English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To cause confusion . To kick up a fuss (row). U شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
brattle U شلوغ کردن
raise a cain U شلوغ کردن
raise a devil U شلوغ کردن
bustles U شلوغ کردن
raise a hell U شلوغ کردن
make a noise U شلوغ کردن
jam U شلوغ کردن
jammed U شلوغ کردن
bustled U شلوغ کردن
bustle U شلوغ کردن
jams U شلوغ کردن
overset U شلوغ کردن واژگونی
overcrowd U بسیار شلوغ کردن
mess U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
messes U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
jumbling U شلوغی
bustled U شلوغی
blatancy U شلوغی
bustles U شلوغی
noisiness U شلوغی
jumble U شلوغی
jumbled U شلوغی
babel U شلوغی
bustle U شلوغی
jumbles U شلوغی
cock-up U شلوغی
cock-ups U شلوغی
to-do U شلوغی
to do U شلوغی
crowds U شلوغی اجتماع
rush-hour U ساعت شلوغی
crowd U شلوغی اجتماع
She is a vociferous and an impetuous woman. U آدم شلوغی است
chaos U بی نظمی کامل شلوغی
rush-hour traffic U ساعت شلوغی ترافیک
During the rush hours. درساعات شلوغی [پر رفت وآمد پر ترافیک]
Is there a road with little traffic? U آیا جاده ای با شلوغی کمتر هست؟
disorderly U شلوغ
unquiet U شلوغ
hubble bubble U شلوغ
bustling U شلوغ
pall mall U شلوغ
noisy U شلوغ
hullabaloo U شلوغ
fraise U شلوغ
noises U شلوغ
hullabaloos U شلوغ
noisiest U شلوغ
cramped U شلوغ
noisier U شلوغ
olio U شلوغ
noise U شلوغ
get up the nerve <idiom> U خیلی شلوغ
other fish to fry <idiom> U شلوغ بودن سر
kerfuffle U شلوغ پلوغی
kerfuffles U شلوغ پلوغی
tumult U غوغا شلوغ
mOlTe U پرازجمعیت شلوغ
pell mell U شلوغ پلوغ
messy U کثیف شلوغ
rookeries U جای شلوغ
chockablock U شلوغ کیپ
messy U شلوغ کار
rookery U جای شلوغ
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entranced U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrances U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out U بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
busies U دست بکار شلوغ
busying U دست بکار شلوغ
busied U دست بکار شلوغ
busy U دست بکار شلوغ
busiest U دست بکار شلوغ
busier U دست بکار شلوغ
In busy (crowded) streets of Tehran . U درخیابانهای شلوغ تهران
beehives U جای شلوغ و پرفعالیت
bursting U مملو از آدم - شلوغ
blatantly U شلوغ کننده خودنما
tumultuous U شلوغ بهم ریخته
agoraphobia U ترس از مکانهای شلوغ
beehive U جای شلوغ و پرفعالیت
blatant U شلوغ کننده خودنما
operates U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
interweave U نقش شلوغ و درهم بافته
anomal design U طرح شلوغ و بدون تقارن
rush-hour traffic U وقت شلوغ رفت و آمد
loudmouth <idiom> U شلوغ ،شخص پزبده واحمق
(All) hell broke loose. <idiom> U خیلی پر سر وصدا و شلوغ بود.
The doctor is a busy man . U دکتر سرش شلوغ است
It's sheer pandemonium. <idiom> U خیلی پر سر وصدا و شلوغ است.
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
I am inundated with work . I am up to my eyes . I am overly occupied these days. U اینروزها سرم خیلی شلوغ است
I'm up to my ears with work. U خیلی سرم با کارهایم شلوغ است.
launched U انداختن پرت کردن
toss U پرت کردن انداختن
hurtles U پرت کردن انداختن
hurtled U پرت کردن انداختن
hurtle U پرت کردن انداختن
to put by U دور انداختن رد کردن
tossed U پرت کردن انداختن
tosses U پرت کردن انداختن
tossing U پرت کردن انداختن
hurtling U پرت کردن انداختن
putting U تعویض کردن انداختن
launches U انداختن پرت کردن
puts U تعویض کردن انداختن
put U تعویض کردن انداختن
lay aside U پس انداز کردن انداختن
to set off U انداختن برابر کردن
launch U انداختن پرت کردن
slots U انداختن چفت کردن
launching U انداختن پرت کردن
slotting U انداختن چفت کردن
spits U سوراخ کردن تف انداختن
spit U سوراخ کردن تف انداختن
slot U انداختن چفت کردن
to let fly U انداختن تیرخالی کردن
agoraphobic U شخصی که مبتلا به بیماری ترس از جاهای شلوغ است
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
kid U دست انداختن مسخره کردن
throwin U در دنده انداختن تزریق کردن
operated U اداره کردن راه انداختن
operate U اداره کردن راه انداختن
defaced U ازشکل انداختن محو کردن
groove U خط انداختن شیار دار کردن
engages U مجذوب کردن درهم انداختن
retarding U عقب انداختن اهسته کردن
involves U گیر انداختن وارد کردن
defacing U ازشکل انداختن محو کردن
engage U مجذوب کردن درهم انداختن
paralyze U از کار انداختن بیحس کردن
postponing U بتعویق انداختن موکول کردن
to play the fool with any one U کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
deface U ازشکل انداختن محو کردن
involve U گیر انداختن وارد کردن
desolate U از ابادی انداختن مخروبه کردن
kidding U دست انداختن مسخره کردن
retard U عقب انداختن اهسته کردن
turn on U بجریان انداختن روشن کردن
retards U عقب انداختن اهسته کردن
postpones U بتعویق انداختن موکول کردن
back U پشتی کردن پشت انداختن
operates U اداره کردن راه انداختن
involving U گیر انداختن وارد کردن
hollering U فریاد کردن سروصداراه انداختن
postponed U بتعویق انداختن موکول کردن
holler U فریاد کردن سروصداراه انداختن
backs U پشتی کردن پشت انداختن
defaces U ازشکل انداختن محو کردن
prorogate U تعطیل کردن بتعویق انداختن
hollered U فریاد کردن سروصداراه انداختن
embrangle U گیر انداختن گرفتار کردن
hollers U فریاد کردن سروصداراه انداختن
grooves U خط انداختن شیار دار کردن
postpone U بتعویق انداختن موکول کردن
put over U بتاخیر انداختن از سرباز کردن
prorogue U تعطیل کردن بتعویق انداختن
kidded U دست انداختن مسخره کردن
drop in U اتفاقا دیدن کردن انداختن در
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
mimicked U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
tumult U اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
runs U به کار انداختن روشن کردن موتور
To tease someone. To pull someonelet. U کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
nails U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
tease U اذیت کردن کسی را دست انداختن
to put on airs U باد در خود انداختن خودنمایی کردن
mimicking U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
mimics U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
teased U اذیت کردن کسی را دست انداختن
set up <idiom> U راه انداختن ،برپا کردن چیزی
teases U اذیت کردن کسی را دست انداختن
mimic U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
teaze U اذیت کردن کسی را دست انداختن
to reject something with a shrug [of the shoulders] U با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
catapulting U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapults U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
to play off U از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
catapult U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com