English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
overgo U رسیدن به گذشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
the end sanctifies the means U خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
beat U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
to come in first U پیش ازهمه رسیدن زودترازهمه رسیدن
to come to a he U باوج رسیدن بمنتهادرجه رسیدن
pass U گذشتن
passed U گذشتن
interpenetrate U از هم گذشتن
intercross U از هم گذشتن
traffic U گذشتن
trafficked U گذشتن
pass on U در گذشتن
cross U گذشتن
elapsing U گذشتن
elapses U گذشتن
crosser U گذشتن
crosses U گذشتن
crossest U گذشتن
elapse U گذشتن
to run on U گذشتن
traffics U گذشتن
trafficking U گذشتن
to pass on U گذشتن
overpass U گذشتن از
overpasses U گذشتن از
to go by U گذشتن
get through U گذشتن از
go by U گذشتن
forbears U گذشتن از
forbear U گذشتن از
blow over U گذشتن
to blow over U گذشتن
traversing U گذشتن از
go over U گذشتن
bypassed U گذشتن
bypasses U گذشتن
bypassing U گذشتن
traverse U گذشتن از
traversed U گذشتن از
to pass a way U گذشتن
traverses U گذشتن از
passes U گذشتن
bypass U گذشتن
to pass off U برگذارشدن گذشتن
fleet U بسرعت گذشتن
overrode U سواره گذشتن از
overrides U سواره گذشتن از
overridden U سواره گذشتن از
to go over U گذشتن گذرکردن
traject U از مسیربخصوصی گذشتن
override U سواره گذشتن از
overslaugh U نادیده گذشتن
fleets U بسرعت گذشتن
filrate U از صافی گذشتن
overdue U گذشتن موعد
sweep U بسرعت گذشتن از
to rush a stream U از نهری تند گذشتن
exceed the deadline U گذشتن از مهلت مقرر
lapseof centuries U مروریا گذشتن قرنها
goes U گذشتن عبور کردن
to go to U رعایت کردن گذشتن از
to go through U رسیدگی کردن گذشتن از
get over U ازروی چیزی گذشتن
to slice the air U هواراشکافتن وازان گذشتن
go U گذشتن عبور کردن
overleap U جستن از روی نادیده گذشتن از
Passover U گذشتن از پشت موج سواردیگر
brush U تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
brushes U تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
toll thorough U وجهی که بابت گذشتن ازمعابر عمومی یا شاهراههاپرداخت میشود
pass shooting U شکار مرغابی هنگام گذشتن ازبالای موضع شکارچی
to shunt somebody aside U کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap U کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
to put somebody on the back burner U کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
to put somebody in a backwater U کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
reeve U ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
after bottom center U تعداد درجات گردش میل لنگ بعد از گذشتن پیستون از نقطه مرگ پایین
after top center U تعداد درجات گردش میل لنگ بعد از گذشتن پیستون از نقطه مرگ بالا
byes U صعود به دور بعدبه سبب نداشتن حریف گذشتن توپ از خط عرضی دروازه امتیاز بدون توپزن
bye U صعود به دور بعدبه سبب نداشتن حریف گذشتن توپ از خط عرضی دروازه امتیاز بدون توپزن
carry U گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carrying U گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carries U گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carried U گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
reversion U هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
get at U رسیدن به
arrive U رسیدن
to come by U رسیدن
to catch up U رسیدن به
attaint U رسیدن به
peer U رسیدن
peered U رسیدن
peering U رسیدن
catch up U رسیدن به
attain U رسیدن
attaining U رسیدن
attained U رسیدن
attains U رسیدن
reaching U رسیدن
arriving U رسیدن
befalls U در رسیدن
befell U در رسیدن
arrives U رسیدن
accede U رسیدن
acceded U رسیدن
accedes U رسیدن
acceding U رسیدن
come U رسیدن
comes U رسیدن
befalling U در رسیدن
befallen U در رسیدن
maturate U رسیدن
reaching U رسیدن به
reaches U رسیدن
reached U رسیدن
reached U رسیدن به
reach U رسیدن
reach U رسیدن به
accru U رسیدن
arrived U رسیدن
light or lighted U رسیدن
befall U در رسیدن
escalating U رسیدن
escalates U رسیدن
run up U رسیدن
escalated U رسیدن
escalate U رسیدن
arr U رسیدن
to get at U رسیدن به
overtakes U رسیدن به
overtaken U رسیدن به
getting U رسیدن
arrival U رسیدن
gets U رسیدن
take in (money) <idiom> U رسیدن
approaches U رسیدن
approached U رسیدن
approach U رسیدن
expire U به سر رسیدن
overtake U رسیدن به
get U رسیدن
to d. up with U رسیدن به
to come to hand U رسیدن
aims U رسیدن
to fetch up U رسیدن
aimed U رسیدن
to see to U رسیدن
to come to a he U رسیدن
reaches U رسیدن به
aim U رسیدن
land U رسیدن
land vi U بزمین رسیدن
to run out U بپایان رسیدن
to reach a place U بجایی رسیدن
pull up to U به چیزی رسیدن
handed down U به تواتر رسیدن
to turn out U به پایان رسیدن
forereach U فرا رسیدن
fetch up U به نتیجه رسیدن
come down by inheritance U به ارث رسیدن
come about U بانجام رسیدن
go round U به همه رسیدن
grow up U به سن بلوغ رسیدن
to come to a end U به پایان رسیدن
strike oil U به نفت رسیدن
run out U باخر رسیدن
to round into a man U بمردی رسیدن
to be duly punished for U به کیفر ..... رسیدن
to strike oil U بنفت رسیدن
to wait U خدمت رسیدن
wrap up U به نتیجه رسیدن
Welcome back. U رسیدن بخیر
to pay the penalty of U بسزای .... رسیدن
to meet the a of U به تصویب رسیدن
to go round U به همه رسیدن
to be late U دیر رسیدن
to come to a point U بنوک رسیدن
to come to an end U بپایان رسیدن
to draw level U بحریف رسیدن
to fall due U موعد رسیدن
to be approved U به تصویب رسیدن
to attain on's majority U بحدرشد رسیدن
to a greatness U به بزرگی رسیدن
To reach ones destination. U بمقصد رسیدن
at the end of one's rope <idiom> U به آخرخط رسیدن
come to terms <idiom> U به موافقت رسیدن
outjockey U در رسیدن پوشاندن
on station U رسیدن به هدف
to the wall <idiom> U به آخر خط رسیدن
meet of approval of U به تصویب ..... رسیدن
to the eye <idiom> U به نظر رسیدن
taper off <idiom> U کم کم به آخر رسیدن
reach an agreement U به توافق رسیدن
come to the point <idiom> U به نکتهاصلی رسیدن
dead end <idiom> U به آخرخط رسیدن
pull up with U به چیزی رسیدن
down to the wire <idiom> U به آخر خط رسیدن
get hold of (something) <idiom> U به مالکیت رسیدن
get on in years <idiom> U به سن پیری رسیدن
have it <idiom> U به جواب رسیدن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com