English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
natarize U دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
notary office U دفتر اسناد رسمی دفتر خانه
notaries U سر دفتر اسناد رسمی
notary U سر دفتر اسناد رسمی
notary public's office U دفتر اسناد رسمی
notary public U دفتر اسناد رسمی
notarial U وابسته به دفتر اسناد رسمی
yamen U اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
to marry at a registry office U در دفتر ثبت یا محضر رسمی ازدواج کردن
registries U دفتر ثبت اسناد
registry U دفتر ثبت اسناد
to register [with a body] U اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
voucher register U قسمت یا دفتر ثبت اسناد یااسناد هزینه
registration of documents and lands U اداره ثبت اسناد و املاک
notary U سردفتر اسناد رسمی
notaries U سردفتر اسناد رسمی
notary public U سردفتر اسناد رسمی
specialty debt U تعهدات مستند به اسناد رسمی
procuration fee U حق دلالی در معاملات استقراضی و رهن حق التحریر اسناد رسمی
private decument U درمقابل عقد رسمی یا سند که در CL اسناد مصدق یا عقودمهمور به مهر نامیده میشود
journalize U در دفتر روزنامه وارد کردن در دفتر ثبت کردن
bureau of naval personnel U اداره پرسنل نیروی دریایی دفتر پرسنل دریایی
engineering office U دفتر طراحی دفتر مهندسین مشاور
blotter U دفتر باطله دفتر ثبت معاملات
blotters U دفتر باطله دفتر ثبت معاملات
attributes U اسناد کردن
attribute U اسناد کردن
attributing U اسناد کردن
ascribe U اسناد کردن
ascribes U اسناد کردن
ascribing U اسناد کردن
ascribed U اسناد کردن
suspension of vouchers U معلق کردن اسناد
induction station U دفتر استخدام دفتر پذیرش
disposal U انهدام اسناد و مدارک یا وسایل مصرف واگذار کردن
authentication U تعیین اعتبار و صحت اسناد اعلام نشانی کردن
civilian internee information bureau U دفتر اطلاعات غیرنظامیان واردشده به کشور دفتر اطلاعات پناهندگان
write off U از دفتر خارج کردن
write-off U از دفتر خارج کردن
write-offs U از دفتر خارج کردن
sanitize U حفظ کردن اسناد و مدارک بااهمیت با تغییر اسامی یامحلها یا علایم مشخصه ان
totalitarianize U تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
matriculates U در دفتر دانشگاه یا دانشکده نام نویسی کردن
matriculated U در دفتر دانشگاه یا دانشکده نام نویسی کردن
matriculating U در دفتر دانشگاه یا دانشکده نام نویسی کردن
accession به ترتیب خرید وارد دفتر و ثبت کردن
matriculate U در دفتر دانشگاه یا دانشکده نام نویسی کردن
call book U دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
helm U اداره کردن
directs U اداره کردن
wields U اداره کردن
rule U اداره کردن
runs U اداره کردن
administered U :اداره کردن
helms U اداره کردن
mismanage U بد اداره کردن
stage manage U اداره کردن
stage-manage U اداره کردن
wielding U اداره کردن
directed U اداره کردن
aminister U اداره کردن
operate U اداره کردن
administering U :اداره کردن
administers U :اداره کردن
conducted U اداره کردن
misgovern U بد اداره کردن
run U اداره کردن
direct U اداره کردن
wield U اداره کردن
conducting U اداره کردن
wielded U اداره کردن
conducts U اداره کردن
stage-managed U اداره کردن
conduct U اداره کردن
maintain U اداره کردن
manage U اداره کردن
stage-managing U اداره کردن
mishandling U بد اداره کردن
mismanages U بد اداره کردن
gestion U اداره کردن
mismanaging U بد اداره کردن
mishandles U بد اداره کردن
mishandle U بد اداره کردن
mishandled U بد اداره کردن
manage U اداره کردن
managed U اداره کردن
managing U اداره کردن
operated U اداره کردن
mismanaged U بد اداره کردن
maladminister U بد اداره کردن
stage-manages U اداره کردن
man U اداره کردن
mans U اداره کردن
officiating U اداره کردن
officiates U اداره کردن
officiated U اداره کردن
manages U اداره کردن
administer اداره کردن
administrations U اداره کردن
administration U اداره کردن
officiate U اداره کردن
operates U اداره کردن
returns U گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returning U گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returned U گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
return U گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
manhandling U باخشونت اداره کردن
policies U اداره یاحکومت کردن
manhandles U باخشونت اداره کردن
policy U اداره یاحکومت کردن
to give somebody the runaround <idiom> U کسی را سر به سر کردن [در اداره ای]
steered U حکومت اداره کردن
personnel management U اداره کردن پرسنلی
manhandle U باخشونت اداره کردن
manageable U قابل اداره کردن
manhandled U باخشونت اداره کردن
steers U حکومت اداره کردن
steer U حکومت اداره کردن
scotland yard U اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
duty roster U دفتر وقایع نگهبانی یا دفتر نوبت نگهبانی
superintends U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineered U اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineer U اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintend U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintending U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintended U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
directing U اداره کردن روانه کردن وسایل
engineers U اداره کردن طرح کردن و ساختن
operates U اداره کردن راه انداختن
hunts U اداره کردن تازیها در شکار
operate U اداره کردن راه انداختن
conducting U اداره کردن کشیده شدن
operated U اداره کردن راه انداختن
conduct U اداره کردن کشیده شدن
conducts U اداره کردن کشیده شدن
conducted U اداره کردن کشیده شدن
maladminister U بطور سوء اداره کردن
hunted U اداره کردن تازیها در شکار
hunt U اداره کردن تازیها در شکار
legalised U به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalized U به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalize U به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalising U به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalizes U به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalises U به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalizing U به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
reviews U بازدید رسمی یاسان رسمی
review U بازدید رسمی یاسان رسمی
officious U نیمه رسمی شبهه رسمی
reviewed U بازدید رسمی یاسان رسمی
officiary U مامور رسمی مقام رسمی
reviewing U بازدید رسمی یاسان رسمی
policed U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
officiating U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiates U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiated U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
police U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
officiate U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
parochiality U اداره کردن اموریک بخش یابلوک
to blunder away U بواسطه سوء اداره تلف کردن
policed U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
polices U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
handle U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
Its no joke running a factory . U اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
handles U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
natarize U محضر داری کردن گواهی رسمی کردن
solemn form U در CL تصدیق وصیتنامه یا از طریق رسمی یعنی در دادگاه است یا ازطریق غیر رسمی یا عادی است که توسط دفاتر اسنادرسمی به عمل می اید
formalizing U رسمی کردن
formalising U رسمی کردن
officialize U رسمی کردن
formalizes U رسمی کردن
formalized U رسمی کردن
formalize U رسمی کردن
formalises U رسمی کردن
formalised U رسمی کردن
institutionalize U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
regie U اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
requisitioning U درخواست رسمی کردن
requisition U درخواست رسمی کردن
requisitioned U درخواست رسمی کردن
requisitions U درخواست رسمی کردن
sponsor U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
To conduct a meeting in an orderly manner. U جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
sponsors U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
to shoot oneself in the foot <idiom> U بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
sponsoring U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
executed U اداره کردن قانونی کردن
directs U اداره کردن هدایت کردن
presided U اداره کردن هدایت کردن
presides U اداره کردن هدایت کردن
manipulate U اداره کردن دستکاری کردن
moderate U اداره کردن تعدیل کردن
chairman U ریاست کردن اداره کردن
directed U اداره کردن هدایت کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com