Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
There is no reason to do something
U
دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
There's no reason for concern.
U
دلیلی برای نگرانی وجود ندارد.
There is nothing to worry about.
U
دلیلی برای نگرانی وجود ندارد.
To put ones heart and soul into a job .
U
باتمام وجود کاری را انجام دادن
There is no such number.
U
همچنین شماره تلفنی وجود ندارد.
Such a thing does not exist at all .
U
چنین چیزی اصلا" وجود ندارد
residents
U
ما در حافظه بار کردن ندارد وجود دارد
There's no danger of that happening again.
U
خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
resident
U
ما در حافظه بار کردن ندارد وجود دارد
There are not many amusements in this town.
U
دراین شهر تفریحات زیادی وجود ندارد
There is no pleasure without pain .
<proverb>
U
هیچ کامیابى و لذتى بدون درد ورنج وجود ندارد .
natural rate hypothesis
U
هیچ تمایلی برای تورم در جهت افزایش یا کاهش وجود ندارد
It is all over between them . They are thru with each other .
U
بین آنها چیزی باقی نمانده ( را بطه یا تماسی وجود ندارد )
fail
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
U
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
divided landing gear
U
ارابه فرود ثابت که هیچ محور افقی بین چرخهای ان وجود ندارد
resident
U
داده نوشتار که همیشه در چاپگر یا وسیلهای که نیاز به بار کردن ندارد وجود دارد
residents
U
داده نوشتار که همیشه در چاپگر یا وسیلهای که نیاز به بار کردن ندارد وجود دارد
failures
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
it is a soft snap
U
کاری ندارد
you are welcome
U
کاری نکردم اهمیت ندارد
he does nothing but talk
U
کاری جزحرف زدن ندارد
bohemian
U
که درزندگی یاکارخودبرسم وقانون دیگران کاری ندارد
bohemians
U
که درزندگی یاکارخودبرسم وقانون دیگران کاری ندارد
There is nothing to it .
U
هیچ کاری ندارد ( بسیار آسان است )
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
freethinker
U
کسی که دارای فکر ازاد است وبمذهب کاری ندارد
freethinkers
U
کسی که دارای فکر ازاد است وبمذهب کاری ندارد
diskless workstation
U
ایستگاه کاری که درایو دیسکی برای ذخیره داده ندارد
upward compatible
U
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
action
U
انجام کاری
actions
U
انجام کاری
capable
U
توانایی انجام کاری
achieve
U
موفقیت در انجام کاری
sleeps
U
پیش از انجام کاری
sleep
U
پیش از انجام کاری
achieving
U
موفقیت در انجام کاری
sleeping
U
پیش از انجام کاری
about to do something
<idiom>
U
درحال انجام کاری
achieves
U
موفقیت در انجام کاری
achieved
U
موفقیت در انجام کاری
to stop
[doing something]
U
ایستادن
[از انجام کاری]
authority
U
توانایی انجام کاری
mind to do a thing
U
اماده انجام کاری
mode of execution
U
روش انجام کاری
presumption hominis
U
قرینه ضعیفه که به فرض وجود ان طرف مجبور به ابراز ادله معارض نیست چون این قرینه به تنهایی ولو با نبودن دلیل معارض قدرت اثباتی ندارد
to intend to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
To do something on ones own .
U
سر خود کاری را انجام دادن
to be looking to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something
U
در نظر انجام کاری را داشتن
plod
U
بازحمت کاری را انجام دادن
to propose to do something
U
در نظر انجام کاری را داشتن
to do a good job
U
کاری را خوب انجام دادن
to be looking to do something
U
در نظر انجام کاری را داشتن
authorization
U
اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations
U
اجازه یا توانایی انجام کاری
the way of doing something
U
به روشی کاری را انجام دادن
spadework
U
کاری که با بیل انجام میدهند
potential
<adj.>
U
[توانایی برای انجام کاری]
To do something with ease(easily).
U
کاری را به آسانی انجام دادن
do something to one's hearts's content
U
کاری را حسابی انجام دادن
To do something hurriedly .
U
کاری را با عجاله انجام دادن
plodded
U
بازحمت کاری را انجام دادن
plodding
U
بازحمت کاری را انجام دادن
plods
U
بازحمت کاری را انجام دادن
to intend to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
To do something on the sly (in secret).
U
کاری را پنهان انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
U
کاری را سر صبر انجام دادن
to stop
[doing something]
U
توقف کردن
[از انجام کاری]
capability
U
قادر به انجام کاری بودن
undertakes
U
توافق برای انجام کاری
take turns
<idiom>
U
انجام کاری با همکاری یکدیگر
take the plunge
<idiom>
U
بادروغ کاری را انجام دادن
undertaken
U
توافق برای انجام کاری
to aim to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
take one's time
<idiom>
U
انجام کاری بدون عجله
undertake
U
توافق برای انجام کاری
supererogation
U
انجام کاری بیش از حد وفیفه
terrorizes
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
sit tight
<idiom>
U
صبور برای انجام کاری
planning
U
سازماندهی نحوه انجام کاری
wit's end
<idiom>
U
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
make one's bed and lie in it
<idiom>
U
مسئول انجام کاری بودن
cinch
U
کاری که با سهولت انجام شود
loads
U
کاری که باید انجام شود
load
U
کاری که باید انجام شود
terrorised
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slur
U
باعجله کاری را انجام دادن
slurred
U
باعجله کاری را انجام دادن
slurring
U
باعجله کاری را انجام دادن
slurs
U
باعجله کاری را انجام دادن
chip
U
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips
U
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to mean to do something
U
منظور انجام کاری را داشتن
(have the) cheek to do something
<idiom>
U
با گستاخی کاری را انجام دادن
do something rash
<idiom>
U
بی فکر کاری را انجام دادن
fall over oneself
<idiom>
U
کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something)
<idiom>
U
توانایی انجام کاری رانداشتن
backlogs
U
کاری که باید انجام شود
backlog
U
کاری که باید انجام شود
We don't do things by halves.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
have
U
باعث انجام کاری شدن
having
U
باعث انجام کاری شدن
chicken out
<idiom>
U
از ترس کاری را انجام ندادن
to be about to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
dead set against something
<idiom>
U
کاملا مصمم در انجام کاری
We don't do things by half-measures.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
U
کاری را ناقص انجام ندادن
raise Cain
<idiom>
U
کمک ،کاری انجام دادن
authorizes
U
اجازه دادن برای انجام کاری
authorize
U
اجازه دادن برای انجام کاری
to goad somebody into something
U
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody doing something
U
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
brushwork
U
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
authorizing
U
اجازه دادن برای انجام کاری
invoke
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
bars
U
توقف کسی برای انجام کاری
authorising
U
اجازه دادن برای انجام کاری
null
U
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
taskwork
U
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
bar
U
توقف کسی برای انجام کاری
authorises
U
اجازه دادن برای انجام کاری
invoking
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
alternatives
U
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to do a thing with f.
U
کاری رابه اسانی انجام دادن
alternative
U
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to do a thing ina corner
U
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
decisions
U
تصمیم گیری برای انجام کاری
go (someone) one better
<idiom>
U
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to invite somebody to do something
U
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to invite somebody to do something
U
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
give free rein to
<idiom>
U
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
turn out
<idiom>
U
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
get away with something
<idiom>
U
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
get around to
<idiom>
U
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
U
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
To meet a deadline .
U
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
facility
U
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
see to (something)
<idiom>
U
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
decision
U
تصمیم گیری برای انجام کاری
swim against the tide/current
<idiom>
U
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to purpose something
U
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
shove down one's throat
<idiom>
U
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
see to it
<idiom>
U
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
head start
<idiom>
U
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
technique
U
روش با مهارت برای انجام کاری
forcing
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to be in a position to do something
U
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
force
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to undertake to do something
U
رسما متعهد به انجام کاری شدن
To do something expediently.
U
از روی سیاست کاری را انجام دادن
helps
U
روش آسانتر برای انجام کاری
helped
U
روش آسانتر برای انجام کاری
at the elventh hour
U
دقیقه نود کاری انجام دادن
help
U
روش آسانتر برای انجام کاری
techniques
U
روش با مهارت برای انجام کاری
operation
U
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
facility
U
وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
authorizes
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly.
U
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to enjoin somebody from doing something
[American E]
U
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
authorises
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
twist one's arm
<idiom>
U
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to key up any to do s.th.
<idiom>
O
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
get one's own way
<idiom>
U
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
to act in concert
<idiom>
U
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
to set one's mind on anything
U
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
authorize
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to bite the bullet
<idiom>
U
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to have to bite the bullet
<idiom>
U
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to make an effort to do something
U
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something
U
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorising
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
go off half-cocked
<idiom>
U
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
by the skin of one's teeth
<idiom>
U
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
To do something(act)from force of habit
U
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
U
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
application
U
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
applications
U
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
blankest
U
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blank
U
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com