English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
trouble U دچار کردن اشفتن
troubles U دچار کردن اشفتن
troubling U دچار کردن اشفتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
flusters U اشفتن مضطرب کردن
flustering U اشفتن مضطرب کردن
frenzy U شوریده کردن اشفتن
flustered U اشفتن مضطرب کردن
fluster U اشفتن مضطرب کردن
embroil U دچار کردن
embroiled U دچار کردن
embroils U دچار کردن
embroiling U دچار کردن
lay up U دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
to let in for U گرفتار یا دچار کردن
convulsed U دچار تشنج کردن
convulse U دچار تشنج کردن
plague U دچار طاعون کردن
plagued U دچار طاعون کردن
plagues U دچار طاعون کردن
plaguing U دچار طاعون کردن
convulsing U دچار تشنج کردن
convulses U دچار تشنج کردن
traumatising U دچار روان زخم کردن
swamping U دچار کردن مستغرق شدن
swamp U دچار کردن مستغرق شدن
traumatised U دچار روان زخم کردن
traumatises U دچار روان زخم کردن
traumatizes U دچار روان زخم کردن
traumatizing U دچار روان زخم کردن
swamps U دچار کردن مستغرق شدن
swamped U دچار کردن مستغرق شدن
traumatize U دچار روان زخم کردن
traumatized U دچار روان زخم کردن
restrict U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricts U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfits U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting U دچار مانع کردن ناراحت کردن
restricting U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfited U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfit U دچار مانع کردن ناراحت کردن
fate U مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fates U مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
agitates U اشفتن
frazzle U اشفتن
upsets U اشفتن
disturbs U اشفتن
upsetting U اشفتن
disturb U اشفتن
shakes U اشفتن
shake U اشفتن
perturb U اشفتن
shaking U اشفتن
upset U اشفتن
agitate U اشفتن
disquiet U اشفتن مضطرب ساختن
collapsed U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapses U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapse U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsing U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
stricken U دچار
stricken with fever U دچار تب
afoul U دچار
flurries U اشفتن طوفان ناگهانی باریدن ناگهانی
flurry U اشفتن طوفان ناگهانی باریدن ناگهانی
seizes U دچار حمله
neuralgic U دچار درداعصاب
agonist U دچار کشمکش
strangurious U دچار چکمیزک
hungriest U دچار گرسنگی
hysterical U دچار تپاکی
agonist U دچار اضطراب
hysterically U دچار تپاکی
hysterical U دچار هیستری
seize U دچار حمله
perverted U دچار ضلالت
hungry U دچار گرسنگی
strikebound U دچار اعتصاب
hysterically U دچار هیستری
seized U دچار حمله
insomnious U دچار بیخوابی
snow bound U دچار برف
consumptives U دچار مرض سل
dizzy U دچار دوران سر
consumptive U دچار مرض سل
measled U دچار سرخجه
vertiginous U دچار سرگیجه
hungrier U دچار گرسنگی
hydrocephalic U دچار استسقای سر
hydrocephalous U دچار استسقای سر
catch U دچار شدن به
cropsick U دچار رودل
in queer street U دچار رسوایی
bitten with U الوده دچار
dysenteric U دچار زحیر
wind broken U دچار پربادی
pellagrous U دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
understaffed U دچار کمبود کارمند
neuropath U دچار اختلالات عصبی
to get into U دچار [حالتی] شدن
wind bound U دچار باد مخالف
serpiginous U دچار زرد زخم
to fall into U دچار [حالتی] شدن
moon blind U دچار اماس نوبتی
iritic U دچار اماس عنبیه
rhematicky U دچار باد مفاصل
thunderstrike U دچار صاعقه شدن
To get into difficulties. U دچار اشکال شدن
embroiled in war U دچار یا گرفتار جنگ
bulimious U دچار جوع گاوی
porriginous U دچار سعفی یا کچلی
feel the pinch <idiom> U دچار بی پولی شدن
To have an accident. دچار تصادف شدن
mycotic U دچار ناخوشی قارچی
necrotic U دچار غانقرایایا فساداستخوان
neurotic U دچار اختلال عصبی
lumbaginous U دچار کمر درد
thunderstrike U دچار رعدوبرق شدن
astigmatic U دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
plunged in war U سخت گرفتاریا دچار جنگ
asthmatics U دچار تنگی نفس اسمی
asthmatic U دچار تنگی نفس اسمی
phlebitic U دچار اماس جدار ورید
i am in a sorry hopeless etc U دچار وضع بدی شده ام
wronged U دچار خطا و انحطاط مظلوم
neurasthenic U دچار خستگی یاضعف اعصاب
paretic U دچار فلج ناقص یا عضلانی
hangry <adj.> U گشنگی که دچار عصبانیت میشود
to cach one's death U دچار سرماخوردگی کشنده شدن
hypochondriacal U دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
stenosed U دچار هرگونه تنگی مجرا
conscience-stricken U دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
melanotic U دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
chain react U دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
parotitic U دچار اماس در غده بنا گوشی
hydrocele U دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
person running amok U فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
frenzied attacker U فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
euthanasia U مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
The warning light seems to have malfunctioned. U چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
nymphomanic U دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
muddy weather U هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود [هوا و فضا]
vives U یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
to run into a bad practice U گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
bombs U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bomb U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed out U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
i suffer from headache U سردرد دارم دچار سردرد هستم
apoplectic U دچار سکته سکته اور
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
to use effort U کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
times U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
corrects U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
infringes U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com