English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
stick with <idiom> U دنبال کردن کاری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
I sent him on an errand. U اورا دنبال یک کاری فرستادم
sink one's teeth into <idiom> U با جدیت دنبال کاری رفتن
dogging U دنبال کردن
traced U دنبال کردن
reopen U دنبال کردن
chases U دنبال کردن
reopened U دنبال کردن
dogs U دنبال کردن
chased U دنبال کردن
chase U دنبال کردن
chasing U دنبال کردن
give chase U دنبال کردن
dog U دنبال کردن
reopening U دنبال کردن
trace U دنبال کردن
course U :دنبال کردن
tracks U دنبال کردن
coursed U :دنبال کردن
tracked U دنبال کردن
courses U :دنبال کردن
traces U دنبال کردن
pursued U دنبال کردن
continues U دنبال کردن
pursue U دنبال کردن
pursues U دنبال کردن
to give chase U دنبال کردن
pursuing U دنبال کردن
reopens U دنبال کردن
continue U دنبال کردن
track U دنبال کردن
pursues U تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursue U تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing U تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursued U تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
dog U مثل سگ دنبال کردن
careerism U دنبال کردن شغل
dogging U مثل سگ دنبال کردن
dogs U مثل سگ دنبال کردن
run close U سخت دنبال کردن
hunt down U دنبال کردن و گرفتن
to pursue a plan U نقشهای را دنبال کردن
To be on someone trail. To trace someone. U رد کسی را دنبال کردن
To follow up (trace) a matter (case). U موضوعی را دنبال کردن
philander U زن بازی کردن دنبال زن افتادن
follow out U اخذ نتیجه دنبال کردن
to hang on the rear U برای حمله دنبال کردن
track U دنبال کردن یک مسیر به درستی
tracked U دنبال کردن یک مسیر به درستی
practise or tice U دنبال کردن مشق دادن
tracks U دنبال کردن یک مسیر به درستی
to run any one hard U کسیرا سخت دنبال کردن
reoccupy U دنبال کردن دوباره بدست اوردن
rungs U تااخرین نفس دنبال کردن مندرس
to keep at some work U د رکاری پافشاری کردن دنبال کاریراگرفتن
run-down U تااخرین نفس دنبال کردن مندرس
run down U تااخرین نفس دنبال کردن مندرس
canvassed U مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvass U مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassing U مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
follow through U چیزی را تا اخر دنبال کردن بانجام رسانی
follow up U رده پشتیبان دنباله دنبال کردن دشمن
canvasses U مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
rompish U مایل به بازی کردن با جیغ وداد و دنبال هم دویدن
rompy U مایل به بازی کردن با جیغ وداد و دنبال هم دویدن
chased U دنبال کردن شکار کردن
chace U دنبال کردن شکار کردن
prosecutes U دنبال کردن پیگرد کردن
chasing U دنبال کردن شکار کردن
chases U دنبال کردن شکار کردن
chase U دنبال کردن شکار کردن
follow U متابعت کردن دنبال کردن
prosecute U دنبال کردن پیگرد کردن
followed U متابعت کردن دنبال کردن
prosecuting U دنبال کردن پیگرد کردن
prosecuted U دنبال کردن پیگرد کردن
follows U متابعت کردن دنبال کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
salami technique U کلاه برداری کامپیوتری توسط تراکنشهای جدا وکوچک که دنبال کردن آنها وتشخیص آنها مشکل است
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) U بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes U راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torching U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
To do something slapdash. U کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
whitewash U سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumble U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
fails U سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
fail U سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
failed U سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
pence for any thing U میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing U خطوط خاتم کاری و منبت کاری
reforests U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reconditioned U نو کاری کردن
reconditions U نو کاری کردن
stucco U گچ کاری کردن
habitual way of doing anything U کردن کاری
recondition U نو کاری کردن
primed U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
engraves U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
mess U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
prime U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardens U درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
messes U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
primes U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engrave U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
gardened U درخت کاری کردن باغبانی کردن
garden U درخت کاری کردن باغبانی کردن
engraved U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
persistence U مدت زمان یک CRT یک تصویر را نمایش میدهد پس از توقف دنبال کردن مسیر اشعه تصویر روی صفحه نمایش
spackle U بتونه کاری کردن
hammers U چکش کاری کردن
contract U مقاطعه کاری کردن
enamel U مینا کاری کردن
carved U کنده کاری کردن
rodeo U سوار کاری کردن
lubrication U روغن کاری کردن
To perform a feat. U شیرین کاری کردن
rodeos U سوار کاری کردن
to touch up U دست کاری کردن
mind to do a thing U متمایل کردن به کاری
refashion U دست کاری کردن
carves U کنده کاری کردن
to brush over U دست کاری کردن
inlaying U خاتم کاری کردن
inlay U خاتم کاری کردن
inlays U خاتم کاری کردن
carve U کنده کاری کردن
calker U بتونه کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ). U از قصد کاری را کردن
flourish U زینت کاری کردن
to start out to do something U قصد کاری را کردن
flourished U زینت کاری کردن
hammered U چکش کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . U محکم کاری کردن
flourishes U زینت کاری کردن
shyster U دغل کاری کردن
plaster U گچ کاری کردن اندود
purfle U منبت کاری کردن
splay U منبت کاری کردن
splayed U منبت کاری کردن
splaying U منبت کاری کردن
splays U منبت کاری کردن
plasters U گچ کاری کردن اندود
to intervene in an affair U در کاری مداخله کردن
carvings U کنده کاری کردن
stunts U شیرین کاری کردن
stunt U شیرین کاری کردن
hammer U چکش کاری کردن
keen set for doing anything U مشتاق کردن کاری
granulate U چکش کاری کردن
keen set for doing anything U ارزومند کردن کاری
adventurism U اقدام به کاری کردن
go near to do something U تقریبا کاری را کردن
the proper time to do a thing U برای کردن کاری
blackjack U مجبوربانجام کاری کردن
manipulation U دست کاری کردن
stunting U شیرین کاری کردن
To come to blows with someone . U با کسی کتک کاری کردن
to incite somebody to something U کسی را به کاری تحریک کردن
bossed U برجسته کاری ریاست کردن بر
job U ایوب مقاطعه کاری کردن
boss U برجسته کاری ریاست کردن بر
To do something in a pique . U از روی لج ولجبازی کاری را کردن
to keep regular hours U هر کاری را درساعت معین کردن
bosses U برجسته کاری ریاست کردن بر
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
to have a finger in every pie U درهمه کاری دخالت کردن
bossing U برجسته کاری ریاست کردن بر
jobs U ایوب مقاطعه کاری کردن
the right way to do a thing U صحیح برای کردن کاری
on your own U خودم تنهایی [کاری را کردن]
to run the show U در کاری اختیار داری کردن
lime U با اهک کاری سفید کردن
lift a finger (hand) <idiom> U کاری بکن ،کمک کردن
limes U با اهک کاری سفید کردن
end up <idiom> U پایان ،بلاخره کاری کردن
systematization U اسلوبی کردن همست کاری
p in power to do something U عدم نیروبرای کردن کاری
to persuade somebody of something U کسی را متقاعد به کاری کردن
give someone a hand <idiom> U با کاری به کسی کمک کردن
back to the drawing board <idiom> U کاری را از اول شروع کردن
step in U مداخله بیجا در کاری کردن
to omit doing a thing U از کاری فروگذار یا غفلت کردن
to take trouble to do anything U زحمت کردن کاری را بخوددادن
service U ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to egg [on] U تحریک [به کاری ناعاقلانه] کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com