English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
This is mainly because ... U دلیل اصلی آن اینست که ...
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
mainspring U دلیل اصلی
get to the bottom of <idiom> U دلیل اصلی را فهمیدن
here it is U اینست
the remedy lies in this U چاره ان اینست
the mischief of it is that' U خرابی ان اینست که
it is habitual with me to.... U خویاعادت من اینست
it is my wish that U خواهش من اینست که
it is because U برای اینست که
it is my wish that U میل من اینست که
it is only his way U حالش اینست
it is our pleasure to U اراده ما اینست که
iam of the opinion that U نظر من اینست که
here is my book U اینست کتاب من
strange to say U یک چیزغریب اینست
She loves to have a lot of doges . U عاشق اینست که سگ نگاهدارد
in point of fact U حقیقت امر اینست که
The fact is that… U قدر مسلم اینست که ...
he thinks to deceive you U قصدش اینست شمارابفریبد
The fact of the matter is. . . . . . . U حقیقت امر اینست که ...
VL local bus U مین کنترل مستقیم از طریق باس اصلی روی پردازنده اصلی و برقراری ارسال داده خیلی سریع بین حافظه اصلی و کارت جانبی بدون استفاده از پردازنده
VL bus U مین کنترل مستقیم از طریق باس اصلی روی پردازنده اصلی و برقراری ارسال داده خیلی سریع بین حافظه اصلی و کارت جانبی بدون استفاده از پردازنده
i am nat my last shifts U اخرین وسیله یا تدبیر من اینست
my recollectio of it is U انچه من بیادمی اورم اینست
we make it a rule to U قانون ما اینست که ...قانونی داریم که .....
imeant that he is kind U مقصودم اینست که ادم مهربانی است
Every one is supposed to know to read and write . U فرض بر اینست که هر کس خواندن ونوشتن را می داند
The moral of the story is that … U نتیجه اخلاقی این داستان اینست که ...
as a matter of fact U حقیقت امر اینست که خوب بخواهید بدانید
The moral point of this story is that… U مقصود از این کتاب داستان درواقع اینست که ...
If this is your problem , it is no problem , it is no problem . U اگر گرفتاریت فقط اینست که اصلا" گرفتاری نیست
pop goes the weasel U یکجور رقص روستایی که شیوه ان اینست که رقصنده از زیر دست انهامی گذرد
judy U در رهگیری هوایی علامت اینست که با هواپیمای دشمن درگیر شده ام و در حال انجام ماموریت می باشم
master data file U پرونده مشخصات اصلی امادنظامی پروند خصوصیات اصلی اماد
masters U سیستم با کامپیوتر کنترل اصلی و یک فرعی که از اصلی دستور می گیرد
mastered U سیستم با کامپیوتر کنترل اصلی و یک فرعی که از اصلی دستور می گیرد
master U سیستم با کامپیوتر کنترل اصلی و یک فرعی که از اصلی دستور می گیرد
acciaccatura U نت سریعی که نیم پرده کوتاه تر ازنت اصلی است وقبل از نت اصلی نواخته میشود
on board U که در تخته اصلی یا PCB اصلی قرار دارد
stapling U جزء اصلی هر چیزی قلم اصلی
prototypal U وابسته به طرح اصلی یا نمونه اصلی
prototypic U وابسته به طرح اصلی یا نمونه اصلی
stapled U جزء اصلی هر چیزی قلم اصلی
staple U جزء اصلی هر چیزی قلم اصلی
first generation computer U کپی اصلی تصویر یا متن اصلی
main guard U نیروی جلودار اصلی حفاظ اصلی
initial reserves U ذخایر اصلی احتیاط اولیه یا اصلی
generation U کپی اصلی تصویر اصلی یا متن
generations U کپی اصلی تصویر اصلی یا متن
mainstay U مهار اصلی که از نوک شاه دگل تا پای دگل جلو امتداد دارد تکیه گاه اصلی
mainstays U مهار اصلی که از نوک شاه دگل تا پای دگل جلو امتداد دارد تکیه گاه اصلی
anastylosis U [واژه ای برای ساختار دوباره سازی ساختمان با مواد اصلی و بر طبق سیستم ساختار اصلی]
fundamental unit U یکای اصلی واحد اصلی
base camp U پایگاه اصلی کمپ اصلی
master file U فایل اصلی پرونده اصلی
base unit U یکای اصلی واحد اصلی
expansion slots U شکاف ها یا فضاهای خالی درون کامپیوتر اصلی برای اتصال تخته مدارهای کوچک به تخته مدار اصلی بکار می روند
mattering U بخش اصلی متن روی صفحه که متن یا خط اصلی قرار می گیرد
matter U بخش اصلی متن روی صفحه که متن یا خط اصلی قرار می گیرد
matters U بخش اصلی متن روی صفحه که متن یا خط اصلی قرار می گیرد
mattered U بخش اصلی متن روی صفحه که متن یا خط اصلی قرار می گیرد
DIMM U سیستم مرتب کردن قط عات حافظه RAM در دوطرف کارت کوچک که قابل درج روی تخته اصلی کامپیوتر است تا حافظه اصلی بروز شود
sake U دلیل
uncaused U بی دلیل
reasons U دلیل
argumentum U دلیل
on the ground of U به دلیل
rebutting evidence U رد دلیل
reason U دلیل
proof U دلیل
argument U دلیل
arguments U دلیل
reasoning U دلیل
proofs U دلیل
testimonies U دلیل
testimony U دلیل
evidence U دلیل
reasonless U بی دلیل
rationale U دلیل
earnest U دلیل
symptoms U دلیل
expessive U دلیل
disproof U دلیل رد
symptom U دلیل
demonstrations U دلیل
demonstration U دلیل
externals U که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود
external U که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود
elegant U یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
abram's law U این قانون حاکی از اینست که مقاومت یک ملات یا بتن بستگی به وزن اب وبه وزن سیمان در مخلوط ملات دارد
comebacks U دلیل قانونی
comeback U دلیل قانونی
conclusive evidence U دلیل قاطع
clear proof U دلیل واضح
justifiable reason U دلیل موجه
presentation of evidance U ابراز دلیل
document in proof U دلیل مستند
sole argument U دلیل منحصربفرد
preservation of evidence U تامین دلیل
unreasonable U بی دلیل زورگو
documentary evidence U دلیل کتبی
evidence of conformity U دلیل مطابقت
written evidence U دلیل کتبی
clear evidence U دلیل واضح
agument U دلیل حجت
anabsurd arument U دلیل نامعقول
ratiocinate U دلیل اوردن
sole argument U تنها دلیل
sole argument U یگانه دلیل
sign of weakness U دلیل ضعف
onus probandi U بار دلیل
muniment of title U دلیل سمت
muniment of title U دلیل مالکیت
oral evidence U دلیل شفاهی
for reasons U به چندین دلیل
because of U بدین دلیل
floorer U دلیل قاطع
the reason why U دلیل اینکه
proof of debt U دلیل طلب
demonstrating U دلیل اوردن
rebutting evidence U دلیل معارض
proof of laziness U دلیل تنبلی
afortiori U با دلیل قویتر
hereat U باین دلیل
on no account به هیچ دلیل
A telling reason . U دلیل گویا
demonstrate U دلیل اوردن
in this manner <adv.> U به این دلیل
therefore <adv.> U به این دلیل
whereby <adv.> U به این دلیل
indirect objects U دلیل اوردن
demonstrated U دلیل اوردن
demonstrates U دلیل اوردن
symptoms U اثر دلیل
hence <adv.> U به این دلیل
consequently <adv.> U به این دلیل
in consequence <adv.> U به این دلیل
in this vein <adv.> U به این دلیل
in this way <adv.> U به این دلیل
for that reason <adv.> U به این دلیل
as a result of this <adv.> به این دلیل
objecting U دلیل اوردن
thus [therefore] <adv.> U به این دلیل
objects U دلیل اوردن
object U دلیل اوردن
in this wise <adv.> U به این دلیل
in no case U به هیچ دلیل
symptom U اثر دلیل
direct objects U دلیل اوردن
rationalization U دلیل تراشی
justification U دلیل اوری
insofar <adv.> U به این دلیل
objected U دلیل اوردن
in this respect <adv.> U به این دلیل
by impl <adv.> U به این دلیل
justifications U دلیل اوری
song and dance <idiom> U دلیل آوردن
as a result <adv.> U به این دلیل
in so far <adv.> U به این دلیل
as a consequence <adv.> U به این دلیل
for this reason <adv.> U به این دلیل
in this sense <adv.> U به این دلیل
by implication <adv.> U به این دلیل
FEP U پردازنده بین منبع ورودی و کامپیوتر اصلی که کار آن این است که داده دریافتی را پیش پردازش کند تا بار کاری کامپیوتر اصلی را کم کند
reasons U دلیل وبرهان اوردن
philosophises U فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophised U فیلسوفانه دلیل اوردن
bate U دلیل وبرهان اوردن
philosophize U فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophizes U فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophized U فیلسوفانه دلیل اوردن
reason U دلیل وبرهان اوردن
reason U با دلیل ثابت کردن
philosophizing U فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophising U فیلسوفانه دلیل اوردن
bone of contention <idiom> U دلیل برای جنگیدن
without rime or reason U بی مناسبت بی جهت بی دلیل
wherefore U بچه دلیل بخاطر چه
vicious circle <idiom> U دلیل وتاثیری بانتیجه بد
on the impluse of the moment U بیخود بدون دلیل
to stand one's ground U بر سر دلیل خود ایستادن
to prove with reasons U با دلیل ثابت کردن
bring something on <idiom> U دلیل افزایش سریع
lead proof U ارائه دلیل کردن
reasons U با دلیل ثابت کردن
for no p reason U بدون دلیل ویژه
that does not f. U این دلیل نمیشود
whencesoever U از هرجا بهر دلیل
secondhand evidence U دلیل دست دوم
there is no reason U هیچ دلیل ندارد
inconsequently U بطور بی ربط یا بی دلیل
approving truth U دلیل قانع کننده
dogmatism U افهار عقیده بدون دلیل
argues U دلیل اوردن استدلال کردن
argued U دلیل اوردن استدلال کردن
substantiating U با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated U با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiate U با دلیل ومدرک اثبات کردن
arguing U دلیل اوردن استدلال کردن
argue U دلیل اوردن استدلال کردن
substantiates U با دلیل ومدرک اثبات کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com