمارتی راطرح ریزی کردن
fire planning U طرح ریزی کردن اتش
spawning U جرم تخم ریزی کردن
spawn U جرم تخم ریزی کردن
spawns U جرم تخم ریزی کردن
spawned U جرم تخم ریزی کردن
knock about <idiom> بدون برنامه ریزی سفر کردن
topographic map U نقشه عوارض نما نقشه توپوگرافی
moulting U پر ریزی موی ریزی
to reprogram U دوباره برنامه ریزی [جدید] کردن [رایانه شناسی]
stripping U نواربندی کردن نقشه برای عکس برداری علامت گذاری کردن
storage map U نقشه انباره نقشه انبارش
planning comission U هیات برنامه ریزی کمیسیون برنامه ریزی
planning directive U دستورالعمل طرح ریزی راهنمای طرح ریزی
planning factor U معیارهای طرح ریزی عوامل طرح ریزی
setting out U پیاده کردن نقشه
scheme U نقشه طرح کردن
schemes U نقشه طرح کردن
to foil a plan U خنثی کردن نقشه ای
reductions U کوچک کردن نقشه
To roll up the map. , U نقشه را پیچیدن ( تا کردن )
reduction U کوچک کردن نقشه
mapping U نقشه برداری کردن
schemed U نقشه طرح کردن
altitude tints U گویا کردن نقشه
to spoil ones game U نقشه یاکارکسیراخراب کردن
to foil a plan U نقش بر آب کردن نقشه ای
map reading U نقشه خوانی کردن
map orientation U توجیه کردن نقشه
machinate U نقشه کشیدن تدبیر کردن
to torpedo U خراب کردن [برنامه یا نقشه]
compass U نقشه کشیدن اختراع کردن
photo interpretation U نقشه کردن عکس هوایی
simplex method U روش سیمپلکس در برنامه ریزی خطی روش سیستماتیک و منظم برای حل مسائل برنامه ریزی خطی
orthographic U تصویر یا نقشه که در ان خطوط مصور برسطح تصویر یا نقشه عموداست
to plan a building U نقشه ساختمانی را کشیدن یاطرح کردن
reconstituting U تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
reconstituted U تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
reconstitutes U تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
reconstitute U تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
facsimiles U روش نمایش حروف روی صفحه کامپیوتر با کپی کردن تصاویر برنامه ریزی شده از حافظه
facsimile U روش نمایش حروف روی صفحه کامپیوتر با کپی کردن تصاویر برنامه ریزی شده از حافظه
back-up U اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back up U اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
change horses in midstream <idiom> U وسط کارمهمی نقشه یا رئیس را عوض کردن
reseau U شبکه بندی کردن عکس برای انطباق ان با نقشه
map sheet U شماره برگ نقشه از سریهای مختلف برگ نقشه
geodesy U نقشه برداری عملیات نقشه برداری در شبکه جهانی
vignetting U سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
lattices U خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
lattice U خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
spandrel U لچک [در فرش های لچک ترنج، لچک ها معمولا یک چهارم ترنج بوده و یا دارای نقشه مشابه و یا نقشه متفاوت می باشند.]
outline assembly drawing U نقشه کلی ساختمان نقشه ایکه تصویر کلی ساختمان را نشان میدهد وجزئیات ساختمان روی ان پیاده نشده است
pl/m U زبان برنامه نویسی که برای برنامه ریزی کردن ریزکامپیوترها بکار می رود
common control U کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
money to burn <idiom> U بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
map compilation U تهیه نقشه جدید یا جمع اوری اطلاعات جدید برای تهیه نقشه
geodetic datum U سطح مبنای نقشه برداری افق مبنای نقشه برداری زمینی جهانی
to keep up U از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down U زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
projection print U روش تهیه نقشه یا عکس بااستفاده از روش بزرگ کردن یا کوچک کردن فیلم یک عکس دیگر چاپ تصویری
target materials U مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
planning guidance U راهنمای طرح ریزی راهنمای طرح ریزی فرمانده
computer aided design and drafting U طراحی و نقشه کشی به کمک کامپیوتر طراحی و نقشه کشی کامپیوتری
bench mark U شاخص علامت نقطه کنترل نقشه برداری شاخص نقشه برداری
vacillates U دل دل کردن تردید داشتن
vacillate U دل دل کردن تردید داشتن
vacillated U دل دل کردن تردید داشتن
vacillating U دل دل کردن تردید داشتن
persuade U بران داشتن ترغیب کردن
persuades U بران داشتن ترغیب کردن
impounds U ضبط کردن نگه داشتن
informs U مستحضر داشتن اگاه کردن
evinces U معلوم کردن ابراز داشتن
evinced U معلوم کردن ابراز داشتن
evince U معلوم کردن ابراز داشتن
informing U مستحضر داشتن اگاه کردن
persuading U بران داشتن ترغیب کردن
importing U دخل داشتن به تاثیر کردن در
inform U مستحضر داشتن اگاه کردن
impound U ضبط کردن نگه داشتن
trut U اطمینان داشتن توکل کردن
imported U دخل داشتن به تاثیر کردن در
import U دخل داشتن به تاثیر کردن در
hold forth U پیشنهاد کردن انتظار داشتن
impounding U ضبط کردن نگه داشتن
To wish (long) for something. U آرزوی چیزی را کردن (داشتن )
impounded U ضبط کردن نگه داشتن
evincing U معلوم کردن ابراز داشتن
inhibit U باز داشتن و نهی کردن
retaining U ابقاء کردن نگاه داشتن
to feel fear U احساس ترس کردن [داشتن]
entertains U سرگرم کردن گرامی داشتن
entertain U سرگرم کردن گرامی داشتن
retained U ابقاء کردن نگاه داشتن
retain U ابقاء کردن نگاه داشتن
entertained U سرگرم کردن گرامی داشتن
withheld U مضایقه داشتن خودداری کردن
withhold U مضایقه داشتن خودداری کردن
withholding U مضایقه داشتن خودداری کردن
embosom U بغل کردن عزیز داشتن
retains U ابقاء کردن نگاه داشتن
treats U بحث کردن سروکار داشتن با
partook U بهره داشتن طرفداری کردن
shoot U درد کردن سوزش داشتن
inhibits U باز داشتن و نهی کردن
shoots U درد کردن سوزش داشتن
snifter U خرخر کردن زکام داشتن
diverts U متوجه کردن معطوف داشتن
diverted U متوجه کردن معطوف داشتن
divert U متوجه کردن معطوف داشتن
aspire U ارزو کردن اشتیاق داشتن
withholds U مضایقه داشتن خودداری کردن
treated U بحث کردن سروکار داشتن با
awards U مقرر داشتن اعطا کردن
celebrates U نگاه داشتن تقدیس کردن
awarding U مقرر داشتن اعطا کردن
celebrating U نگاه داشتن تقدیس کردن
awarded U مقرر داشتن اعطا کردن
aspires U ارزو کردن اشتیاق داشتن
aspiring U ارزو کردن اشتیاق داشتن
to keep off U دورنگاه داشتن دفع کردن
award U مقرر داشتن اعطا کردن
celebrate U نگاه داشتن تقدیس کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com