Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (32 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
hotch
U
سرجمع کردن دارایی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
hotchpot
U
سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
Other Matches
economizing
U
صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
totalled
U
سرجمع کردن
totalling
U
سرجمع کردن
totaled
U
سرجمع کردن
totals
U
سرجمع کردن
total
U
سرجمع کردن
totaling
U
سرجمع کردن
foreign attachment
U
توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
to total something up
U
چیزی را جمع کردن
[سرجمع کردن]
[جمع زدن]
[ریاضی]
to add something
[up or together]
U
چیزی را جمع کردن
[سرجمع کردن]
[جمع زدن]
[ریاضی]
to sum something up
U
چیزی را جمع کردن
[سرجمع کردن]
[جمع زدن]
[ریاضی]
he inherited a large fortune
U
دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
finances
U
رسته دارایی دارایی
finance
U
رسته دارایی دارایی
financing
U
رسته دارایی دارایی
financed
U
رسته دارایی دارایی
finance
U
علم دارایی تهیه پول کردن
financing
U
علم دارایی تهیه پول کردن
finances
U
علم دارایی تهیه پول کردن
financed
U
علم دارایی تهیه پول کردن
levy a sum on a person's property
U
به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
sum total
U
سرجمع
across the board
U
سرجمع
total
U
جمله سرجمع
totals
U
جمله سرجمع
totalling
U
جمله سرجمع
totaling
U
جمله سرجمع
totaled
U
جمله سرجمع
totalled
U
جمله سرجمع
tot
U
سرجمع حاشیه نویسی
grossest
U
وزن سرجمع چیزی
tots
U
سرجمع حاشیه نویسی
gross
U
وزن سرجمع چیزی
grosses
U
وزن سرجمع چیزی
totally
U
بطور سرجمع رویهمرفته
grosser
U
وزن سرجمع چیزی
grossing
U
وزن سرجمع چیزی
overhead
U
مخارج کلی سرجمع
grossed
U
وزن سرجمع چیزی
escheat
U
حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
holding
U
دارایی
finance
U
دارایی
property
U
دارایی
finances
U
دارایی
possession
U
دارایی
financing
U
دارایی
fortunes
U
دارایی
estate
U
دارایی
fortune
U
دارایی
purse
U
دارایی
estates
U
دارایی
purses
U
دارایی
pursing
U
دارایی
wealth
U
دارایی
financed
U
دارایی
pursed
U
دارایی
asset
U
دارایی
portfolio
U
دارایی
means
U
دارایی
portfolios
U
دارایی
inventory
U
دفتر دارایی
circulating asset
U
دارایی در گردش
private property
U
دارایی شخصی
the furniture of ones pocket
U
دارایی جیب
personal chattels
U
دارایی منقول
assets
U
مایملک دارایی
financial agency
U
اداره دارایی
finance officer
U
افسر دارایی
ministry of f.
U
وزارت دارایی
temporality
U
دارایی دینوی
finance ministry
U
وزارت دارایی
capital goods
U
دارایی ثابت
weals
U
ثروت دارایی
Chancellors of the Exchequer
U
وزیر دارایی
Chancellor of the Exchequer
U
وزیر دارایی
personalty
U
دارایی شخصی
equities
U
دارایی شرکاء
personal state
U
دارایی منقول
cham cell or of the e.
U
وزیر دارایی
assets and equities
U
دارایی ودیون
liabilities and assets
U
بدهی و دارایی
property tax
U
مالیات دارایی
money bag
U
دارایی دولت
hab
U
داشتن دارایی
current asset
U
دارایی جاری
current assets
U
دارایی جاری
weal
U
ثروت دارایی
circulating asset
U
دارایی جاری
equity
U
دارایی شرکاء
installation property
U
دارایی قسمت
finance office
U
اداره دارایی
thing
U
اسباب دارایی
to take an inventory of
U
صورت دارایی
fortunes
U
دارایی ثروت
fortune
U
دارایی ثروت
possession
U
دارایی متصرفات
hereditament
U
دارایی غیرمنقول
intendant
U
پیشکار دارایی
hereditaments
U
دارایی غیر منقول
personal chattels
U
دارایی شخصی منقول
financing
U
قسمت مالی یا دارایی
to come into a property
U
دارایی را بدست اوردن
finances
U
قسمت مالی یا دارایی
personal property
U
دارایی شخصی منقول
draw up inventory
U
تنظیم صورت دارایی
inventory
U
صورت دارایی موجودی
property book
U
دفتر دارایی یکان
real account
U
حساب دارایی غیرمنقول
dedicated assets
U
دارایی وقف شده
real property
U
دارایی غیر منقول
finance
U
قسمت مالی یا دارایی
disinvestment
U
خرج دارایی بی چیزی
jointure
U
دارایی مشترک زن و شوهر
financed
U
قسمت مالی یا دارایی
immovable
U
دارایی غیر منقول
belonging
U
متعلقات واموال دارایی
holding
U
دراختیار داشتن دارایی
paraphernal
U
وابسته به دارایی شخصی زن
private property
U
دارایی شخصی بلامعارض
church warden
U
متصدی دارایی کلیسا
capital account
U
حساب دارایی وسرمایه
appreciation
U
افزایش ارزش دارایی و موجودی
realty
U
دارایی غیر منقول ملک
impropriator
U
تفریط کننده دارایی کلیسا
heir in tail
U
وارث دارایی حبس شده
inventorial
U
مربوط به دفتر دارایی فهرستی
benefical owner of an estate
U
مالک بهره برداریک دارایی
appreciations
U
افزایش ارزش دارایی و موجودی
contents of a vessel
U
دارایی یامحتویات فرف مظروف
installation property book
U
دفتر دارایی قسمت یا یکان
inventory reconciliation
U
تطابق موجودی با دارایی یکان
to sell up a debtor
U
دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
The ministry of economic affairs and finance
U
وزارت امور اقتصاد و دارایی
chattel
U
مال منقول دارایی شخصی
state of in her itance
U
ملک یا دارایی قابل توارث
realty
U
دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
assets
U
ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
i parted from
U
تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
all that property
U
تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
sell up a debtor
U
دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
capitalization unit
U
هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
heirlooms
U
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
adventitious property
U
دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
heirloom
U
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
jus mariti
U
حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
chancery
U
مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
impropriation
U
دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
insured
U
کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
capitalized expense
U
در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
to make a f.
U
دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
capital assets
U
دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
onerous property
U
دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
parapherna
U
بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
dowager
U
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
dowagers
U
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
an insolvent estate
U
دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
asset
U
جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
current liability
U
اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
assessed value
U
ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
paraphernalia
U
دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
dower
U
درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود
accelerated depreciation
U
استهلاک زودرس
[روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
current maturity
U
قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
current ratio
U
نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
inventory control
U
کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
capital gain
U
منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
he was proud of his wealth
U
بدارایی خود مغرور بود مست دارایی خود بود
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com