Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
neurocirculatory asthenia
U
ضعف عصبی- گردش خونی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
haematocele
U
دمل خونی ورم خونی
neuritis
U
التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
nervation
U
ساختمان عصبی شبکه عصبی
neuralgia
U
درد عصبی مرض عصبی
hematic
U
خونی بیماری خونی
constant displacement pump
U
پمپی با خروجی ثابت که درهر دور گردش مقدار ثابتی سیال جابجا میکند و مقدارجریان تنها بستگی به سرعت گردش ان دارد
flowchart template
U
یک راهنمای پلاستیکی که حاوی بریده هایی از علائم گردش کار بوده و در تهیه یک نمودار گردش کار بکاربرده میشود
equation of exchange
U
همچنین نگاه کنید به "رابطه فیشر "معادله مبادلات بیان رابطه بین حجم پول در گردش سرعت گردش پول
v , series
U
سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
anaemia
U
کم خونی
anemia
U
کم خونی
gory
U
خونی
bloodiest
U
خونی
haematic
U
خونی
bloodier
U
خونی
plethoric
U
خونی
poverty of the blood
U
کم خونی
bloody
U
خونی
hemal
U
خونی
haemoptysis
U
تف خونی
sanguine
U
خونی
sanguinary
U
خونی
sanguinity
U
هم خونی
haemal
U
خونی
haemic
U
خونی
consanguity
U
هم خونی
bloodstained
U
خونی
bloodstain
U
خونی
septicemia
U
گند خونی
blood cells
U
گویچههای خونی
red water
U
پیشاب خونی
sanguine a
U
سکته خونی
blood cell
U
گویچههای خونی
haematuria
U
پیشاب خونی
haematozoon
U
انگل خونی
sanguineous
U
خونی دموی
hematoblast
U
پلاکتهای خونی
hematoma
U
غده خونی
ischmia
U
کم خونی موضعی
ischemia
U
کم خونی موضعی
bloody flux
U
اسهال خونی
pernicious anemia
U
کم خونی خطرناک
ischemia
U
کم خونی موقت
ischaemia
U
کم خونی موضعی
hypoglycemia
U
کم قند خونی
hematozoon
U
انگلهای خونی
blood group
U
گروه خونی
haematocele
U
کورک خونی
blood vessel
U
عروق خونی
greensickness
U
کم خونی زنان
haematoma
U
ورم خونی
haematoma
U
دمل خونی
toxemia
U
مسمومیت خونی
blood types
U
گروه خونی
blood groups
U
گروه خونی
blood type
U
گروه خونی
septicaemic
U
مبتلا بگند خونی
vendettas
U
دشمنی خونی خانوادگی
chlorotic
U
سبزرنگی براثرکم خونی
transient ischemia
U
کم خونی موضعی موقت
dysentery
U
اسهال خونی دیسانتری
sanguine temperament
U
مزاج خونی یا دموی
vendetta
U
دشمنی خونی خانوادگی
life blood
U
خونی که زندگی به ان نیازمنداست
angiology
U
مطالعه عروق خونی و لنفی
cariovascular
U
وابسته بقلب ورگهای خونی
extrinsic factor
U
عامل ضدکم خونی وخیم
greensick
U
مبتلا به بیماری کم خونی زنان جوان
haematogen
U
دارویی که برای چاره کم خونی میدهند
platelet
U
جسم مسطح و کوچک بویژه پلاکتهای خونی
nervelessness
U
بی عصبی
nervous
U
عصبی
on pins and needles
<idiom>
U
عصبی
neural
U
عصبی
keyed up
<idiom>
U
عصبی
neurogram
U
رد عصبی
abnerval
U
عصبی
overwrought
U
عصبی
uptight
U
عصبی
twitchy
U
عصبی
neurotic
U
عصبی
engram
U
رد عصبی
neural arc
U
قوس عصبی
nervous systems
U
دستگاه عصبی
shocked
U
حمله عصبی
nerve impulse
U
تکانه عصبی
nerve path
U
گذرگاه عصبی
nerve plexus
U
شبکه عصبی
neuroplexus
U
شبکه عصبی
nerve tissue
U
بافت عصبی
neural bond
U
پیوند عصبی
nervelessly
U
از روی بی عصبی
nerve fibre
U
تار عصبی
nerve ending
U
پایانه عصبی
nervous system
U
دستگاه عصبی
neurons
U
یاخته عصبی
interneuron
U
داخل عصبی
interneural
U
داخل عصبی
ganglion
U
غده عصبی
neuron
U
یاخته عصبی
nerve block
U
وقفه عصبی
nerve cell
U
یاخته عصبی
nerve cell
U
سلول عصبی
nerve center
U
مرکز عصبی
nerve current
U
جریان عصبی
nerve deafness
U
کری عصبی
shock
U
حمله عصبی
neural circuit
U
مدار عصبی
psychochemical agent
U
گاز عصبی
psychochemical agent
U
عامل عصبی
neurofibril
U
تار عصبی
anorexia nervosa
U
بی اشتهایی عصبی
neuralgia
U
درد عصبی
shocks
U
حمله عصبی
Relax!
U
عصبی نشو!
plexus
U
شبکه عصبی
neural discharge
U
تخلیه عصبی
lose temper
<idiom>
U
عصبی شدن
neurocyte
U
یاخته عصبی
sweat bullets/blood
<idiom>
U
عصبی بودن
neural lesion
U
ضایعه عصبی
nerve
U
رشته عصبی
willies
U
حمله عصبی
nerves
U
رشته عصبی
neural conduction
U
رسانش عصبی
causalgia
U
سوزش عصبی
neural network
U
شبکه عصبی
neural reverbration
U
ارتعاش عصبی
neural satiation
U
اشباع عصبی
neuritis
U
التهاب عصبی
neural induction
U
القای عصبی
neurotic
U
دچار اختلال عصبی
on edge
<idiom>
U
خیلی عصبی وخشمگین
anorexic
U
مبتلا به بی اشتهایی عصبی
autonomic nervous system
U
دستگاه عصبی نباتی
vegetative nervous system
U
دستگاه عصبی نباتی
unipolar
U
سلولهای عصبی یک قطبی
sympathetic nervous system
U
دستگاه عصبی سمپاتیک
tensing
U
عصبی وهیجان زده
commissural fibres
U
رشتههای عصبی رابط
commissure
U
بافت عصبی رابط
conceptual nervous system
U
دستگاه عصبی فرضی
discharges
U
شلیک عصبی تخلیه
tense
U
عصبی وهیجان زده
tensed
U
عصبی وهیجان زده
tenser
U
عصبی وهیجان زده
tenses
U
عصبی وهیجان زده
tensest
U
عصبی وهیجان زده
hysteria
U
هیستری حمله عصبی
cns
U
دستگاه عصبی مرکزی
jittery
U
وحشت زده و عصبی
neuroblast
U
یاخته رویانی عصبی
parabiosis
U
وقفه رسانش عصبی
neurogenic
U
دارای ریشه عصبی
neurotransmitter
U
انتقال دهنده عصبی
nerve agent
U
عامل شیمیایی عصبی
neuroptera
U
حشرات عصبی الجناح
neuropsychiatric
U
مرض روانی و عصبی
neuropsychiatric
U
درمان روانی عصبی
neuropath
U
دچار اختلالات عصبی
neuromuscular coordination
U
هماهنگی عصبی- عضلانی
bradyarthria
U
کندگویی عصبی- ماهیچه یی
parasympathetic nervous system
U
دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
discharge
U
شلیک عصبی تخلیه
tracts
U
دسته تار عصبی
reciprocal innervation
U
تحریک عصبی تقابلی
tract
U
دسته تار عصبی
visceral nervous system
U
دستگاه عصبی احشایی
preganglionic
U
قبل از عقده عصبی
autonomic nervous system
U
دستگاه عصبی خود مختار
sympathetic nervous system
U
دستگاه عصبی خود کار
dendrite
U
شاخههای متعدد سلولهای عصبی
neurogenic
U
ایجاد کننده بافت عصبی
commissurotomy
U
برداشتن بافت عصبی رابط
nervous
U
عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
psychoneural parallelism
U
توازی نگری روانی- عصبی
tie up in knots
<idiom>
U
کسی را عصبی ونگران کردن
autonomic
U
منسوب به دستگاه عصبی خودکار
liminal
U
وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
preganglionic
U
وابسته به جلو عقده عصبی
oxime
U
ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
ans
U
دستگاه عصبی خود مختار
anoxia
U
فقدان اکسیژن در سلولهای خونی و بافتی که اغلب منجربه زیانهای جبران ناپذیری میشود
parasympathetic
U
عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
neuromuscular
U
وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
psychoneurotic
U
مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
solar plexus
U
شبکه عصبی ناحیه زیر معده
gray matter
U
ماده خاکستری بافت عصبی مغز
psychoneurosis
U
ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
parasympathetic
U
وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
aeroneurosis
U
اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest.
U
اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
neurons
U
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
nerve bundle
U
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
nerve fascicle
U
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
neuron
U
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
to get worked up
U
به کسی
[چیزی]
خو گرفتن
[و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
to work oneself up
U
به کسی
[چیزی]
خو گرفتن
[و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
cingulum bundle
U
دسته ای از رشته عصبی در مغز
[ساختمان استخوان بندی ]
limen
U
کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com