Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (39 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
surcharge
U
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
U
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
overbuild
U
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
frequents
U
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequent
U
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented
U
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequenting
U
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
overload
U
زیاد بار کردن اضافه بار
overloaded
U
زیاد بار کردن اضافه بار
overloads
U
زیاد بار کردن اضافه بار
overspend
U
زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
heightened
U
زیاد کردن
overstock
U
زیاد پر کردن
overloads
U
زیاد پر کردن
propagated
U
زیاد کردن
heightening
U
زیاد کردن
overload
U
زیاد پر کردن
heighten
U
زیاد کردن
add
زیاد کردن
propagating
U
زیاد کردن
heightens
U
زیاد کردن
to run rup
U
زیاد کردن
intensification
U
زیاد کردن
increase
U
زیاد کردن
increased
U
زیاد کردن
overloaded
U
زیاد پر کردن
propagate
U
زیاد کردن
propagates
U
زیاد کردن
grnish
U
زیاد کردن
increases
U
زیاد کردن
overrating
U
زیاد براورد کردن
strains
U
کوشش زیاد کردن
ransacks
U
زیاد کاوش کردن
ransacking
U
زیاد کاوش کردن
ransacked
U
زیاد کاوش کردن
overrates
U
زیاد براورد کردن
raise
U
پروراندن زیاد کردن
strain
U
کوشش زیاد کردن
propagating
U
زیاد کردن پروردن
propagated
U
زیاد کردن پروردن
propagates
U
زیاد کردن پروردن
propagate
U
زیاد کردن پروردن
raises
U
پروراندن زیاد کردن
over excite
U
زیاد تحریک کردن
expanded , capacity
U
زیاد کردن گنجایش
overload
U
زیاد بار کردن
overestimate
U
زیاد براورد کردن
overheats
U
زیاد گرم کردن
overcharged
U
زیاد حساب کردن
overcharge
U
زیاد حساب کردن
overestimating
U
زیاد براورد کردن
oversimplification
U
زیاد ساده کردن
oversimplified
U
زیاد ساده کردن
oversimplifies
U
زیاد ساده کردن
oversimplify
U
زیاد ساده کردن
adds
U
زیاد کردن برد
to overexert
U
تقلای زیاد کردن
adding
U
زیاد کردن برد
overcharging
U
زیاد حساب کردن
overestimates
U
زیاد براورد کردن
ransack
U
زیاد کاوش کردن
overpress
U
زیاد پافشاری کردن در
overcharges
U
زیاد حساب کردن
overfreight
U
زیاد بار کردن
over refine
U
زیاد موشکافی کردن
oversimplifying
U
زیاد ساده کردن
to overstrain oneself
U
تقلای زیاد کردن
to overwork oneself
U
زیاد کار کردن
make much of
U
استفاده زیاد کردن از
overheat
U
زیاد گرم کردن
overheated
U
زیاد گرم کردن
overestimated
U
زیاد براورد کردن
add
U
زیاد کردن برد
overworked
U
کار زیاد کردن
overwork
U
کار زیاد کردن
overworks
U
کار زیاد کردن
overworking
U
کار زیاد کردن
overrated
U
زیاد براورد کردن
overloads
U
زیاد بار کردن
elevation of security
U
زیاد کردن تامین
overloaded
U
زیاد بار کردن
superheat
U
گرم کردن زیاد
overrate
U
زیاد براورد کردن
to lavisheffort
U
زیاد تلاش یا کوشش کردن
give or take
<idiom>
U
از مقدار چیزی کم یا زیاد کردن
extorts
U
اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorting
U
اخاذی کردن زیاد ستاندن
ingurgitate
U
فرا گرفتن زیاد پر کردن
extorted
U
اخاذی کردن زیاد ستاندن
To live a long life .
U
عمر طولانی (زیاد ) کردن
extort
U
اخاذی کردن زیاد ستاندن
call of more
U
حق تقاضای زیاد کردن مبیع
gap
U
اختلاف زیاد شکافدار کردن
to bolt
U
با سرعت زیاد حرکت کردن
overpress
U
زیاداصرار کردن در زیاد فشاراوردن بر
to rummage out
U
با جستجوی زیاد پیدا کردن
gaps
U
اختلاف زیاد شکافدار کردن
enlarges
U
توسعه دادن زیاد بحث کردن
task
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
overbear
U
مغلوب کردن زیاد میوه دادن
tasks
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to overrun oneself
U
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
to overeach oneself
U
زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
overset
U
زینت دادن زیاد بار کردن
enlarge
U
توسعه دادن زیاد بحث کردن
slashed
U
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slash
U
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
haunts
U
زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
slashes
U
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
haunt
U
زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
enlarged
U
توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarging
U
توسعه دادن زیاد بحث کردن
overstayed
U
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overwind
U
بیش از اندازه کوک کردن زیاد پیچیدن
to occupy much space
U
فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
overstay
U
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstaying
U
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays
U
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to dwell on
U
زیاد وقت صرف کردن روی کشیدن
imposes
U
تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
impose
U
تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
to work hard
U
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
to piss off the wrong people
<idiom>
U
آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
pick and choose
U
در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
overstock
U
زیاد ذخیره کردن موجودی بیش از حدلزوم داشتن
lionize
U
مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
inflating
U
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
inflates
U
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
inflate
U
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
constrains
U
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining
U
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrain
U
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
multiple
U
حاوی قط عات زیاد بودن یا عمل کردن به روشهای مختلف
decimating
U
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimates
U
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrating
U
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
religionize
U
دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
overrated
U
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimate
U
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimated
U
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrates
U
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrate
U
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
hazing
U
تحمیل کار سخت یا زیاد
he paid through the nose
U
زیاد به او تحمیل کردند گوشش را بریدند
to put on
U
شرط بندی کردن تحمیل کردن
shim
U
واشر نازکی از جنس فلز بادقت زیاد جهت پر کردن فاصله بین دو قطعه
superadd
U
بیش از حد لزوم اضافه کردن سربار کردن
superaddition
U
بیش از حد لزوم اضافه کردن سربار کردن
inducing
U
فراهم کردن تحمیل کردن
induced
U
فراهم کردن تحمیل کردن
induces
U
فراهم کردن تحمیل کردن
induce
U
فراهم کردن تحمیل کردن
keypad
U
مجموعه ده کلید با طرح . شامل شده در بیشتر صفحه کلیدها به صورت کلیدهای جداگانه برای وارد کردن حجم زیاد داده عددی
aggravate
U
اضافه کردن خشمگین کردن
augment
U
اضافه کردن تقویت کردن
augmenting
U
اضافه کردن تقویت کردن
aggravates
U
اضافه کردن خشمگین کردن
augmented
U
اضافه کردن تقویت کردن
aggravated
U
اضافه کردن خشمگین کردن
augments
U
اضافه کردن تقویت کردن
load call
U
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition
U
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
dictates
U
تحمیل کردن
imposes
U
تحمیل کردن
burdens
U
تحمیل کردن
put-upon
U
تحمیل کردن بر
inflicted
U
تحمیل کردن
inflict
U
تحمیل کردن
dictating
U
تحمیل کردن
dictate
U
تحمیل کردن
saddles
U
تحمیل کردن
saddled
U
تحمیل کردن
inflicts
U
تحمیل کردن
force
U
تحمیل کردن
saddle
U
تحمیل کردن
dictated
U
تحمیل کردن
horn in
U
تحمیل کردن
forces
U
تحمیل کردن
protruded
U
تحمیل کردن
protrude
U
تحمیل کردن
forcing
U
تحمیل کردن
inflicting
U
تحمیل کردن
put upon
U
تحمیل کردن بر
impose
U
تحمیل کردن
cark
U
تحمیل کردن
protrudes
U
تحمیل کردن
burden
U
تحمیل کردن
dictate
U
تحمیل کردن
protruding
U
تحمیل کردن
I didnt get much sleep.
U
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
exacts
U
تحمیل کردن بر درست
put on
U
: تحمیل کردن گذاردن
burden
U
بارکردن تحمیل کردن
exact
U
تحمیل کردن بر درست
exacted
U
تحمیل کردن بر درست
lobbies
U
تحمیل گری کردن
lobby
U
تحمیل گری کردن
putting
U
قراردادن تحمیل کردن بر
put
U
قراردادن تحمیل کردن بر
burdens
U
بارکردن تحمیل کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com