Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (33 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
quotable
U
شایسته نقل قول کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
condition
U
شرط نمودن شایسته کردن
disqualified
U
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifies
U
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualify
U
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifying
U
سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
to put out of court
U
شایسته مطرح کردن ندانستن
head-hunting
<idiom>
U
جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
Other Matches
fit
U
شایسته
meet
U
شایسته
pertinent
U
شایسته
apropos
U
شایسته
qua
U
شایسته
true
<adj.>
U
شایسته
proper
<adj.>
U
شایسته
real
<adj.>
U
شایسته
seemly
U
شایسته
worthier
U
شایسته
inept
U
نا شایسته
qualified
U
شایسته
meets
U
شایسته
meritorious
U
شایسته
accurate
[correct]
<adj.>
U
شایسته
correct
<adj.>
U
شایسته
exact
<adj.>
U
شایسته
good
U
شایسته
fits
U
شایسته
practical
<adj.>
U
شایسته
worthy
U
شایسته
practicable
<adj.>
U
شایسته
functional
<adj.>
U
شایسته
worthiest
U
شایسته
useful
<adj.>
U
شایسته
convenient
<adj.>
U
شایسته
appropriate
[for an occasion]
<adj.>
U
شایسته
fittest
U
شایسته
purpose-built
<adj.>
U
شایسته
purposeful
<adj.>
U
شایسته
purposive
<adj.>
U
شایسته
proper
U
شایسته
competent
U
شایسته
utilitarian
[useful]
<adj.>
U
شایسته
suitable
<adj.>
U
شایسته
fit
U
لایق شایسته
courtliest
U
شایسته دربار
eligible
U
شایسته انتخاب
quoteworthy
U
شایسته ذکر
correctly
<adv.>
U
بطور شایسته
apt
U
مناسب شایسته
companionable
U
شایسته رفاقت
courtly
U
شایسته دربار
pensionable
U
شایسته بازنشستگی
becoming
U
شایسته درخور
rightfully
<adv.>
U
بطور شایسته
rightly
<adv.>
U
بطور شایسته
suitable
U
شایسته فراخور
discreditable
U
شایسته بی اعتباری
devisable
U
شایسته تامل
to be proper for
U
شایسته بودن
devisable
U
شایسته اندیشه
properly
<adv.>
U
بطور شایسته
justly
<adv.>
U
بطور شایسته
duly
<adv.>
U
بطور شایسته
befitting
U
درخور شایسته
in due form
U
بطرز شایسته
aright
<adv.>
U
بطور شایسته
as it deserves
U
بطور شایسته
derisible
U
شایسته ریشخند
worshipful
U
شایسته احترام
intrinsic
U
مرتب شایسته
proper dress
U
جامه شایسته
winnable
U
شایسته پیروزی
properly
U
بطور شایسته
meet for a man
U
شایسته است که
meritorious
U
شایسته ترین
courtlier
U
شایسته دربار
behove
U
شایسته بودن
behoove
U
شایسته بودن
ought not
U
شایسته نیست
fits
U
لایق شایسته
adequate
U
شایسته بودن
worthful
U
شایسته مستحق
christianlike
U
شایسته مسیحیت
fitly
U
بطور شایسته
conditioning
U
شایسته سازی
ogr
U
شایسته غول
the ticket
U
کار شایسته
by fits and starts
U
شایسته لایق
fittest
U
لایق شایسته
meetly
U
بطور شایسته
beseem
U
شایسته بودن
worthily
U
بطور شایسته و در خور
gentlemanlike
U
شایسته مرد نجیب
sufficient
U
شایسته صلاحیت دار
best
U
شایسته ترین پیشترین
workmanly
U
شایسته کارگر خوب
right
U
شایسته خوب ذیحق
righted
U
شایسته خوب ذیحق
righting
U
شایسته خوب ذیحق
ineligible
U
نا شایسته برای انتخاب
servile
U
شایسته نوکران چاپلوس
worthy to become a king
U
شایسته شاه شدن
it does not befit me to
U
شایسته من نیست که مرانشاید که
competent
U
شایسته دارای سر رشته
nameable
U
شایسته نام بردن
fit to work
U
شایسته یاقابل کارکردن
workmanlike
U
شایسته کارگر خوب
oughtn't
U
نبایستی شایسته نیست
qualified for work
U
شایسته یاقابل کارکردن
humance
U
انسانی شایسته بشریت
suitably
U
بطور مناسب یا شایسته
give someone their due
<idiom>
U
دادن اعتبار به شخص شایسته
palmary
U
شایسته ستایش و تقدیر برجسته
gentlewomanlike
U
شایسته بانوان نجیب ومحترم
hellishness
U
خویی که شایسته دوزخ باشد
he is unworthy of his position
U
شایسته مقام خود نیست
meriting
U
شایسته بودن استحقاق داشتن
merit
U
شایسته بودن استحقاق داشتن
merited
U
شایسته بودن استحقاق داشتن
merits
U
شایسته بودن استحقاق داشتن
affimable
U
شایسته انکه بطورقطع گفته شود
it was beneath my notice
U
شایسته اینکه اعتنایی بان کنم نبود
constructive school credit
U
بورس تحصیلی برای پرسنل شایسته نظامی
adorably
U
چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
The ceremony concluded with the recital of an apropos poem.
U
مراسم با تلاوت شعر شایسته به پایان رسید.
picturesquely
U
چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد
academically
U
چنانچه شایسته انجمن دانش یا فرهنگستانی باشد ادیبانه
pontifically
U
چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی
able
U
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
ablest
U
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
abler
U
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
honourable mention
U
امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
honourable mentions
U
امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
conditioning
U
اصلاح مشخصههای اطلاعات در یک خط انتقال صدا ازطریق تصحیح خصوصیات فازدامنه تقویت کنندههای خط شایسته سازی
nobleman
U
شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
noblemen
U
شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
fittest
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
fit
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
fits
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
christly
U
شایسته مسیح مربوط به مسیح
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
to use effort
U
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
point
U
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
timed
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
cross
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstood
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringing
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
married under a contract unlimited perio
U
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
times
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringed
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to wipe out
U
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
woos
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringe
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
wooed
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
time
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilised
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
preaches
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com