English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
renounce U سرزنش یا متهم کردن
renounced U سرزنش یا متهم کردن
renounces U سرزنش یا متهم کردن
renouncing U سرزنش یا متهم کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
arraign U احضار متهم زندانی به دادگاه جهت پاسخگویی به مفاد کیفرخواست تعقیب یا متهم کردن به طور اعم
sail into U به باد سرزنش گرفتن سرزنش کردن
provcation U در CL هرگاه برهیات منصفه ثابت شود که متهم در اثر فعل یا سخن یاهر دو تحریک شده باشدممکن است این موضوع باعث برائت متهم یا تجویز تخفیف بشود
bewary U متهم کردن
indicted U متهم کردن
impeaches U متهم کردن
accuse U متهم کردن
impeached U متهم کردن
charge U متهم کردن
indicting U متهم کردن
denounces U متهم کردن
impeaching U متهم کردن
to give one the lie U متهم کردن
denouncing U متهم کردن
indicts U متهم کردن
denounced U متهم کردن
delate U متهم کردن
denounce U متهم کردن
indict U متهم کردن
impeach U متهم کردن
inculpate U متهم کردن
taxes U متهم کردن
taxed U متهم کردن
charges U متهم کردن
tax U متهم کردن
accuses U متهم کردن
incriminate U بگناه متهم کردن
criminate U متهم بجنایت کردن
incriminated U بگناه متهم کردن
criminiate U متهم بجایت کردن
challenged U سرتافتن متهم کردن
incriminating U بگناه متهم کردن
challenge U سرتافتن متهم کردن
incriminates U بگناه متهم کردن
challenges U سرتافتن متهم کردن
to press charges against someone U ازکسی قانونی شکایت کردن [کسی را متهم کردن]
incriminated U به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminating U به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminate U به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminates U به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
redargue U متهم ساختن تکذیب کردن
to set up somebody [for something] U کسی بیگناه را متهم کردن
to frame someone U کسی بیگناه را متهم کردن
reprimanding U سرزنش کردن
reprehend U سرزنش کردن
trounce U سرزنش کردن
lash vt U سرزنش کردن
repoach U سرزنش کردن
reproved U سرزنش کردن
reprove U سرزنش کردن
to dress down U سرزنش کردن
rebuke U سرزنش کردن
berated U سرزنش کردن
upbraids U سرزنش کردن
dispraise U سرزنش کردن
twit U سرزنش کردن
chides U سرزنش کردن
chided U سرزنش کردن
vituperate U سرزنش کردن
chide U سرزنش کردن
reproving U سرزنش کردن
censure U سرزنش کردن
upbraid U سرزنش کردن
reproves U سرزنش کردن
censured U سرزنش کردن
chiding U سرزنش کردن
censures U سرزنش کردن
censuring U سرزنش کردن
twits U سرزنش کردن
upbraided U سرزنش کردن
berates U سرزنش کردن
berate U سرزنش کردن
wigs U سرزنش کردن
wig U سرزنش کردن
reprimands U سرزنش کردن
natters U سرزنش کردن
nattering U سرزنش کردن
bite someone's head off <idiom> U سرزنش کردن
nattered U سرزنش کردن
natter U سرزنش کردن
sneap U سرزنش کردن
rebuking U سرزنش کردن
reprimand U سرزنش کردن
call down U سرزنش کردن
tongue lash U سرزنش کردن
call over the coals U سرزنش کردن
haze U سرزنش کردن
give it to <idiom> U سرزنش کردن
chid U سرزنش کردن
reprimanded U سرزنش کردن
trouncing U سرزنش کردن
ram (something) down one's throat <idiom> U سرزنش کردن
rebukes U سرزنش کردن
berating U سرزنش کردن
threap U سرزنش کردن
trounced U سرزنش کردن
rebuked U سرزنش کردن
trounces U سرزنش کردن
expostulates U سرزنش دوستانه کردن
expostulated U سرزنش دوستانه کردن
to tick somebody off [British E] U کسی را سرزنش کردن
chidden U صداکردن سرزنش کردن
snubbing U جلوگیری سرزنش کردن
expostulate U سرزنش دوستانه کردن
scolds U زن غرولندو سرزنش کردن
scolded U زن غرولندو سرزنش کردن
to read one a lecture U کسیرا سرزنش کردن
to tell somebody off U کسی را سرزنش کردن
to take somebody to task U کسی را سرزنش کردن
to chide somebody U کسی را سرزنش کردن
snubs U جلوگیری سرزنش کردن
snubbed U جلوگیری سرزنش کردن
expostulating U سرزنش دوستانه کردن
snub U جلوگیری سرزنش کردن
(on the) safe side <idiom> U سخت سرزنش کردن
rebuking U توبیخ کردن سرزنش
wite U توهین سرزنش کردن
to drop on U سرزنش یاتنبیه کردن
to hall over the couls U سرزنش یا توبیخ کردن
rebukes U توبیخ کردن سرزنش
rebuked U توبیخ کردن سرزنش
rebuke U توبیخ کردن سرزنش
scold U زن غرولندو سرزنش کردن
indicting U متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicts U متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicted U متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indict U متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
recriminate U اتهام متقابل وارد کردن دعوای متقابل طرح کردن دوباره متهم ساختن
upbraids U متهم کردن ملامت کردن
imputed U تقسیم کردن متهم کردن
upbraid U متهم کردن ملامت کردن
imputes U تقسیم کردن متهم کردن
upbraided U متهم کردن ملامت کردن
imputing U تقسیم کردن متهم کردن
impute U تقسیم کردن متهم کردن
rant U سرزنش کردن یاوه سرایی
rants U سرزنش کردن یاوه سرایی
ranted U سرزنش کردن یاوه سرایی
ranten U سرزنش کردن یاوه سرایی
skin alive <idiom> U سرزنش کردن،کتک زدن
chew out (someone) <idiom> U به شدت سرزنش کردن (شخصی)
ranting U سرزنش کردن یاوه سرایی
taunt U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to e. with person on a thing U کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن
taunts U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunted U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to have your share of something [negative] U چیزی [بدی] را اجبارا تحمل کردن [باران یا سرزنش]
blamed U سرزنش کردن ملامت کردن
checks U سرزنش کردن رسیدگی کردن
blame U سرزنش کردن ملامت کردن
viyuperate U توهین کردن سرزنش کردن
blames U سرزنش کردن ملامت کردن
blaming U سرزنش کردن ملامت کردن
checked U سرزنش کردن رسیدگی کردن
earful <idiom> U پرخاش کردن ،سرزنش کردن
check U سرزنش کردن رسیدگی کردن
cross examination U به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
accused U متهم
prisoner at the bar U متهم
culprit U متهم
taxed with U متهم به
culprits U متهم
arretted U متهم
plea of accused U دفاع متهم
incriminatory U متهم کننده
accuser U متهم کننده
plea of accused U مدافعات متهم
inculpable U متهم شدنی
accusers U متهم کننده
criminator U متهم کننده
primary accused U متهم اصلی
charges U متهم ساختن
charged U متهم شده
charge U متهم ساختن
be charge with U متهم شدن به
second defendant U متهم ردیف دوم
committed for trial U تسلیم متهم به دادگاه
docked U جایگاه متهم در دادگاه
accusable U قابل اتهام متهم
dock U جایگاه متهم در دادگاه
docks U جایگاه متهم در دادگاه
charge sheets U ورقه حاوی مشخصات متهم
they accused him of the ft U اورابه دزدی متهم ساختند
sef accusatory U متهم کننده نفس خود
charge sheet U ورقه حاوی مشخصات متهم
redirect U بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirected U بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirecting U بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirects U بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
prisoner at the bar U کسیکه در نزد دادگاه متهم است
embraceor U متهم به اعمال نفوذ درهیئت منصفه یا دادگاه
co respondent U مردی که متهم بزنابازن شوهرداری بوده وباخودان زن یکجاموردتعیق
nemo tenetur se impum accusare U هیچ کس مجبور نیست خود رابه گناهی متهم کند
indicted U تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
A guilty conscience needs no accuser. <proverb> U کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
Excuses always proceed from a guilty conscience. <proverb> U کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
indicting U تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indict U تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
He who excuses accuses himself. <proverb> U کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com