Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 222 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
qualifications
U
شرایط لازم
requirements
U
شرایط لازم
makings
U
شرایط لازم
necessary conditions
U
شرایط لازم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
demur
U
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurred
U
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurring
U
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurs
U
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
ineligible
U
فاقد شرایط لازم
qualified
U
دارای شرایط لازم
unqualified
U
فاقد شرایط لازم
disqualified
U
فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifies
U
فاقد شرایط لازم دانستن
disqualify
U
فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifying
U
فاقد شرایط لازم دانستن
climate for growth
U
شرایط لازم برای رشد
ineligibility
U
فقدان شرایط لازم
ineligibly
U
بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
possessing the necessary qualifications
U
واجد شرایط لازم
reserve factor
U
نسبت استحکام واقعی یک سازه به کمترین استحکام لازم برای شرایط موردنظر
second best theory
U
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
unqulified
U
فاقد شرایط لازم فاقد صلاحیت غیرصالح
Other Matches
dynamic condition
U
شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
synoptic situation
U
شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
d , top concept
U
تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
execution
U
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings
U
لازم الاجرا لازم
binding
U
لازم الاجرا لازم
term
U
شرایط
terms
U
شرایط
termed
U
شرایط
terming
U
شرایط
the conditions
U
شرایط ان
conditions
U
شرایط
actude conditions
U
شرایط شدید
conditions
U
شرایط اوضاع
disadvantage
U
شرایط نامساعد
disadvantages
U
شرایط نامساعد
Russian roulette
<idiom>
U
شرایط پرخطر
tight spot
<idiom>
U
شرایط سخت
no bed of roses
<idiom>
U
شرایط سختوبد
fair play
U
شرایط برابر
adverse factors
U
شرایط نامساعد
actude conditions
U
شرایط حاد
present conditions
U
شرایط فعلی
given conditions
U
شرایط معلوم
emergency conditions
U
شرایط اضطراری
qalified
U
واجد شرایط
ambient conditions
U
شرایط محیطی
admission requirements
U
شرایط پذیرش
liner terms
U
شرایط خط کشتیرانی
bona fide
U
واجد شرایط
qualifies
U
واجد شرایط
tropical condition
U
شرایط گرمسیری
eligible
U
واجد شرایط
spring conditions
U
شرایط بهاری
stability conditions
U
شرایط ثبات
standard condition
U
شرایط استاندارد
standard conditions
U
شرایط متعارفی
qulifications
U
واجد شرایط
ball games
U
شرایط وضعیت
ball game
U
شرایط وضعیت
qualify
U
واجد شرایط
terms of shipment
U
شرایط حمل
shipping terms
U
شرایط حمل
terms of trade
U
شرایط مبادله
terms of payment
U
شرایط پرداخت
terms and conditions
U
ضوابط و شرایط
terms of trade
U
شرایط معامله
sufficient conditions
U
شرایط کافی
qualified
U
واجد شرایط
second order conditions
U
شرایط ثانوی
settlement terms
U
شرایط پرداخت
settlement terms
U
شرایط تسویه
working conditions
U
شرایط کار
given conditions
U
شرایط معینه
requirements of the credit
U
شرایط اعتبار
credit terms
U
شرایط اعتبار
conference terms
U
شرایط کنفرانس
conditions of purchase
U
شرایط خرید
conditions of contract
U
شرایط قرارداد
condition of readiness
U
شرایط امادگی
marginal conditions
U
شرایط نهائی
conditions of use
U
شرایط کاربرد
mutual terms
U
شرایط متقابل
normal temperature and pressure
U
شرایط استاندارد
suitable conditions
U
شرایط مناسب
light conditions
U
شرایط نور
delivery terms
U
شرایط تحویل
dis qualified
U
فاقد شرایط
final cinditions
U
شرایط فینال
final cinditions
U
شرایط پایانی
existing circumstances
U
شرایط موجود
implied terms
U
شرایط ضمنی
implied terms
U
شرایط تلویحی
equilibrium conditions
U
شرایط تعادل
conditions of (the) competition
U
شرایط رقابت
competitive conditions
U
شرایط رقابت
competition conditions
U
شرایط رقابت
initial condition
U
شرایط اولیه
normal temperature and pressure
U
شرایط متعارفی
payment terms
U
شرایط پرداخت
qualification
U
وضعیت شرایط
ballistic conditions
U
شرایط بالیستیکی
plateau
U
شرایط پایا
plateaus
U
شرایط پایا
standard temperature and pressure
U
شرایط متعارفی
plateaux
U
شرایط پایا
boundary conditions
U
شرایط حدی
qualification
U
واجد شرایط
boundary conditions
U
شرایط مرزی
usual conditions
U
شرایط معمول
standard temperature and pressure
U
شرایط استاندارد
average conditions
U
شرایط متوسط
average conditions
U
شرایط عادی
feudatory
U
تابع شرایط تیول
quantifying
U
واجد شرایط شدن
volcanism
U
شرایط و خصوصیات اتشفشانی
entry group
U
گروه واجد شرایط
circumstance
U
شرایط محیط اهمیت
qualified
U
واجد شرایط لازمه
support conditions
U
شرایط تکیه گاهی
terms and conditions of the credit
U
ضوابط و شرایط اعتبار
other things being equal
U
اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
tenders conditions
U
شرایط عمومی مناقصه
meet
U
مطابق شرایط بودن
meets
U
مطابق شرایط بودن
provisions of a contract
U
شرایط قرار داد
machining requirments
U
شرایط براده برداری
make a difference
<idiom>
U
شرایط را عوض کردن
conditions of sale
U
شرایط اساسی معامله
turn the tables
<idiom>
U
عوض کردن شرایط
tight squeeze
<idiom>
U
شرایط سخت تجاری
through the mill
<idiom>
U
تجربه شرایط مشکل
second order conditions
U
شرایط مرتبه دوم
bend
U
شرایط خمیدگی زانویی
conditions
U
مقررات و شرایط اسبدوانی
quantify
U
واجد شرایط شدن
quantifies
U
واجد شرایط شدن
quantified
U
واجد شرایط شدن
investigation of foundation conditions
U
تحقیق شرایط شالوده
qualify for
U
واجد شرایط بودن
qualificatory
U
واجد شرایط کننده
to impose conditions
U
با شرایط سنگین بارکردن
eligible
U
واجد شرایط مطلوب
it does not s. the condition
U
واجدان شرایط نیست
reasonableness of terms in contract
U
معقول بودن شرایط قرارداد
ceteris paribus
U
ثابت بودن سایر شرایط
ligting conditions
U
شرایط روشنایی نسبتهای نور
fall back
U
سیستم پشتیبان در شرایط اضطراری
entry group
U
واجدین شرایط تخصصی شغلی
time utility
U
بهره گیری از شرایط زمانی
Are you prepared to accept my conditions?
U
حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
size up
<idiom>
U
بسته به شرایط ،برانداز کردن
get in the swing of things
<idiom>
U
به شرایط جدید عادت کردن
come into one's own
<idiom>
U
به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
However difficult the circumstances
[are]
, ...
U
هر قدر هم که شرایط دشوار هستند، ...
restructure
U
شرایط وام را عوض کردن
restructures
U
شرایط وام را عوض کردن
restructured
U
شرایط وام را عوض کردن
desirability
U
درجه تمایل شرایط مطلوب
loan conversion
U
تجدید نظر در شرایط وام
debt rescheduling
U
تجدید نظر در شرایط وام
dead duck
<idiom>
U
در شرایط ناامید کننده قرار داشتن
reschedule
U
در شرایط وام تجدید نظر کردن
rescheduled
U
در شرایط وام تجدید نظر کردن
eligible
U
واجد شرایط برای انتخاب شدن
qualifies
U
صلاحیت داشتن واجد شرایط شدن
rescheduling
U
در شرایط وام تجدید نظر کردن
qualify
U
صلاحیت داشتن واجد شرایط شدن
play it by ear
<idiom>
U
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
put someone in the picture
<idiom>
U
شرایط را شرح دادن برای کسی
demand oriented pricing
U
قیمت گذاری با توجه به شرایط تقاضا
reschedules
U
در شرایط وام تجدید نظر کردن
condition book
U
کتابچه حاوی شرایط ومقررات اسبدوانی
to satisfy conditions
U
شرایط را برآورده کردن
[ریاضی]
[فیزیک]
qualified person
U
شخص واجد شرایط کارشناس متخصص
make the best of
<idiom>
U
دربدترین شرایط بهترین را انجام دادن
let (something) ride
<idiom>
U
ادامه دادن بدون عوض شدن شرایط
differential effects
U
اثرتغییر شرایط استاندارد روی سهمی گلوله
To preserve the status quo .
U
وضع موجود ( شرایط فعلی ) را حفظ کردن
To stipulate.
U
شرط کردن (بعنوان شرایط قرار دادن )
breeding ground
U
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
breeding grounds
U
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
obligatory
U
لازم
necessitous
U
لازم
incumbents
U
لازم با
incumbent
U
لازم با
requirement
U
لازم
irrevocable
U
لازم
incident
U
لازم
incidents
U
لازم
intransitive
U
لازم
incidental
U
لازم
preequisite
U
لازم
necessary
U
لازم
needful
U
لازم
obbligato
U
لازم
all weather fighter
U
هواپیمایی که در هر گونه شرایط جوی قادر به عمل باشد
It is for the Court to fix the terms.
[ The terms are a matter for the Court to fix.]
U
این مربوط به دادگاه می شود که شرایط را تعیین کند.
to become a necessity
U
لازم شدن
postulates
U
لازم دانستن
postulating
U
لازم دانستن
hard and fast
U
لازم الاجراء
to d. the need of
U
لازم ندانستن
postulated
U
لازم دانستن
postulate
U
لازم دانستن
necessary and sufficient
U
لازم و کافی
not binding
U
غیر لازم
superserviceable
U
بیش از حد لازم
need
U
لازم بودن
needed
U
لازم بودن
needing
U
لازم بودن
needn't
U
لازم نیست
sine qua non
U
شرط لازم
ine horse
U
فاقداسباب لازم
inalienable
<adj.>
U
لازم الاجرا
indispensable
<adj.>
U
لازم الاجرا
induced drag
U
پسای لازم
inevitable
<adj.>
U
لازم الاجرا
unalienable
<adj.>
U
لازم الاجرا
unalterable
<adj.>
U
لازم الاجرا
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com