English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
principal challenger U رد عضو هیات منصفه با دلیل قابل قبول
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
peremptory challenge U رد عضو هیات منصفه به وسیله یکی از اصحاب دعوی بدون ذکر دلیل خاص
summings up U خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
summing up U خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
jury U هیات منصفه
juries U هیات منصفه
foremen U سخنگوی هیات منصفه
verdict U رای هیات منصفه
verdict U تصمیم هیات منصفه
verdicts U تصمیم هیات منصفه
verdicts U رای هیات منصفه
grand juries U هیات منصفه عالی
grand jury U هیات منصفه عالی
foreman U سخنگوی هیات منصفه
jurors U عضو هیات منصفه
jury man U عضو هیات منصفه
forewoman U سخنگوی هیات منصفه
juror U عضو هیات منصفه
member of the jury U عضو هیات منصفه
arrest of judgment U سرباز زدن قاضی از صدورحکم پس از اعلام نظر هیات منصفه به علت مطالبی که درمدارک ارائه شده به نظررسیده و انهارا غلط یا قابل نقض قلمداد کند . به عبارت دیگر خودداری قاضی ازصدور رای است تا رفع اشتباهات موجود
challenging a juror U جرح عضو هیات منصفه
striking a jury U تعیین هیات منصفه با روش حذفی
struck U هیات منصفه تعیین شده باروش حذفی
panels U صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
inquisitions U نظری که هیات منصفه در ذیل برگ بازجویی میدهد رسیدگی
inquisition U نظری که هیات منصفه در ذیل برگ بازجویی میدهد رسیدگی
perverse verdict U رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
panel U صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
open verdict U رای هیات منصفه حاکی ازوقوع جرم بدون تصریح مجرم
indicting U متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indict U متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicted U متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
summary conviction U حکم محکومیت صادره ازدادگاه بخش بدون دخالت هیات منصفه
indicts U متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
rider U ماده اصلاحی یا الحاقی درشور سوم لایحه الحاقیه رای هیات منصفه
riders U ماده اصلاحی یا الحاقی درشور سوم لایحه الحاقیه رای هیات منصفه
summing up evidence U نطق اختتامیه وکیل در انتهای دادرسی که ضمن ان ادله ومدافعات خود را برای هیات منصفه شرح میدهد
discharge U مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharges U مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
special verdict U رای هیات منصفه در حالتی که حقایق موضوع مطروحه را ان چنان که برایشان ثابت شده است اعلام و اخذ تصمیم را به دادگاه بسپارند
challenge U مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenges U مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenged U مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
presentment U اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
misdirection U در CL منظوراشتباه قاضی است در موردتفهیم نکات قضایی موضوع برای اعضاء هیات منصفه پیش از انکه وارد شور شوندو این میتواند باعث تجدیدمحاکمه شود
admittable U قابل قبول
aceptive U قابل قبول
believable U قابل قبول
admissible U قابل قبول
valid U قابل قبول
passable U قابل قبول
tolerable U قابل قبول
acceptable U قابل قبول
acceptance limit U حد قابل قبول
satisfactory <adj.> U قابل قبول
acceptable <adj.> U قابل قبول
sufficiently <adv.> U قابل قبول
adequate <adj.> U قابل قبول
adequately [sufficiently] <adv.> U قابل قبول
sufficing <adj.> U قابل قبول
sufficient <adj.> U قابل قبول
allowable U قابل قبول
good [sufficient] <adj.> U قابل قبول
reasonable U قابل قبول
receivable U قابل قبول
valid assumptions U فروض قابل قبول
zone of acceptability U منطقه قابل قبول
admissible stress U تلاش قابل قبول
to hold water U قابل قبول بودن
loss appraisal U ضایعات قابل قبول
popularity U قابل قبول عامه
credibility U قابل قبول بودن
hard currencies U ارز قابل قبول
acceptance tolerance U حد مجاز قابل قبول
to be valid U قابل قبول بودن
admissible load U بار قابل قبول
admissibleness U بطور قابل قبول
permissible stress U خستگی قابل قبول
eligibly U بطور قابل قبول
legal tender U پول قابل قبول
sit right (negative) <idiom> U غیر قابل قبول
charges U عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charge U عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
argumentum U یک سلسله دلایل قابل قبول
acceptable product U فراورده جانشین قابل قبول
acceptable alter nate product U فراورده مشابه قابل قبول
primafacie U در بادی امر قابل قبول
acceptable quality level U سطح کیفیت قابل قبول
europatents U حق اختراع قابل قبول دراروپا
cut off ratio U حداقل نرخ قابل قبول
persona non grata U شخص غیر قابل قبول
admissibly U بطور قابل قبول چنانکه روا
add up <idiom> سازگار و قابل قبول به نظر رسیدن
standard U اقلام قابل قبول برای جانشینی کالای نظامی
operation exposure guide U حداکثر دوز اتمی قابل قبول یاقابل دریافت
standards U اقلام قابل قبول برای جانشینی کالای نظامی
signal U تبدیل یا ترجمه سیگنال به صورتی به توسط وسیله قابل قبول باشد
signaled U تبدیل یا ترجمه سیگنال به صورتی به توسط وسیله قابل قبول باشد
signalled U تبدیل یا ترجمه سیگنال به صورتی به توسط وسیله قابل قبول باشد
nuncupative will U در CL این وصیت فقط در مورد سربازان و ملوانان در حال خدمت قابل قبول است
wind aided U اگر سرعت باد در ساعت بیش از 74/4متر باشد رکورد بدست امده قابل قبول نیست
pooler U وسیلهای برای یکپارچه کردن و یا تبدیل داده کلیدی ورودی به صورتی که قابل قبول کامپیوتر اصلی باشد
mission U هیات اعزامی هیات تبلیغی
missions U هیات اعزامی هیات تبلیغی
Lets play that again . قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
petty jury U هیئت منصفه
jury U هیئت منصفه
trial jury U هیئت منصفه
juries U هیئت منصفه
grand juries U هیئت منصفه عالی
grand jury U هیئت منصفه عالی
jurors U عضو هیئت منصفه
juror U عضو هیئت منصفه
assize U هیئت قضات یا منصفه
special jury U هیئت منصفه مخصوص
forelady U زن سخنگو ورئیس درهیئت منصفه
verdicts U رای هیئت منصفه فتوی
verdict U رای هیئت منصفه فتوی
petit jury U هیئت منصفه دوازده نفری
pyx jury U هئیت منصفه عیارگیران داوران دینارسنج
withdrawing a juror U حذف یکی از دوازده عضوهیات منصفه
adopted types U انواع تجهیزات مورد قبول انواع تجهیزات قبول شده
embracery U جرم اعمال نفوذ در هیئت منصفه یا دادگاه
embraceor U متهم به اعمال نفوذ درهیئت منصفه یا دادگاه
true bill U اعلام جرمی که هیئت منصفه در فهر ان صحه گذارند
attaint U محکومیت قاضی یا عضوهیئت منصفه بعلت دادن رای غلط
mission U هیات
corps U هیات
bodies U هیات
boarded U هیات
body U هیات
party U هیات
board U هیات
council U هیات
councils U هیات
missions U هیات
to pack a jury U جورکردن و برگزیدن اعضای هئیت منصفه بدانسان که طرافداری از شخص بنماید
jury U هیات داوران
delegation U هیات نمایندگان
executive committee U هیات اجرایی
delegations U هیات نمایندگان
legislative assembly U هیات مقننه
cabinet U هیات دولت
deputation U هیات نمایندگان
juries U هیات داوران
the ministry U هیات وزیران
executive committee U هیات رئیسه
directorates U هیات مدیره
fact finding body U هیات تحقیق
consular corps U هیات کنسولی
sovereigns U هیات رئیسه
executive commission U هیات مجریه
cabinets U هیات دولت
board of directors U هیات نظار
council of ministers U هیات وزیران
diplomatic corps U هیات سیاسی
diplomatic corps U هیات دیپلماتیک
council of ministers U هیات وزرا
selection board U هیات گزینش
sovereign U هیات رئیسه
legislatures U هیات مقننه
arbitral tribunal U هیات تحکیم
board of directors U هیات مدیره
board of conciliation U هیات مصالحه
board of trustee U هیات امناء
deputations U هیات نمایندگان
executive commission U هیات رئیسه
legislature U هیات مقننه
managing commission U هیات مدیره
governing body U هیات حاکمه
managing committee U هیات مدیره
managing committee U هیات رئیسه
governing bodies U هیات حاکمه
directorate U هیات مدیره
cabint U هیات وزرا
board of trutees U هیات امنا
election of the committee U انتخابات هیات رئیسه
chairmen U رئیس هیات مدیره
Privy Council U هیات مشاورین سلطنتی
diplomatic corps U هیات نمایندگان سیاسی
bench U هیات قضات محکمه
constituency U هیات موکلان یک حوزه
officer U عضو هیات رئیسه
benches U هیات قضات محکمه
officers U عضو هیات رئیسه
chairman U رئیس هیات مدیره
constituencies U هیات موکلان یک حوزه
diplomatic bady U هیات سیاسی نمایندگان
award U حکم هیات داوری
awarded U حکم هیات داوری
diplomatic body U هیات نمایندگان سیاسی
awarding U حکم هیات داوری
awards U حکم هیات داوری
head of the mission U رئیس هیات اعزامی
cabinet council U جلسه هیات وزیران
chairman of the board of directors U رئیس هیات مدیره
law of pragnanz U قانون هیات گرایی
selections U دسته یا هیات انتخاب شده
return U گزارش نهایی هیات تحقیق
returned U گزارش نهایی هیات تحقیق
delegation U اعزام نماینده هیات نمایندگی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com