Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
glee
U
ساز و نواز اسباب موسیقی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
play by ear
<idiom>
U
توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
to sight-read something
U
از روی ورقه
[نت موسیقی]
آلت موسیقی بازی کردن
melodies
U
مجموعه نتهای موسیقی که پایه موسیقی را تشکیل میدهد
melody
U
مجموعه نتهای موسیقی که پایه موسیقی را تشکیل میدهد
MIDI Mapper
U
برنامه پشتیبانی شده با windows که به کاربران MIDI با تجربه امکان تغییر نحوه ارسال نت موسیقی به دستگاههای موسیقی به PC را بیان میکند
musicom
U
یک زبان برنامه نویسی تصنیفی که روش هایی برای تولید تصنیفهای موسیقی اصیل بعلاوه موسیقی ترکیبی ارائه میدهد
MIDI file
U
فایل ذخیره شده روی PC که حاوی نتهای موسیقی و اطلاعات صوتی است که توسط کارت وسط MIDI به قطعه موسیقی ارسال میشود
gallant
U
زن نواز
soloists
U
تک نواز
reciter
U
تک نواز
recitalist
U
تک نواز
soloist
U
تک نواز
harper
U
چنگ نواز
hospitable
U
مهمان نواز
mandolinist
U
ماندولین نواز
trombonist
U
ترومبون نواز
pianist
U
پیانو نواز
pianists
U
پیانو نواز
trombonists
U
ترومبون نواز
gracious
U
زیر دست نواز
to be a crowd-pleaser
U
مردم نواز بودن
to keep an open house
U
مهمان نواز بودن
keep an open house
U
مهمان نواز بودن
hospitable
U
غریب نواز مهمان نوازانه
open doored
U
در خانه باز مهمان نواز
rabble-rouser
U
نی نواز
[با نوازش مردم را تلسم می کند]
[اصطلاح مجازی]
Pied Piper
U
نی نواز
[با نوازش مردم را تلسم می کند]
[اصطلاح مجازی]
centre
U
محل نقاط سوراخ شده اطراف مرکز نواز کاغذی
centers
U
محل نقاط سوراخ شده اطراف مرکز نواز کاغذی
centered
U
محل نقاط سوراخ شده اطراف مرکز نواز کاغذی
centred
U
محل نقاط سوراخ شده اطراف مرکز نواز کاغذی
endless
U
بخش متمادی نواز ضبط یا چندین دستور کامپیوتری که پیامی تکرار میشود
The Pied Piper of Hamelin
U
نی نواز هاملن
[با نوازش موشها را تلسم میکرد و به رودخانه میبرد غرق شوند]
compacted
U
نواز مغناطیسی که درون یک جعبه پلاستیکی استاندارد است که در کامپیوترهای خانگی برای ذخیره سازی به کار می رود
compacts
U
نواز مغناطیسی که درون یک جعبه پلاستیکی استاندارد است که در کامپیوترهای خانگی برای ذخیره سازی به کار می رود
compact
U
نواز مغناطیسی که درون یک جعبه پلاستیکی استاندارد است که در کامپیوترهای خانگی برای ذخیره سازی به کار می رود
compacting
U
نواز مغناطیسی که درون یک جعبه پلاستیکی استاندارد است که در کامپیوترهای خانگی برای ذخیره سازی به کار می رود
dat
U
درایو مکانیکی که داده را روی نواز DAT ضبط میکند و ازنوار بازیابی میکند
accouterment
U
اسباب
lash up
U
اسباب
mountings
U
اسباب
doodad
U
اسباب
apparatus
U
اسباب
devices
U
اسباب
doodads
U
اسباب
tackle
U
اسباب
instrumentally
U
با اسباب
dixings
U
اسباب
geap
U
اسباب
free handed
U
بی اسباب
fixings
U
اسباب
free hand
U
بی اسباب
freehand
U
بی اسباب
removers
U
اسباب کش
device
U
اسباب
article
U
اسباب
whigmaleerie
U
اسباب
contrivance
U
اسباب
whigmaleery
U
اسباب
instrument
U
اسباب
rigs
U
اسباب
rig
U
اسباب
things
U
اسباب
rigging
U
اسباب
articles
U
اسباب
tackled
U
اسباب
tackles
U
اسباب
tackling
U
اسباب
apparel
U
اسباب
tool
U
اسباب
rigged
U
اسباب
remover
U
اسباب کش
traps
U
اسباب
appliance
U
اسباب
outfits
U
اسباب
appliances
U
اسباب
contrivances
U
اسباب
outfit
U
اسباب
gadget
U
اسباب
gadgets
U
اسباب
contraption
U
اسباب
contraptions
U
اسباب
valuables
U
اسباب
conspiracy
U
اسباب چینی
stamper
U
اسباب کوبیدن
engine
U
موتور اسباب
Luggage
U
اسباب و اثاثیه
furniture
U
سامان اسباب
malice
U
اسباب چینی
impedimenta
U
اسباب تاخیرحرکت
dumbbells
U
اسباب ورزشی
drags
U
اسباب لایروبی
rectifier
U
اسباب تقطیر
inconveniencing
U
اسباب زحمت
resonator
U
اسباب ارتعاش
inconveniences
U
اسباب زحمت
inconvenienced
U
اسباب زحمت
inconvenience
U
اسباب زحمت
dumbbell
U
اسباب ورزشی
conspiracies
U
اسباب چینی
toy
U
اسباب بازی
implement
U
اسباب اجراء
plaything
U
اسباب بازی
trocar
U
اسباب بزل
moved
U
اسباب کشی
kits
U
اسباب کار
kit
U
اسباب کار
spare
U
اسباب یدکی
spared
U
اسباب یدکی
implemented
U
اسباب اجراء
implementing
U
اسباب اجراء
implements
U
اسباب اجراء
toys
U
اسباب بازی
slide
U
اسباب لغزنده
slides
U
اسباب لغزنده
tools
U
اسباب کار
(be) put out
<idiom>
U
اسباب زحمت
utensils
U
وسایل اسباب
utensil
U
وسایل اسباب
move
U
اسباب کشی
moves
U
اسباب کشی
purofier
U
اسباب پاک کن
military device
U
اسباب ارتشی
appurtenance
U
اسباب جهاز
appliances
U
اسباب کار
fittings and fixtures
U
اسباب و اثاثه
caboodle
U
اسباب سفر
causes of revelation
U
اسباب نزول
playthings
U
اسباب بازی
appliance
U
اسباب کار
discommodity
U
اسباب زحمت
disfurnish
U
بی اسباب کردن
inhalator
U
اسباب استنشاق
crimper
U
اسباب فردادن مو
thing
U
اسباب دارایی
enginery
U
اسباب جنگی
dragged
U
اسباب لایروبی
drag
U
اسباب لایروبی
exerciser
U
اسباب ورزش
paraphernalia
U
اسباب لوازم
fishing gear
U
اسباب ماهیگیری
gear
U
اسباب لوازم
geared
U
اسباب لوازم
gears
U
اسباب لوازم
dentifactor
U
اسباب دندان سازی
move
U
اسباب کشی کردن
instrumental drawing
U
نقشه کشی با اسباب
cumbrous
U
اسباب زحمت پرزحمت
hatcher
U
اسباب جوجه گیری
vinifacteur
U
اسباب شراب سازی
equipage
U
اسباب و لوازم جنگی
toyer
U
سازنده اسباب بازی
moved
U
اسباب کشی کردن
baubles
U
اسباب بازی بچه
toylike
U
مثل اسباب بازی
trangam
U
اسباب عجیب وغریب
emcumber
U
اسباب زحمت شدن
bauble
U
اسباب بازی بچه
conspiratress
U
اسباب چینی کردن
apparatus
U
اسباب و وسایل ژیمناستیک
spurtle
U
اسباب اتش همزن
moonlight fliting
U
اسباب کشی شبانه
move house
U
اسباب کشی کردن
to shift to the new building
U
اسباب کشی کردن
leech
U
اسباب خون گیری
leeches
U
اسباب خون گیری
devices
U
دستگاه اسباب وسیله
part
U
اسباب یدکی اتومبیل
partition
U
وسیله یا اسباب تفکیک
piano player
U
اسباب پیانو زنی
appurtenence
U
اسباب چیزهای وابسته
powder puffs
U
اسباب پودر زنی
coffee roaster
U
اسباب بودادن قهوه
device
U
دستگاه اسباب وسیله
to put to inconvenience
U
اسباب زحمت شدن
partitions
U
وسیله یا اسباب تفکیک
charge coupled device
U
اسباب تزویج علامت
lay out
U
اسباب خرده ریز
to form a plot
U
اسباب چینی کردن
take your w to another room
U
اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
surveying insatrument
U
اسباب نقشه برداری
churned
U
بوسیله اسباب گردنده
mathematical instrument
U
اسباب نگاره کشی
purofier
U
اسباب تصفیه گاز
encumbered
U
اسباب زحمت شدن
shear
U
اسباب برش قیچی
moves
U
اسباب کشی کردن
powder puff
U
اسباب پودر زنی
roulette
U
اسباب قمار چرخان
encumber
U
اسباب زحمت شدن
this luggage
U
این اسباب و اثاثیه
churns
U
بوسیله اسباب گردنده
encumbers
U
اسباب زحمت شدن
encumbering
U
اسباب زحمت شدن
luggage van
U
واگن اسباب و اثاثیه
peeler
U
اسباب پوست کن پلیس
peelers
U
اسباب پوست کن پلیس
encumbrances
U
اسباب زحمت گرفتاری
encumbrance
U
اسباب زحمت گرفتاری
churn
U
بوسیله اسباب گردنده
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com