English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to get to U شروع کردن دست گرفتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
originate U شروع شدن یا نشات گرفتن
originates U شروع شدن یا نشات گرفتن
originating U شروع شدن یا نشات گرفتن
originated U شروع شدن یا نشات گرفتن
initial setting time of concrete U زمان شروع گرفتن سیمان
catch U نیروی اولیه بازوی شناگر در شروع حرکت ماهی گرفتن
start off U شروع کردن شروع شدن
resume command U به دست گرفتن فرماندهی شروع فرماندهی
set up U مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
set up U مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to wipe the slate clean <idiom> U شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
commenced U شروع کردن
commences U شروع کردن
take up <idiom> U شروع کردن
streek U شروع کردن
set in U شروع کردن
commence U شروع کردن
to strike into U شروع کردن
put in hand U شروع کردن
embarks U شروع کردن
embarking U شروع کردن
embark U شروع کردن
embarked U شروع کردن
tee off U شروع کردن
commencing U شروع کردن
set about <idiom> U شروع کردن
get one's feet wet <idiom> U شروع کردن
embark upon U شروع کردن
kick off <idiom> U شروع کردن
get off on the wrong foot <idiom> U بد شروع کردن
launching U شروع کردن حمله
get in on the ground floor <idiom> U ازابتدا شروع کردن
to start U شروع کردن به دویدن
set to U با اشتیاق شروع کردن
pipe up U شروع به نی زدن کردن
launches U شروع کردن حمله
come to blows <idiom> U شروع به جنگیدن کردن
dig in <idiom> U شروع به خوردن کردن
launched U شروع کردن حمله
launch U شروع کردن حمله
to f. a laughing U شروع بخنده کردن
to gather way U شروع بحرکت کردن
warm up U شروع کردن به کار
set-tos U با اشتیاق شروع کردن
to start [for] U شروع کردن رفتن [به]
start up <idiom> U بازی را شروع کردن
to start from the beginning [to start afresh] U از آغاز شروع کردن
to open fire U شروع به اتش کردن
blast off U شروع بپرواز کردن
open fire U شروع به تیراندازی کردن
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> U شروع به دعوی کردن
tune up U شروع باواز کردن
blast-off U شروع بپرواز کردن
set-to U با اشتیاق شروع کردن
do up U شروع بکار کردن
attempting to steal U شروع کردن به سرقت
To start from scratch . U از هیچ شروع کردن
to break into a run U شروع کردن به دویدن
turn on <idiom> U روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to set about U شروع کردن مبادرت کردن بکاری
attempting to commit murder U شروع کردن به قتل عمد
attempts U قصد کردن شروع به جرم
attempted U قصد کردن شروع به جرم
attempt U قصد کردن شروع به جرم
scratch the surface <idiom> U تازه شروع به کار کردن
to come to one's senses U شروع به فکر عاقلانه کردن
begin U اغاز نهادن شروع کردن
to push off U شروع کردن بیرون رفتن
go off <idiom> U شروع به زنگ زدن کردن
triggers U شروع کردن حمله یاکار
come to one's senses <idiom> U شروع به فکر صحیح کردن
triggered U شروع کردن حمله یاکار
back to the drawing board <idiom> U کاری را از اول شروع کردن
attempting to commit rape U شروع کردن به تجاوز جنسی
attempting U قصد کردن شروع به جرم
begins U اغاز نهادن شروع کردن
trigger U شروع کردن حمله یاکار
restart U بازاغازی دوباره شروع کردن
to tie into something [ American E] U با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to be fever began to a bate U تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
take off U جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
off the wagon <idiom> U دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to struck up U بهم زدن شروع بزدن کردن
to start quarrelling <idiom> U شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
to get cracking U شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
pick up <idiom> U ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
to get down to business U کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
to turn on the waters U یکدفعه شروع به گریه کردن [اصطلاح روزمره]
cancellation U عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
indent U شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
load point U شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
wake up U تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
indenting U شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to start a fight with somebody U با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to start an argument with somebody U با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
indents U شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
launching area U منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
push off <idiom> U ترک کردن ،شروع کردن
initiate U اغاز کردن شروع کردن
launches U شروع کردن اقدام کردن
launched U شروع کردن اقدام کردن
initiates U اغاز کردن شروع کردن
initiated U اغاز کردن شروع کردن
launching U شروع کردن اقدام کردن
lead off <idiom> U شروع کردن ،باز کردن
initiating U اغاز کردن شروع کردن
launch U شروع کردن اقدام کردن
colder U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds U روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
staging area U فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
group U کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
groups U کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
debut U نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debuts U نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
initiation U شروع کار شروع
mode U وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
modes U وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
run-up [start-up] U نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
reopens U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
click U دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicked U دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks U دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
inflame U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
seize U ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seizes U ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seized U ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
circles U گرفتن احاطه کردن
to fill up U گرفتن تکمیل کردن
abalienate U منتقل کردن پس گرفتن
bevel U پخ کردن لبه گرفتن
strike root U ریشه کردن گرفتن
fog U تیره کردن مه گرفتن
fogs U تیره کردن مه گرفتن
circling U گرفتن احاطه کردن
circle U گرفتن احاطه کردن
circled U گرفتن احاطه کردن
hunt down U دنبال کردن و گرفتن
obtained U فراهم کردن گرفتن
engage U گرفتن استخدام کردن
engages U گرفتن استخدام کردن
to smell out U گرفتن وپیدا کردن
surrender U پس گرفتن و تبدیل کردن
obtains U فراهم کردن گرفتن
surrendered U پس گرفتن و تبدیل کردن
holds U جا گرفتن تصرف کردن
embracing U در بر گرفتن بغل کردن
embraces U در بر گرفتن بغل کردن
obtains U گرفتن یا دریافت کردن
embraced U در بر گرفتن بغل کردن
obtain U فراهم کردن گرفتن
obtained U گرفتن یا دریافت کردن
hold U جا گرفتن تصرف کردن
educe U گرفتن استخراج کردن
surrenders U پس گرفتن و تبدیل کردن
embrace U در بر گرفتن بغل کردن
obtain U گرفتن یا دریافت کردن
to take medical advice U دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
to fall to U شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
To start from scratch. U از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
occupy U مشغول کردن به کار گرفتن
embeds U دور گرفتن جاسازی کردن
rises U ترقی کردن سرچشمه گرفتن
rise U ترقی کردن سرچشمه گرفتن
embed U دور گرفتن جاسازی کردن
to split the difference U میانه را گرفتن مصالحه کردن
occupies U مشغول کردن به کار گرفتن
follow through U گرفتن زه پس از رها کردن تیر
employs U مشغول کردن بکار گرفتن
employing U مشغول کردن بکار گرفتن
take on U گرفتن کارگر هیاهو کردن
finest U جریمه گرفتن از صاف کردن
wail U ناله کردن ماتم گرفتن
wailed U ناله کردن ماتم گرفتن
wailing U ناله کردن ماتم گرفتن
concludes U نتیجه گرفتن استنتاج کردن
overlie U قرار گرفتن خفه کردن
conclude U نتیجه گرفتن استنتاج کردن
fine U جریمه گرفتن از صاف کردن
fined U جریمه گرفتن از صاف کردن
employed U مشغول کردن بکار گرفتن
employ U مشغول کردن بکار گرفتن
frame U چارچوب گرفتن طرح کردن
borrow U وام گرفتن اقتباس کردن
borrowed U وام گرفتن اقتباس کردن
stack up U جمع کردن اندازه گرفتن
borrows U وام گرفتن اقتباس کردن
wails U ناله کردن ماتم گرفتن
hugged U بغل کردن محکم گرفتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com