English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
humble U شکسته نفسی کردن
humblest U شکسته نفسی کردن
to humble oneself U شکسته نفسی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to feel humbled U احساس شکسته نفسی کردن
to be humbled U احساس شکسته نفسی کردن
Other Matches
modesty U شکسته نفسی
litotes U کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
telescopic U دستگاه شکسته بندی تلسکوپیک چوبهای شکسته بندی مربوط به دوربین تلسکوپی یادستگاه نشانه روی
halituous U نفسی
deject U دل شکسته کردن
long wind U دراز نفسی
there was not a soul U ذی نفسی انجا نبود
cardiac dyspnea U تنگ نفسی قلبی
To speake broken French. U فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
prolixly U ازروی دراز نفسی یا پرگویی با اطناب
slide U سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
slides U سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
to weigh down U سنگینی کردن بر پایین اوردن شکسته شدن
zigzag U شکسته
cursive U خط شکسته
shakier U شکسته
in pieces U شکسته
heartsick U دل شکسته
heart broken U دل شکسته
fragmental U شکسته
fracted U شکسته
downhearted U دل شکسته
zigzags U شکسته
heartbroken U دل شکسته
shaky U شکسته
shakiest U شکسته
zigzagged U شکسته
running hand U خط شکسته
disrupted U شکسته
fragmentary U شکسته
wrecked U شکسته
broken U شکسته
zigzagging U شکسته
broken-hearted <adj.> U دل شکسته
shard U کوزه شکسته
shards U کوزه شکسته
orthopedics U شکسته بندی
fracture U سطح شکسته
orthopaedics U شکسته بندی
osteopathist U شکسته بند
wrech U کشتی شکسته
puncture U شکسته شدن
punctures U شکسته شدن
broken <adj.> U شکسته [دستگاهی]
sherd U کوزه شکسته
distort U شکسته شدن
distorts U شکسته شدن
doddered U شکسته سست
raddled U شکسته شده
red short U شکسته سرخ
punctured U شکسته شدن
split screen U صفحه شکسته
broken U شکسته شده
a broken arm U بازوی شکسته
chevron U پرانتز شکسته
pointed bracket U پرانتز شکسته
shatter U قطعات شکسته
to run upon the rocks U شکسته شدن
shatters U قطعات شکسته
angle bracket U پرانتز شکسته
fractured U سطح شکسته
fractures U سطح شکسته
fracturing U سطح شکسته
puncturing U شکسته شدن
wrecked U کشتی شکسته
castway U کشتی شکسته
split-screen U صفحه شکسته
cold short U شکسته سرد
hot short U شکسته گرم
bone setting U شکسته بندی
giant circle U افتاب شکسته
broken stone U سنگ شکسته
german giant swing U افتاب شکسته
fyloft U صلیب شکسته
taxis U شکسته بندی
flinders U قطعات شکسته
ballast U مصالح شکسته
cauliflower ear U گوش شکسته
crushed stone U سنگ شکسته
bonesetter U شکسته بند
bone setter U شکسته بند
haken kreuz U صلیب شکسته
framentary U شکسته ناقص
stone ballast U مصالح شکسته سنگی
splint U وسایل شکسته بندی
jargon U سخن دست و پا شکسته
fragmentarily U بطور شکسته یا ناقص
brokenly U بطور شکسته یا بریده
splint U چوب شکسته بندی
agmatology U علم شکسته بندی
pulled U شکسته شده افتاده
refracts U شکسته شدن نور
refracting U شکسته شدن نور
refract U شکسته شدن نور
cast away U کشتی شکسته مطرود
shipwrecks U کشتی شکسته شدن
shipwrecked U کشتی شکسته شدن
chippings U سنگ شکسته ریز
shipwreck U کشتی شکسته شدن
brick ballast U مصالح شکسته اجری
broken english U انگلیسی دست و پا شکسته
potsherd U تکه سفال شکسته
broken hardening U سخت گردانی شکسته
refracted U شکسته شدن نور
zircon U سخن دست و پا شکسته
infirmly U بطور علیل یا شکسته
bowed down by grief U شکسته شده ازغم
ballast U شن ریزی مصالح شکسته
whitewater U قسمت اشفته موج شکسته
swastika U صلیب شکسته المان نازی
In my broken English . U با انگلیسی دست وپا شکسته ام
wrecked U باقی مانده ازکشتی شکسته
The socket is broken. پریز برق شکسته است.
wrech U شکسته یا خراب شدن کشتی
plaster casts U گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
plaster cast U گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
plaster of Paris U گچ ویژه شکسته بندی و قالب گیری
A creaking gate hang long. <proverb> U یک دروازه شکسته مدتها سرپا می ایستد.
Three things to avoid:a crumbling wall, a biting . <proverb> U از دیوار شکسته و سگ درنده و زن سلیطه یذر کنید .
ten yard U خط شکسته در طرفین خط نیمه به فاصله 01 یارد ازان
soup U موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
soups U موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
wrecking U کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
wreck U کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
pidgin U انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلاحات چینی
wrecks U کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
pidgins U انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلاحات چینی
Why don't you work? Did you break your fingers? U چرا کار نمی کنی؟ مگر دستت شکسته است؟
One must avoid three things: crumbling walls, vicious dogs, and harlots U از سه چیز باید حذر کرد، دیوار شکسته، سگ درنده، زن سلیطه
splint U نوار یا تراشه ایکه برای بستن استخوان شکسته بکار میرود
non breaking space U حرف فاصله که باعث میشود و کلمه توسط خط شکسته جدا نشوند
streamliner U قطار یا هواپیمایی که مقاومت هوا را درهم شکسته وانرا تعدیل کند
pidgin english U انگلیسی دست وپا شکسته وامیختهای که چینی هابدان سخن می گویند
pectinated line U [خط شکسته، دندانه ای و یا کنگره ای که در طرح های هندسی و ایلیاتی بکار می رود.]
bolstered U کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
puff ball U یکجورسماروغ که چون تخم دان گوی مانندان شکسته شودتخم ان پراکنده میشود
bolster U کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
bolsters U کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
gibber U تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
gibbering U تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
drill extractor U التی که مته حفاری شکسته رااز سوزن حفاری جدا میکند
gibbered U تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
gibbers U تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
green stick U شکستگی استخوان درکودکان بدان گونه که یک سوی استخوان شکسته سو
part U قط عات کوچک ماشین برای جابجایی قطعهای که شکسته شده یا گم شده است
gibberish U حرف شکسته و نامفهوم نامفهوم
stepped lines U خطوط کنگره ای [خطوط شکسته] [در اطراف نگاره ها و اشکال فرش های هندسی باف و روستایی. گاه بجای استفاده از خطوط صاف از این خطوط استفاده می شود.]
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilized U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilizing U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woo U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstands U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com