English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
previously U زودتر اتفاق افتادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
chances U اتفاق افتادن
betide U اتفاق افتادن
come about U اتفاق افتادن
come to pass U اتفاق افتادن
chance U اتفاق افتادن
chancing U اتفاق افتادن
chanced U اتفاق افتادن
to play itself out U اتفاق افتادن
to be played out [enacted] U اتفاق افتادن
fall out U اتفاق افتادن
tide U اتفاق افتادن
occurs U اتفاق افتادن
occurred U اتفاق افتادن
occurring U اتفاق افتادن
occur U اتفاق افتادن
befall U اتفاق افتادن
befallen U اتفاق افتادن
befell U اتفاق افتادن
befalls U اتفاق افتادن
hap U اتفاق افتادن
befalling U اتفاق افتادن
occur U رخ دادن یا اتفاق افتادن
fortunes U اتفاق افتادن مقدرکردن
fortune U اتفاق افتادن مقدرکردن
happen U رخ دادن اتفاق افتادن
in the wind <idiom> U بزودی اتفاق افتادن
occurs U رخ دادن یا اتفاق افتادن
sure thing <idiom> U حتما اتفاق افتادن
happens U رخ دادن اتفاق افتادن
occurring U رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurred U رخ دادن یا اتفاق افتادن
happened U رخ دادن اتفاق افتادن
coinciding U دریک زمان اتفاق افتادن
coincides U دریک زمان اتفاق افتادن
coincided U دریک زمان اتفاق افتادن
coincide U دریک زمان اتفاق افتادن
gives U اتفاق افتادن فدا کردن
give U اتفاق افتادن فدا کردن
giving U اتفاق افتادن فدا کردن
incident U ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents U ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
First come first served. U هرکس اول (زودتر ) بیاید زودتر کارش انجام می شود
as early aspossible U هر چه زودتر
as soon as possible U هر چه زودتر
earlier U زودتر
sooner U زودتر
to fall on ones knees U بیرون افتادن بلابه افتادن
juniors U زودتر تازه تر
early as possible U هرچه زودتر
junior U زودتر تازه تر
he predeceased his son U زودتر از پسرش مرد
previous U آنچه زودتر رخ میدهد
You should have told me earlier. U باید زودتر به من می گفتی
the volume that preceded U جلدی که زودتر یاجلوتر منتشر شد
whichever is the sooner U هر کدام که زودتر رخ بدهد [قانون]
prematureness U نابهنگامی زودتر از موقع بودن
to arrive in good time U خیلی زودتر از وقت ملاقات رسیدن
shake a leg <idiom> U تکان بخوری ،زودتر راه رفتن
Can I go earlier today, just as a special exception? U اجازه دارم امروز استثنأ زودتر بروم؟
early bird catches the worm <idiom> U هرکسی زودتر بیداربشود بیشتر بدست میآورد
first come, first served <idiom> U هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
brown major U براون مقدم یاانکه زودتر به اموزشگاه امده است
lead U پایی که در پرش از روی مانع زودتر از پای دیگر بلند میشود
leads U پایی که در پرش از روی مانع زودتر از پای دیگر بلند میشود
piggybacking U استفاده از پیام ارسالی برای انتقال تصدیق از یک پیام که زودتر دریافت شده است
brown minor U براون کهتر یا ان براون که زودتر به اموزشگاه امده است
activities U روش سازماندهی محتوای دیسک به طوری که فایلهایی که بیشتر استفاده می شوند زودتر بار شوند
activity U روش سازماندهی محتوای دیسک به طوری که فایلهایی که بیشتر استفاده می شوند زودتر بار شوند
clamper U مداری که سطح سیگنال را از نوک اسکن کردن یا سایر وسایل ورودی به بیشترین حد محدود میکند زودتر از وقتی که به یک مقدار عددی تبدیل شود
events U اتفاق
confederacies U اتفاق
confederacy U اتفاق
confederation U اتفاق
confederations U اتفاق
event U اتفاق
chancing U اتفاق
leagues U اتفاق
league U اتفاق
coincidence U اتفاق
coincidences U اتفاق
chance U اتفاق
chanced U اتفاق
chances U اتفاق
accidence U اتفاق
flukes U اتفاق
unity U اتفاق
accidents U اتفاق
happening U اتفاق
happenings U اتفاق
fortuity U اتفاق
hap U اتفاق
accident U اتفاق
joinder U اتفاق
lague U اتفاق
occurence U اتفاق
fluke U اتفاق
federal U اتفاق
case U اتفاق
togetherness U اتفاق
occurrences U اتفاق
occurrence U اتفاق
accidentalism U اتفاق
accidentalness U اتفاق
cases U اتفاق
togtherness U اتفاق
occurred <past-p.> U اتفاق افتاده
happened <past-p.> U اتفاق افتاده
accidentally <adv.> U برحسب اتفاق
accidently <adv.> U برحسب اتفاق
coincidentally <adv.> U برحسب اتفاق
by hazard <adv.> U برحسب اتفاق
by happenstance <adv.> U برحسب اتفاق
by chance <adv.> U برحسب اتفاق
by a coincidence <adv.> U برحسب اتفاق
by accident <adv.> U برحسب اتفاق
at random <adv.> U برحسب اتفاق
as it happens <adv.> U برحسب اتفاق
Accompanied by. Together with . U به اتفاق (همراه )
Accidentally . By chance. U بر حسب اتفاق
renewal of the convention U تجدید اتفاق
supervention U اتفاق ناگهانی
by a unanimous U به اتفاق اراء
confederative U اتفاق کننده
acts of God U اتفاق قهری
act of God U اتفاق قهری
by a unanimity vote U به اتفاق اراء
disunion U عدم اتفاق
consensus U اتفاق اراء
fortuitism U عقیده به اتفاق
fortuitously <adv.> U برحسب اتفاق
unison U اتحاد اتفاق
consensus of opinion U اتفاق اراء
it happened U اتفاق افتاد
casualist U معتقد به اتفاق
incidentally <adv.> U برحسب اتفاق
unanimously U به اتفاق اراء
unanimity U اتفاق اراء
What a coincidence ! U چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
fortuitously U برحسب اتفاق اتفاقا
allopatric U جداگانه اتفاق افتاده
by chance U برحسب اتفاق یاتصادف
unanimity U اتفاق ارا هم اوازی
consentaneous U دارای اتفاق اراء
way the wind blows <idiom> U چیزی که اتفاق میافتد
hold breath U منتظر یک اتفاق بودن
as one man U به اتفاق مانند یک مرد
It never occurred again دیگر اتفاق نیفتاد.
it is bound to nappen U مقدراست اتفاق بیافتد
it is of frequent U بسیار اتفاق میافتد
common U آنچه اغلب اتفاق میافتد
commoners U آنچه اغلب اتفاق میافتد
hazarded U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
Accidents wI'll happen . U جلوی اتفاق رانتوان گرفت
hazard U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarding U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
immediate U آنچه یکباره اتفاق افتد
commonest U آنچه اغلب اتفاق میافتد
hazards U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
bay U چه قبل اتفاق افتاده است
leaguer U عضو مجمع اتفاق ملل
combinatorial explosion U موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
It took place under my very eyes. U درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
Should anything happen to me, ... <idiom> U اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
accidental U آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
It's Lombard Street to a China orange. <idiom> U بطور قطع [حتما] اتفاق می افتد.
There's no danger of that happening again. U خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
interrupting U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupt U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
cry over spilt milk <idiom> U شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
contingent annuity U پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
interrupts U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
concert of europe U اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
data logging U ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
flukes U یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
fluke U یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
Can count on the fingers of one hand <idiom> U رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
cyclic U دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
protocols U خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
protocol U خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
foundering U از پا افتادن
to be deferred U پس افتادن
clear itself U لا افتادن
foundered U از پا افتادن
founder U از پا افتادن
to fall down U افتادن
to fall off U افتادن
lapse vi U افتادن
prostrated U افتادن
founders U از پا افتادن
lied U افتادن
to be thrown U افتادن
to come a cropper U افتادن
to come a mucker U افتادن
lies U افتادن
drop back U افتادن
to be off ones feed U افتادن
lie U افتادن
plonks U افتادن
fall U افتادن
toppling U از سر افتادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com