Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
wind
U
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
winds
U
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
steals
U
از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
steal
U
از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
new blood
<idiom>
U
جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
to reseat a theatre
U
صندلیهای تازه برای تماشاخانهای فراهم کردن
exploits
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit
U
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
refreshes
U
نیروی تازه دادن تقویت کردن
refresh
U
نیروی تازه دادن تقویت کردن
refreshed
U
نیروی تازه دادن تقویت کردن
reincarnate
U
تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
slow fire
U
یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
handing
U
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand
U
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
miss out on
<idiom>
U
ازدست دادن فرصت
to miss the buy
U
فرصت را ازدست دادن
miss the boat
<idiom>
U
ازدست دادن فرصت
lose ground
U
فرصت خود را ازدست دادن
conferencing
U
اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
reenforceŠetc
U
نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
to give one his revenge
U
فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
skimming
U
محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
waiting game
U
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting games
U
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
revived
U
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives
U
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive
U
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
to take time by the forelock
U
فرصت راغنیمت شمردن فرصت
refreshed
U
نیروی تازه دادن به
revivifies
U
نیروی تازه دادن
reinvigorate
U
نیروی تازه دادن به
reseating
U
نشیمنگاه تازه دادن
replenishes
U
ذخیره تازه دادن
replenishing
U
ذخیره تازه دادن
revivify
U
نیروی تازه دادن
revivified
U
نیروی تازه دادن
replenished
U
ذخیره تازه دادن
replenish
U
ذخیره تازه دادن
revivifying
U
نیروی تازه دادن
refreshes
U
نیروی تازه دادن به
reseats
U
نشیمنگاه تازه دادن
furbish
U
صورت تازه دادن به
refresh
U
نیروی تازه دادن به
furbished
U
صورت تازه دادن به
furbishing
U
صورت تازه دادن به
rejuvenesce
U
زندگی تازه دادن به
reseat
U
نشیمنگاه تازه دادن
reseated
U
نشیمنگاه تازه دادن
furbishes
U
صورت تازه دادن به
revitalised
U
قدرت و زندگی تازه دادن
revitalises
U
قدرت و زندگی تازه دادن
revitalising
U
قدرت و زندگی تازه دادن
revitalize
U
قدرت و زندگی تازه دادن
revitalized
U
قدرت و زندگی تازه دادن
revitalizing
U
قدرت و زندگی تازه دادن
revitalizes
U
قدرت و زندگی تازه دادن
refinish
U
صیقل یا رنگ و روغن تازه دادن به
rally
U
نیروی تازه دادن به گرد امدن
rallied
U
نیروی تازه دادن به گرد امدن
rallies
U
نیروی تازه دادن به گرد امدن
inning
U
گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
make time
U
فرصت کردن
to make an effort to do something
U
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something
U
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
seize
U
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seized
U
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seizes
U
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
To take advantage of an opportunity.
U
از فرصت استفاده کردن
gain opportunity
U
اغتنام فرصت کردن
hyphens
U
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
thrusts
U
فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
steel wool
U
براده فولاد برای صیقل دادن یاپاک کردن فروف
hyphen
U
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
intestable
U
وصیت کردن ناشایسته برای گواه بودن یاگواهی دادن
To do something prefunctorily.
U
برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
thrust
U
فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
thrusting
U
فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
enactory
U
دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
to play one's card well
U
از فرصت خود استفاده کامل کردن
deliberate breaching
U
پاک کردن با فرصت میدان مین
graceful degradation
U
اجازه دادن به بخشهایی از سیستم برای کار کردن پس از خرابی یک بخش
fans
U
1-مکانیزم جریان دادن هوا برای خنک کردن . 2-گستردهای ازوسایل و داده ها
fanning
U
1-مکانیزم جریان دادن هوا برای خنک کردن . 2-گستردهای ازوسایل و داده ها
crunching
U
متراکم کردن برنامه برای جای دادن تعداد زیاددستورالعملها در فضایی کوچک
fanned
U
1-مکانیزم جریان دادن هوا برای خنک کردن . 2-گستردهای ازوسایل و داده ها
privacy
U
حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
fan
U
1-مکانیزم جریان دادن هوا برای خنک کردن . 2-گستردهای ازوسایل و داده ها
feedback
U
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
invitations
U
عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
invitation
U
عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
autos
U
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
auto
U
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
new coined
U
تازه بنیاد تازه سکه زده
to sue for damages
U
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
bloop
U
عبور دادن مغناطیس از روی نوار برای پاک کردن سیگنالهایی که نیازی به آنها نیست
newlywed
U
تازه داماد تازه عروس
to wipe the slate clean
<idiom>
U
شروع تازه ای کردن
[تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
[اصطلاح]
shed stick
U
چوب هاف
[چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
choke bore
U
روکشی برای سوراخ کردن یاتراش دادن داخل سیلندر که قسمت بالای ان دارای قطری کمتر از قطر اصلی سیلندرمیباشد
c
U
استفاده از سیستم کامپیوتری برای اجازه دادن به کاربران برای ارسال و دریافت پیام از سایر کاربران
freshened
U
تازه کردن
refreshed
U
تازه کردن
freshen
U
تازه کردن
freshening
U
تازه کردن
refresh
U
تازه کردن
freshest
U
تازه کردن
fresh-
U
تازه کردن
fresh
U
تازه کردن
refreshes
U
تازه کردن
freshens
U
تازه کردن
uberstreichen
U
لگام را برای چند گام رهاکردن برای نشان دادن گام مرتب اسب
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
addressed
U
قرار دادن محل داده در باس آدرس برای مشخص کردن کلمهای در حافظه یا رسانه ذخیره سازی که باید به آن دستیابی شود
address
U
قرار دادن محل داده در باس آدرس برای مشخص کردن کلمهای در حافظه یا رسانه ذخیره سازی که باید به آن دستیابی شود
addresses
U
قرار دادن محل داده در باس آدرس برای مشخص کردن کلمهای در حافظه یا رسانه ذخیره سازی که باید به آن دستیابی شود
refreshed
U
تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refreshes
U
تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refresh
U
تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
reman
U
دارای نفرات تازه کردن مردانگی کردن
stack
U
قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacks
U
قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacked
U
قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
repave
U
تازه سنگفرش کردن
redecorating
U
تزئینات تازه کردن
refinish
U
روکاری تازه کردن
resurface
U
روکش تازه کردن
resurfaced
U
روکش تازه کردن
refurbished
U
روشن و تازه کردن
refurbish
U
روشن و تازه کردن
resurfaces
U
روکش تازه کردن
initiates
U
تازه وارد کردن
To catch ones breath .
U
نفس تازه کردن
initiated
U
تازه وارد کردن
initiate
U
تازه وارد کردن
redecorates
U
تزئینات تازه کردن
redecorated
U
تزئینات تازه کردن
refurbishes
U
روشن و تازه کردن
refurbishing
U
روشن و تازه کردن
initiating
U
تازه وارد کردن
redecorate
U
تزئینات تازه کردن
to take breath
U
نفس تازه کردن
indexing
U
استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
dragged
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
hobbledehoy
U
کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
reengine
U
دارای موتور تازه کردن
respires
U
امید تازه پیدا کردن
hit the spot
<idiom>
U
نیروی تازه وارد کردن
interpolating
U
باعبارت تازه تحریف کردن
interpolates
U
باعبارت تازه تحریف کردن
scratch the surface
<idiom>
U
تازه شروع به کار کردن
interpolate
U
باعبارت تازه تحریف کردن
respiring
U
امید تازه پیدا کردن
respired
U
امید تازه پیدا کردن
interpolated
U
باعبارت تازه تحریف کردن
To opev someones wound.
U
داغ کسی را تازه کردن
respire
U
امید تازه پیدا کردن
reforested
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
move in
U
به خانه تازه اسباب کشی کردن
to move in
U
بخانه تازه اسباب کشی کردن
realised
U
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realize
U
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizing
U
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizes
U
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realized
U
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realises
U
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realising
U
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizing the palette
U
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
proselyte
U
عضو تازه حزب بدین تازهای وارد کردن
to refresh
[jog]
your memory
U
خاطره خود را تازه کردن
[ که دوباره یادشان بیاید]
converted
U
معکوس کردن تازه کردن
convert
U
معکوس کردن تازه کردن
converting
U
معکوس کردن تازه کردن
converts
U
معکوس کردن تازه کردن
flashed
U
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash
U
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes
U
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
disciplining
U
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines
U
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline
U
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
to scramble for something
U
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
autos
U
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
auto
U
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
potatoes and point
U
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
intubation
U
فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
liberal education
U
اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
bread and point
U
سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
personal
U
متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر
lawn sprinkler
U
برای چمن اب دادن
diagnostics
U
اطلاع و پیام سیستم پس از تشخیص خطا برای کمک به کاربر برای تصحیح کردن آن
turnaround time
U
زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
microsoft
U
واسط کاربر چند کاره گرافیکی که برای استفاده ساده طراحی شده است . ویندوز از نشانه ها برای نمایش دادن فایل و قط عات استفاده میکند با mouse قابل کنترل است بر عکس DOS-MS که نیاز به دستورات تایپی دارد
weight belt
U
کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر
sancify
U
برای امرمقدسی تخصیص دادن
timed
U
وقت قرار دادن برای
times
U
وقت قرار دادن برای
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com