Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (25 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
go in for
<idiom>
U
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
decision
U
تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions
U
تصمیم گیری برای انجام کاری
see to (something)
<idiom>
U
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
to opt out
[of something]
U
تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to opt in
[something]
U
تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
twist one's arm
<idiom>
U
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to try hard to do something
U
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to make an effort to do something
U
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
interrupting
U
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupts
U
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupt
U
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
to pause
U
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
egg (someone) on
<idiom>
U
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
talk into
<idiom>
U
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
private
U
رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
privates
U
رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
busying
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
decision
U
علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decisions
U
علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
sit tight
<idiom>
U
صبور برای انجام کاری
undertake
U
توافق برای انجام کاری
undertakes
U
توافق برای انجام کاری
undertaken
U
توافق برای انجام کاری
potential
<adj.>
U
[توانایی برای انجام کاری]
take something to heart
<idiom>
U
به صورت جدی تصمیم گیری کردن
consortiums
U
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortium
U
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortia
U
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
helped
U
روش آسانتر برای انجام کاری
authorises
U
اجازه دادن برای انجام کاری
helps
U
روش آسانتر برای انجام کاری
help
U
روش آسانتر برای انجام کاری
to invite somebody to do something
U
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
techniques
U
روش با مهارت برای انجام کاری
turn out
<idiom>
U
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
bar
U
توقف کسی برای انجام کاری
invoking
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
bars
U
توقف کسی برای انجام کاری
authorizes
U
اجازه دادن برای انجام کاری
invoke
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorising
U
اجازه دادن برای انجام کاری
authorize
U
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing
U
اجازه دادن برای انجام کاری
technique
U
روش با مهارت برای انجام کاری
area
U
اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
areas
U
اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
introduce
U
شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
introduced
U
شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
introduces
U
شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
introducing
U
شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
authorize
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
covenantor
U
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
authorises
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
get one's own way
<idiom>
U
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
authorising
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
overslaugh
U
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
authorizing
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
hygrograph
U
دستگاه خود کاری برای اندازه گیری رطوبت جوی
server
U
کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
make it up to someone
<idiom>
U
انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
freedom
U
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedoms
U
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
beside one's self
<idiom>
U
خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
for peanuts
[and for chicken feed]
<idiom>
U
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
chord keying
U
عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
to sign up for something
U
نام خود را درفهرست نوشتن
[برای انجام کاری اشتراکی]
for next to nothing
<idiom>
U
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
elapsed time
U
زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
outsource
U
به کار گرفتن شرکت دیگر برای مدیریت و تامین شبکه برای شرکت شی
housed
U
1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
house
U
1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
houses
U
1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
quantum meruit
U
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
sewed up
<idiom>
U
تصمیم گیری
decision making
U
تصمیم گیری
to stop
[doing something]
U
توقف کردن
[از انجام کاری]
decision model
U
الگوی تصمیم گیری
decision making policy
U
سیاست تصمیم گیری
decision table
U
جدول تصمیم گیری
decision theory
U
نظریه تصمیم گیری
decision criteria
U
ضوابط تصمیم گیری
decision variable
U
متغیر تصمیم گیری
decision tree
U
مسیر تصمیم گیری
naive user
U
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
vetoes
U
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoing
U
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoed
U
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
veto
U
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
forcing
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
force
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something
U
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to goad somebody into something
U
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody doing something
U
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
fails
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
U
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
get down to brass tacks
<idiom>
U
فورا شروع به تصمیم گیری
partial jurisdiction
U
حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
pass a resolution
U
با رای گیری تصمیم گرفتن
decision lag
U
تاخیر زمانی در تصمیم گیری
dss
U
سیستم پشتیبان تصمیم گیری
to enjoin somebody from doing something
[American E]
U
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
not touch something with a ten-foot pole
<idiom>
U
تصمیم گیری چیزی به طور کامل
decision tree
U
اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
play it by ear
<idiom>
U
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
tip the balance
<idiom>
U
تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
failures
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
handing
U
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself
U
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
hand
U
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
decisions
U
اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
decision
U
اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
layers
U
لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
layer
U
لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
to bar somebody from a competition
U
شرکت در مسابقه ای را برای کسی ممنوع کردن
logic
U
عمل کامپیوتری یا تابعی که تصمیم گیری میکند. قط عات کامپیوتر یا سیستم دیجیتال
to call a meeting of the board of directors
U
برای شرکت در جلسه هیئت مدیره احضار کردن
the proper time to do a thing
U
برای کردن کاری
decision
U
نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decisions
U
نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
the right way to do a thing
U
صحیح برای کردن کاری
prone to do something
آماده برای کردن کاری
to empower somebody to do something
U
کسی را برای کاری مخیر کردن
to pair off
U
جفت کردن
[برای کاری یا در جشنی]
afterthought
U
چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
upward compatible
U
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
mode
U
روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
modes
U
روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
put up to
<idiom>
U
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
executive information system
U
نرم افزار ساده برای استفاده حاوی اطلاعاتی برای مدیر یا خصوصیاتی از شرکت
Kaleida Labs
U
شرکت فروش واسط بین Apple و IBM برای تولید از برای نوشتاری چندرسانهای
phoned
U
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoning
U
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phone
U
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phones
U
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
afterthoughts
U
فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
robots
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
paperless
U
شرکت الکترونیکی یا شرکتی که از کامپیوتر و سایر قط عات الکترونیکی برای کارهای شرکت استفاده میکند و از کاغذ استفاده نمیکند
mission , oriented
U
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
batches
U
اندازه گیری و وزن کردن شن ماسه سیمان و اب برای مخلوط بتن
batch
U
اندازه گیری و وزن کردن شن ماسه سیمان و اب برای مخلوط بتن
To do something prefunctorily.
U
برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
outwork
U
قسمتی از کار شرکت که توسط افرادخارجی انجام میگیرد
AI
U
طراحی و پیشبرد برنامههای کامپیوتری که از هوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید می کنند و شامل دلایل ابتدایی و سایر خصوصیات بشری هستند
action
U
انجام کاری
actions
U
انجام کاری
capable
U
توانایی انجام کاری
achieved
U
موفقیت در انجام کاری
achieve
U
موفقیت در انجام کاری
sleeps
U
پیش از انجام کاری
mind to do a thing
U
اماده انجام کاری
authority
U
توانایی انجام کاری
about to do something
<idiom>
U
درحال انجام کاری
to stop
[doing something]
U
ایستادن
[از انجام کاری]
mode of execution
U
روش انجام کاری
sleep
U
پیش از انجام کاری
achieving
U
موفقیت در انجام کاری
sleeping
U
پیش از انجام کاری
achieves
U
موفقیت در انجام کاری
intelligence
U
طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
artificial intelligence
U
طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
To do something on ones own .
U
سر خود کاری را انجام دادن
slurred
U
باعجله کاری را انجام دادن
authorization
U
اجازه یا توانایی انجام کاری
We don't do things by halves.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
To do something hurriedly .
U
کاری را با عجاله انجام دادن
We don't do things by half-measures.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
planning
U
سازماندهی نحوه انجام کاری
To take ones time over something . to do something with deliberation
U
کاری را سر صبر انجام دادن
To do something with ease(easily).
U
کاری را به آسانی انجام دادن
slurs
U
باعجله کاری را انجام دادن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
U
کاری را ناقص انجام ندادن
have
U
باعث انجام کاری شدن
to aim to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
to mean to do something
U
منظور انجام کاری را داشتن
To do something on the sly (in secret).
U
کاری را پنهان انجام دادن
slurring
U
باعجله کاری را انجام دادن
slur
U
باعجله کاری را انجام دادن
to be about to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
having
U
باعث انجام کاری شدن
do something to one's hearts's content
U
کاری را حسابی انجام دادن
authorisations
U
اجازه یا توانایی انجام کاری
to intend to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com