English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (20 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
plague U دچار طاعون کردن
plagued U دچار طاعون کردن
plagues U دچار طاعون کردن
plaguing U دچار طاعون کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
embroiled U دچار کردن
embroil U دچار کردن
embroiling U دچار کردن
embroils U دچار کردن
lay up U دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
trouble U دچار کردن اشفتن
troubling U دچار کردن اشفتن
convulsing U دچار تشنج کردن
to let in for U گرفتار یا دچار کردن
convulsed U دچار تشنج کردن
troubles U دچار کردن اشفتن
convulse U دچار تشنج کردن
convulses U دچار تشنج کردن
traumatised U دچار روان زخم کردن
traumatises U دچار روان زخم کردن
traumatizes U دچار روان زخم کردن
traumatising U دچار روان زخم کردن
traumatizing U دچار روان زخم کردن
traumatized U دچار روان زخم کردن
swamps U دچار کردن مستغرق شدن
traumatize U دچار روان زخم کردن
swamping U دچار کردن مستغرق شدن
swamp U دچار کردن مستغرق شدن
swamped U دچار کردن مستغرق شدن
discomfits U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting U دچار مانع کردن ناراحت کردن
restrict U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricting U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricts U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfit U دچار مانع کردن ناراحت کردن
fate U مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fates U مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
pests U طاعون
bubonic plague U طاعون
pest U طاعون
lues U طاعون
pestology U طاعون شناسی
plaguey U طاعون وار
plaguy U طاعون وار
black death U طاعون یا وبا
pestilent U طاعون اور
pestiferous U طاعون اور
pestilence U بیماری طاعون
pesticides U عامل ضد طاعون
plaguesome U طاعون اور
pesticide U عامل ضد طاعون
cattle plague U طاعون گاو
cattle pest U طاعون گاو
pestiferous U طاعون زده
plagued U سرایت مرض طاعون
plaguing U سرایت مرض طاعون
plague U سرایت مرض طاعون
plagues U سرایت مرض طاعون
pestilential U وابسته به طاعون یا افت
plaguer U مبتلا به طاعون کننده
black vomit U طاعون زرد [پزشکی] [بیماری]
yellow fever U طاعون زرد [پزشکی] [بیماری]
luse U طاعون نا خوشی واگیره دار
yellow jack [colloquial] [yellow fever] U طاعون زرد [پزشکی] [بیماری]
collapsing U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsed U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapse U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapses U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
stricken with fever U دچار تب
stricken U دچار
afoul U دچار
bitten with U الوده دچار
agonist U دچار کشمکش
agonist U دچار اضطراب
hungry U دچار گرسنگی
strangurious U دچار چکمیزک
dysenteric U دچار زحیر
hungrier U دچار گرسنگی
hysterical U دچار تپاکی
hungriest U دچار گرسنگی
catch U دچار شدن به
cropsick U دچار رودل
vertiginous U دچار سرگیجه
dizzy U دچار دوران سر
wind broken U دچار پربادی
in queer street U دچار رسوایی
seizes U دچار حمله
hysterical U دچار هیستری
hydrocephalic U دچار استسقای سر
neuralgic U دچار درداعصاب
consumptive U دچار مرض سل
consumptives U دچار مرض سل
snow bound U دچار برف
hysterically U دچار هیستری
hysterically U دچار تپاکی
insomnious U دچار بیخوابی
perverted U دچار ضلالت
strikebound U دچار اعتصاب
seized U دچار حمله
measled U دچار سرخجه
hydrocephalous U دچار استسقای سر
seize U دچار حمله
thunderstrike U دچار رعدوبرق شدن
wind bound U دچار باد مخالف
moon blind U دچار اماس نوبتی
neuropath U دچار اختلالات عصبی
feel the pinch <idiom> U دچار بی پولی شدن
to get into U دچار [حالتی] شدن
serpiginous U دچار زرد زخم
thunderstrike U دچار صاعقه شدن
neurotic U دچار اختلال عصبی
to fall into U دچار [حالتی] شدن
bulimious U دچار جوع گاوی
understaffed U دچار کمبود کارمند
rhematicky U دچار باد مفاصل
To get into difficulties. U دچار اشکال شدن
iritic U دچار اماس عنبیه
embroiled in war U دچار یا گرفتار جنگ
pellagrous U دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
porriginous U دچار سعفی یا کچلی
mycotic U دچار ناخوشی قارچی
To have an accident. دچار تصادف شدن
lumbaginous U دچار کمر درد
necrotic U دچار غانقرایایا فساداستخوان
asthmatic U دچار تنگی نفس اسمی
hypochondriacal U دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
to cach one's death U دچار سرماخوردگی کشنده شدن
neurasthenic U دچار خستگی یاضعف اعصاب
asthmatics U دچار تنگی نفس اسمی
paretic U دچار فلج ناقص یا عضلانی
wronged U دچار خطا و انحطاط مظلوم
i am in a sorry hopeless etc U دچار وضع بدی شده ام
plunged in war U سخت گرفتاریا دچار جنگ
stenosed U دچار هرگونه تنگی مجرا
hangry <adj.> U گشنگی که دچار عصبانیت میشود
phlebitic U دچار اماس جدار ورید
astigmatic U دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
chain react U دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
parotitic U دچار اماس در غده بنا گوشی
melanotic U دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
conscience-stricken U دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
hydrocele U دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
person running amok U فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
frenzied attacker U فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
euthanasia U مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
The warning light seems to have malfunctioned. U چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
nymphomanic U دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
muddy weather U هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود [هوا و فضا]
vives U یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
to run into a bad practice U گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
bomb U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombs U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed out U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
i suffer from headache U سردرد دارم دچار سردرد هستم
apoplectic U دچار سکته سکته اور
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstood U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com