Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 211 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
assent
U
رضایت دادن موافقت
assented
U
رضایت دادن موافقت
assenting
U
رضایت دادن موافقت
assents
U
رضایت دادن موافقت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
consent
U
موافقت رضایت دادن
consented
U
موافقت رضایت دادن
consenting
U
موافقت رضایت دادن
consents
U
موافقت رضایت دادن
acquiesced
U
رضایت دادن موافقت کردن
acquiesces
U
رضایت دادن موافقت کردن
acquiescing
U
رضایت دادن موافقت کردن
Other Matches
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
U
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consented
U
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consents
U
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consenting
U
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
express one's consent
U
رضایت دادن
admits
U
رضایت دادن
accedes
U
رضایت دادن
give up one's claim
U
رضایت دادن
acquiesce
رضایت دادن
to give ones a to
U
رضایت دادن به
admit
U
رضایت دادن
admitting
U
رضایت دادن
to give a ready consent
U
رضایت دادن
acceding
U
رضایت دادن
accede
U
رضایت دادن
acceded
U
رضایت دادن
to give a ready consent
U
بی درنگ رضایت دادن
consent
U
راضی شدن رضایت دادن
assent
U
رضایت دادن تصدیق کردن
consented
U
راضی شدن رضایت دادن
assented
U
رضایت دادن تصدیق کردن
testimonialize
U
گواهی نامه یا رضایت دادن
consents
U
راضی شدن رضایت دادن
assenting
U
رضایت دادن تصدیق کردن
consenting
U
راضی شدن رضایت دادن
assents
U
رضایت دادن تصدیق کردن
to assent
U
مورد موافقت قرار دادن
right on
<idiom>
U
نشان دادن موافقت (درست است بله)
consent
U
رضایت
adhesion
U
رضایت
consented
U
رضایت
consents
U
رضایت
consenting
U
رضایت
suffrage
U
رضایت
contentment
U
رضایت
willingness
U
رضایت
consentience
U
رضایت
acquiescence
U
رضایت
satisfaction
U
رضایت
acquiescently
U
با رضایت
sufferance
U
رضایت ضمنی
job satisfaction
U
رضایت شغلی
compliantly
U
با قبول و رضایت
self content
U
رضایت از خود
self approbation
U
رضایت ازخویشتن
euphoria
U
خوشحالی رضایت
well and good
<idiom>
U
رضایت بخش
concurrence
U
دمسازی رضایت
discontentedness
U
عدم رضایت
disapproval
U
عدم رضایت
willingnesso
U
رضایت میل
satisfactoriness
U
رضایت بخشی
dissatisfaction
U
عدم رضایت
implied
U
رضایت ضمنی
to w one's consent
U
رضایت ندادن
assentation
U
رضایت فاهری
sufference
U
رضایت ضمنی
hunky dory
U
رضایت مندانه
it is unsatisfactory
U
رضایت بخش نیست
satisfactorily
U
بطور رضایت بخش
to find satisfactionin any one
U
از کسی رضایت داشتن
atoning
U
جلب رضایت کردن
fill one's shoes
<idiom>
U
جابهجایی رضایت بخش
dissatisfactory
U
مایه عدم رضایت
atone
U
جلب رضایت کردن
consensus
U
رضایت وموافقت عمومی
atoned
U
جلب رضایت کردن
on approval
U
مشروط به رضایت خریدار
atones
U
جلب رضایت کردن
her willing to sing
U
رضایت یامیل اوبخواندن
pursuit of happiness
U
به دنبال رضایت خاطر
[خرسندی]
testimonial
U
سفارش وتوصیه رضایت نامه
assentient
U
قبول کننده رضایت دهنده
testimonials
U
سفارش وتوصیه رضایت نامه
voluntary partition
U
افراز با رضایت یا سازش طرفین
consensual
U
مبنی بر رضایت طرفین رضایتی
tenant by sufference
U
متصرف با رضایت ضمنی مالک
to grope women
U
عشقبازی کردن با زنها
[بدون رضایت زن]
to feel women up
U
عشقبازی کردن با زنها
[بدون رضایت زن]
to make a grab at women
U
عشقبازی کردن با زنها
[بدون رضایت زن]
[results were]
satisfactory
U
رضایت بخش
[در یادداشت گزارش کنترل]
That won't work with me!
U
این رضایت بخش نیست برای من!
It doesn't fly with me
[American E]
[colloquial]
U
این رضایت بخش نیست برای من!
to atone for something
U
جلب رضایت کردن برای چیزی
to make amends for something
U
جلب رضایت کردن برای چیزی
approval
U
نوعی فروش که در آن خریدار در صورت رضایت پور را می پردازد
acquiescence
U
موافقت
concurrence
U
موافقت
union
U
موافقت
accorded
U
موافقت
congruity
U
موافقت
accord
U
موافقت
keeping
U
موافقت
accordance
U
موافقت
congeniality
U
موافقت
entente
U
موافقت
agreeability
U
موافقت
unions
U
موافقت
settle for
<idiom>
U
موافقت با
agreeableness
U
موافقت
consentaneity
U
موافقت
adhesion
U
موافقت
agreement
U
موافقت
understandings
U
موافقت
approbation
U
موافقت
sympathy
U
موافقت
accommodating
U
موافقت
sympathies
U
موافقت
ententes
U
موافقت
consented
U
موافقت
consenting
U
موافقت
ententes cordiales
U
موافقت
assentation
U
موافقت
consents
U
موافقت
accompt
U
موافقت
understanding
U
موافقت
accords
U
موافقت
agreements
U
موافقت
consent
U
موافقت
approval
U
موافقت
Everything is hunky-dory.
<idiom>
U
همه چیز کاملا رضایت مندانه است.
[اصطلاح روزمره]
in league with
<idiom>
U
موافقت مخفیانه
to look after
موافقت کردن
concur
U
موافقت کردن
acquiesce
U
موافقت کردن
complying
U
موافقت کردن
accommodation
U
تطبیق موافقت
to come to an agreement
U
موافقت پیداکردن
to come in to line
U
موافقت کردن
verbal agreement
U
موافقت شفاهی
complies
U
موافقت کردن
complied
U
موافقت کردن
comply
U
موافقت کردن
admit
موافقت کردن
congruency
U
موافقت تناسب
compliable
U
قابل موافقت
gentlemen's agreement
U
موافقت شرافتمندانه
agreement
U
موافقت نامه
accede
U
موافقت کردن
acceded
U
موافقت کردن
condescension
U
تمکین موافقت
accedes
U
موافقت کردن
come to terms
<idiom>
U
به موافقت رسیدن
go along
<idiom>
U
موافقت کردن
accomodate
U
موافقت کردن
agreements
U
موافقت نامه
concordat
U
موافقت نامه
implicit agreement
U
موافقت ضمنی
disagreement
U
عدم موافقت
disagreements
U
عدم موافقت
incompliance
U
عدم موافقت
incongrvity
U
عدم موافقت
congruence
U
موافقت تناسب
accommodations
U
تطبیق موافقت
approving
U
موافقت کردن
approves
U
موافقت کردن
approve
U
موافقت کردن
acceding
U
موافقت کردن
accords
U
موافقت کردن
assented
U
موافقت کردن
non cincurrence
U
عدم موافقت
consents
U
موافقت کردن
jibes
U
موافقت کردن
non compliance
U
عدم موافقت
approbate
U
موافقت کردن
consenting
U
موافقت کردن
gibes
U
موافقت کردن
jibing
U
موافقت کردن
jibed
U
موافقت کردن
assents
U
موافقت کردن
assenting
U
موافقت کردن
no go
<idiom>
U
موافقت نکردن
accorded
U
موافقت کردن
treaty
U
موافقت نامه
accord
U
موافقت کردن
grants
U
موافقت کردن
homologate
U
موافقت کردن
treaties
U
موافقت نامه
jibe
U
موافقت کردن
endorsements
U
موافقت تایید
quota agreement
U
موافقت سهمیه
consent
U
موافقت کردن
nonconformity
U
عدم موافقت
granted
U
موافقت کردن
concurring
U
موافقت کردن
concurs
U
موافقت کردن
assent
U
موافقت کردن
non concurrence
U
عدم موافقت
propitiousness
U
موافقت مساعدت
consented
U
موافقت کردن
assentient
U
موافقت دهنده
endorsement
U
موافقت تایید
non placer
U
موافقت نمیشود
grant
U
موافقت کردن
concurred
U
موافقت کردن
mutilateral agreement
U
موافقت چند جانبه
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com