English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
blood count U شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
blood counts U شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
hemacytometer U اسبابی برای شمارش گویچههای خون
tonner U کشتی دارای تعداد معینی فرفیت
call off U فرمان نظامی برای شمارش قدم یا شمارش شمارش بشمار
clock method U روش شمارش هدفها به طریقه ساعتی روش شمارش در جهت عقربه ساعت
standardizes U بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardising U بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardize U بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardised U بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardizing U بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardises U بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
blood cells U گویچههای خونی
blood cell U گویچههای خونی
leukopenia U کمبود گویچههای سفیدخون
hemolysis U تحلیل گویچههای قرمز
lymphocyte U نوعی از گویچههای سفیدخون که یک هسته دارد
leukopoiesis U ایجاد وتشکیل گویچههای سفید خون
beading U تزیینی مرکب از دانهیا گویچههای ردیف شده
beadings U تزیینی مرکب از دانهیا گویچههای ردیف شده
leukosis U زیاد شدن بافتهای سازنده گویچههای سفید
combinatorics U محاسبه تعداد موارد یکسان تعداد راههای انجام یک کار ترکیب شناسی
round U تعداد تیر تعداد شلیک دور
roundest U تعداد تیر تعداد شلیک دور
oddest U ضربهای که تعداد ضربات رایک عدد بیش از تعداد ضربات حریف درهر بخش میکند
odd U ضربهای که تعداد ضربات رایک عدد بیش از تعداد ضربات حریف درهر بخش میکند
odder U ضربهای که تعداد ضربات رایک عدد بیش از تعداد ضربات حریف درهر بخش میکند
hemoglobin U ماده رنگی اهن دار گویچههای قرمز خون جانوران مهره دار
counting U شمارش
counts U شمارش
computation U شمارش
computations U شمارش
count U شمارش
counted U شمارش
numeration U شمارش
tallying U شمارش شمارشگر
counting loop U حلقه شمارش
head counts U شمارش مردم
tally U شمارش شمارشگر
uncountable <adj.> U غیرقابل شمارش
calculability U قابلیت شمارش
tallies U شمارش شمارشگر
counter U عقربه شمارش
countered U عقربه شمارش
record count U شمارش رکوردها
countdowns U شمارش معکوس
numberless <adj.> U غیرقابل شمارش
innumerable <adj.> U غیرقابل شمارش
countless <adj.> U غیرقابل شمارش
countdown U شمارش معکوس
myriad <adj.> U غیرقابل شمارش
numerable U قابل شمارش
countable U شمارش پذیر
sumless <adj.> U غیرقابل شمارش
enumeratoin U سرشماری شمارش
enumerable U شمارش پذیر
recounted U شمارش مجدد
recounting U شمارش مجدد
recounts U شمارش مجدد
tallied U شمارش شمارشگر
counting votes U شمارش اراء
indigitation U اعلان شمارش
recount U شمارش مجدد
countering U عقربه شمارش
head count U شمارش مردم
denumerable U قابل شمارش
tabs U شمارش جدول بندی
computation U نتیجه شمارش محاسبه
uncounted U غیر قابل شمارش
tab U شمارش جدول بندی
scrutineer U مامور شمارش ارا
computations U نتیجه شمارش محاسبه
reference count technique U تکنیک شمارش ارجاعات
numerative U دستگاه شمارش [ریاضی]
adjutantship U معینی
quantifiable U آنچه قابل شمارش است
dehind U شمارش امتیاز منفی بازیگر
innumerable U غیرقابل شمارش بیحد و حصر
adjutancy U معینی معاونت
count down U از بالا به پایین شمردن شمارش معکوس
stationed U درپست معینی گذاردن
station U درپست معینی گذاردن
stations U درپست معینی گذاردن
he is at a loose end U کار معینی ندارد
ageless U بدون عمر معینی
inbound U محصور در حدود معینی
cost plus U بعلاوه سود معینی
models U مطابق مدل معینی در اوردن
standardising U مطابق درجه معینی دراوردن
emplace U در محل معینی قرار دادن
standardize U مطابق درجه معینی دراوردن
standardizes U مطابق درجه معینی دراوردن
head for U به سمت معینی در حرکت بودن
standardizing U مطابق درجه معینی دراوردن
orbs U بدور مدار معینی گشتن
local option U اختیار تعیین محل معینی
orb U بدور مدار معینی گشتن
standardised U مطابق درجه معینی دراوردن
modelled U مطابق مدل معینی در اوردن
standardises U مطابق درجه معینی دراوردن
tonner U کامیون دارای فرفیت معینی
modeled U مطابق مدل معینی در اوردن
predecease U پیش ازواقعه معینی مردن
model U مطابق مدل معینی در اوردن
calibrating U تحت قاعده واصول معینی دراوردن
protraction U نقشه کشی طبق مقیاس معینی
cover drive U ضربه در سمت نیمه معینی اززمین
calibrates U تحت قاعده واصول معینی دراوردن
term insurance U بیمه در موردمخاطره برای مدت معینی
calibrate U تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrated U تحت قاعده واصول معینی دراوردن
communication security custodian U مسئول شمارش و تحویل و تحول و نگهداری وسایل تامین مخابراتی
dimension stock U چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
cover point U محل بازیگر در نقطه معینی دور از توپزن
off break U کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
section hand U کارگرعضو دسته معینی ازکارگران راه اهن
the U حرف تعریف برای چیز یاشخص معینی
capias U حکم یا امریه دائر بر توقیف شخص معینی
keystroke U شمارش انتخابهای کلید انجام شده برای محاسبه هزینه تایپ
linebreeding U پرورش نژاد انسان یا حیوان درجهت یا هدف معینی
phonotypy U چاپ با حروفی که هرکدام نماینده یک صدای معینی است
stage set U تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
forty one billiard U بیلیارد کیسه دار که هربازیگر شماره معینی دارد
camporee U اجتماع پسران ودختران پیش اهنگ از ناحیه معینی
time zones U منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
time zone U منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
precarious U عاریهای بسته بمیل دیگری مشروط بشرایط معینی مشکوک
spot pass U پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
an impersonal verb U فعلی که فاعل معینی ندارد و جز سوم شخص مفرد است
humidistat U اسبابی برای تنظیم ونگاهداری درجه رطوبت درحد معینی
isallobar U خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
packet U گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
isallobaric U خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
packets U گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
Anyone can count the seeds in an apple, but only Gold can count the number of apples in a seed. U هر کسی نمی تواند تعداد دانه های داخل یک سیب را بشمارد اما فقط خدا می تواند تعداد سیب های نهفته در یک دانه را بشمارد
minister resident U صاحبمنصب عالیرتبهای که به منظورخاص و جهت امر معینی باعنوان وزارت در کشورخارجی اقامت می گزیند
clearing and switch buying U توافق تجاری دوجانبهای که براساس ان دو کشور متعهدبه مبادله مقدار معینی کالامی گردند
hovering acts U قوانینی که بر رفت و امد کشتیهای خودی و اجنبی در محدوده معینی ازابهای کشور حکمفرمایی میکند
floating fender U زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
server U مشخصه مخصوص در وب سرور که به صفحات وب و متن ها و برنامه ها امکان تواناییهای خاص میدهد. مثل شمارش مراجعه کنندگان به یک سایت
bond U سندی که به موجب ان خود ووارث و اوصیا و مباشرین امورش را به پرداخت مبلغ معینی به دیگری متعهد میکند
viewport U فرایندی که به استفاده کنندگان اجازه میدهد تا هر عکس انتخاب شده را در محل معینی روی یک صفحه نمایش قراردهند
helmzhold resonator U محفظه توخالی که تنها با یک سوراخ کوچک به محیط خارج مرتبط است و در ازای فرکانس معینی به تشدید درمی اید
flexible U کنترل شمارش کامپیوتری یا کنترل ماشین با کامپیوتر
count off U شمارش به ترتیب شماره بترتیب شماره " بشمار "
gyrodyne U رتورکرافتی که رتورهای ان هنگام برخاستن شناورماندن فرود و جلو رفتن تنها دردامنه معینی از سرعت توسط موتور کار میکند
grand larceny U سرقت بزرگ در CL سرقتی را گویند که دران قیمت مال مسروق ان ازمیزان معینی که در قانون مشخص شده است بیشتر باشد
do while U یک دستور برنامه نویسی زبان سطح بالا که تا موقعی که شرایط معینی وجود داشته باشد دستورالعملهای حلقهای را اجرا میکند
future perfect tense U زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
spot bowler U بازیگری که بجای نشانه گیری به میلههای بولینگ بجای معینی روی مسیرهدفگیری میکند
grids U سیستم مربعهای شمارش شده که در رسم کمک میکند. ماتریس خط وط در زاویه راست که امکان مکان دهی ساده نقاط را فراهم میکند
grid U سیستم مربعهای شمارش شده که در رسم کمک میکند. ماتریس خط وط در زاویه راست که امکان مکان دهی ساده نقاط را فراهم میکند
constrictor U گرفتگی در یک لوله یا جریان سیال که دارای سوراخ کوچکی میباشد و جریان معینی را در ازای هر واحداختلاف فشاراز خود عبورمیدهد
gurantee U عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
particularity U دارای خصوصیات معینی خصوصیات برجسته
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
wire matrix printer U یک چاپگر برخوردی که علائم ماتریس نقطهای را در هربار علامت با فشردن انتهای سیم معینی بر روی نوارمرکبی و کاغذ چاپ میکند چاپگر ماتریسی سیمی
accelerators U ماده معینی که به بتن اضافه میشود تا مقاوم شدن بتن رادر مراحل اولیه تسریع نماید. کلرور کلسیم تا دو درصدیکی از معمولترین این مواداست
accelerator ماده معینی که به بتن اضافه میشود تا مقاوم شدن بتن را در مراحل اولیه تسریع نماید. کلرور کلسیم تا دو درصد یکی از معمولترین این مواد است
paul U تعداد کم
number U تعداد
magnitude U تعداد
numbers U تعداد
small lot U نوبه کم تعداد
count U تعداد ایمپولز
wheen U تعداد زیاد
counted U تعداد ایمپولز
A smaller number . Fewer . U تعداد کمتر
volume U تعداد میزان
counts U تعداد ایمپولز
volumes U تعداد میزان
counting U تعداد ایمپولز
work force U تعداد کارگر
population [pop.] U تعداد مردم
number of threads U تعداد پیچش ها
quantity U تعداد زیاد
quantities U تعداد زیاد
number of cycle U تعداد دوره ها
number of cycle U تعداد تناوبها
number of rounds U تعداد گلوله ها
counts U تعداد امتیاز توپزن
kajillion [slang] U تعداد بسیار زیادی
No small number of ... U تعداد زیادی [از مردم]
counted U تعداد امتیاز توپزن
number [of something] U تعداد [عده] [چیزهایی]
Quite a few people ... U تعداد زیادی [از مردم]
count U تعداد امتیاز توپزن
poll U تعداد رای دهندگان
width U تعداد حروف در یک صفحه یا خط
parallelled U تعداد آدرسهای متصل به هم
polled U تعداد رای دهندگان
counting U تعداد امتیاز توپزن
string U تعداد حروف یک رشته
version U تعداد گونههای یک محصول
setting up U تعداد موضوعات مربوطه
paralleled U تعداد آدرسهای متصل به هم
parallel U تعداد آدرسهای متصل به هم
tpi U تعداد شیار در هر اینچ
sets U تعداد موضوعات مربوطه
set U تعداد موضوعات مربوطه
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com