English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
log rolling U دسته بندی سیاسی که دران همدیگر رابستایندویاری کننداصول نان بهم قرض دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
junto U دسته بندی سیاسی
ranked U درجه دادن دسته بندی کردن
ranks U درجه دادن دسته بندی کردن
rank U درجه دادن دسته بندی کردن
isocracy U حکومتی که اختیارات سیاسی همه دران یکسان است
isocratic U دارای اختیارات برابر که دران اختیارات سیاسی همه کس یکسان است
cross voting U رای دادن دوطرف مخالف برای همدیگر
mine mooring U اتصال دادن مینها به همدیگر به وسیله سیم یا بند
assortment U دسته بندی
faction U دسته بندی
ordinations U دسته بندی
grading U دسته بندی
ordination U دسته بندی
assortments U دسته بندی
classifications U دسته بندی
ratings U دسته بندی
rating U دسته بندی
factions U دسته بندی
juntas U دسته بندی
groupage U دسته بندی
clustering U دسته بندی
junta U دسته بندی
scale U دسته بندی
classification U دسته بندی
qsort U دسته بندی پرسشها
ratings U دسته بندی کردن
rating U دسته بندی کردن
groupage U دسته بندی کردن
factionist U عضو دسته بندی
sorting test U ازمون دسته بندی
assorted <adj.> U دسته بندی شده
to form into groups U دسته بندی کردن
resort U دسته بندی کردن
resorted U دسته بندی کردن
to erect into U دسته بندی کردن به
resorts U دسته بندی کردن
sorter U دسته بندی کننده
sort U دسته بندی کردن
rally U دسته بندی کردن
categorised U دسته بندی کردن
to categorize U دسته بندی کردن
group U دسته بندی کردن
groups U دسته بندی کردن
classifying U دسته بندی کردن
categorizes U دسته بندی کردن
categorises U دسته بندی کردن
classifications U عمل دسته بندی
zone decimal U دسته بندی اعشاری
zone U ناحیه دسته بندی
divisions U قسمت دسته بندی
zones U ناحیه دسته بندی
zone decimal U دسته بندی ده دهی
zone punch U سوراخ دسته بندی
categorize U دسته بندی کردن
classification U عمل دسته بندی
categorising U دسته بندی کردن
division U قسمت دسته بندی
classify U دسته بندی کردن
categorizing U دسته بندی کردن
grade U دسته بندی کردن
classification chart U نمودار دسته بندی
regimentalation U دسته بندی کردن
classifies U دسته بندی کردن
clanship U دسته بندی قبیلهای
categorized U دسته بندی کردن
grades U دسته بندی کردن
to form into groups U دسته دسته کردن طبقه بندی کردن
factional U مربوط به دسته بندی یا توط ئه
color sorting test U ازمون دسته بندی رنگها
card sorting test U ازمون دسته بندی برگه ها
grades U دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade U دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
group U دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
groups U دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
marshalling yard U محوطه تفکیک و دسته بندی کالاها
nerve fascicle U دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
nerve bundle U دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
natives Olivenöl extra U روغن زیتون کاملا طبیعی [دسته بندی یک]
politick U جنبه سیاسی دادن به
yarn sorting U دسته بندی نخ [بر اساس ظرافت، نمره نخ، جنس و غیره]
cingulum U دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
cingulum bundle U دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
exception U چیزی باسایر چیزها در همان دسته بندی متفاوت باشد
exceptions U چیزی باسایر چیزها در همان دسته بندی متفاوت باشد
catchall U بخشی که شامل مواد مختلف وبدون دسته بندی باشد
resorted U رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
resort U رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
lot integrity U دسته بندی مهمات به حسب نوبه یا جدا کردن انها درانبار
resorts U رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
politicises U سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicising U سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicize U سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicization U سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicised U سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicized U سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicizes U سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicizing U سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
apolitical U دارای شخصیت غیر سیاسی بی علاقه بامور سیاسی
self determination U استقلال سیاسی یک ملت و عدم تاثیرنیروهای خارجی درتصمیمات و روشهای سیاسی و اقتصادی و نظامی واجتماعی ان
political ties U هم بستگیهای سیاسی وابستگیهای سیاسی اتحادسیاسی
thermionic tube U لوله الکترونی که دران الکترون بوسیله حرارت دادن به الکترود منتشر میشود لوله گرمایونی
exhibitionism U نوعی انحرافات جنسی که دران شخص بوسیله نشان دادن الت جنسی خود احساسات شهوانی رافرومینشاند عریان گرائی
wool sorting U دسته بندی الیاف [بر اساس طول الیاف، ناحیه چیده شدن از بدن حیوان و رنگ پشم]
immunity U مصونیت سیاسی مصونیت دیپلماسی عدم تبعیت مامور سیاسی خارجی ازمقررات قانونی کشور مرسل الیه است
politics U علم سیاسی امور سیاسی
political circles U محافل سیاسی دوایر سیاسی
To put ones foot in it . <idiom> U دسته گل به آب دادن [افتضاح کردن]
To drop a brick . <idiom> U دسته گل به آب دادن [افتضاح کردن]
To make a gaffe . <idiom> دسته گل به آب دادن [افتضاح کردن]
sort U دسته کردن طبقه بندی کردن
sorted U دسته کردن طبقه بندی کردن
zone bits U بیت منطقه بیت دسته بندی
sorts U دسته کردن طبقه بندی کردن
beams U دسته کردن اشعه الکترونی جهت دادن
beam U دسته کردن اشعه الکترونی جهت دادن
each other U همدیگر
one a U همدیگر
one an other U همدیگر
joystick U با حرکت دادن دسته ایستاده در پورت ورودی /خروجی کامپیوتر
joysticks U با حرکت دادن دسته ایستاده در پورت ورودی /خروجی کامپیوتر
peer to each other U مانند همدیگر
self repelling U دافع همدیگر
reestablishment of diplomatic relations U برقراری مجدد روابط سیاسی اعاده روابط سیاسی
to blame one another U همدیگر را مقصر کردن
to hug each other U همدیگر را بغل کردن
They grew attached ( attracted) to each other. U به همدیگر علاقمند شدند
to be on the same page <idiom> U همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
They beat each other black and blue. U همدیگر را خونین ومالین کردند
We speake the same language. we are on the same wavelength. we understand each other. U زبان همدیگر رامی فهمیم
to talk the same language <idiom> U همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
politic U سیاسی نماینده سیاسی
packing U روکش یاغلاف جعبه بندی و جا دادن وسایل در یک فرف
The twins are hardly distinguish between colors. U دوقلوها را از همدیگر نمی شد تشخیص داد
blind dates U قرار ملاقات میان زن ومردی که همدیگر را نمیشناسند
blind date U قرار ملاقات میان زن ومردی که همدیگر را نمیشناسند
contiguous U خانههای گرافیکی یا حروفی که بر همدیگر اثر می گذارند
Knock off your fighting right now! U همین الآن از توی سر همدیگر زدن دست بکشید !
packing U عمل قرار دادن کالاها در جعبه و بسته بندی آنها برای مغازه ها
friendly society U انجمن تعاونی) که اعضای ان همدیگر رادرتنگدستی یاپیری یاری میکنن
hatched moulding U گچ بری که عبارت است ازدورشته خطهای متوازی که همدیگر راقطع کر
friendly societies U انجمن تعاونی) که اعضای ان همدیگر رادرتنگدستی یاپیری یاری میکنن
mounting U دسته و پشت بند دسته شمشیر
isonomy U برابری در حقوق سیاسی برابری سیاسی
to huddle up a piece of work U کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
nosegay U دسته گل یایک دسته علف
evaluation rating U درجه بندی اطلاعات یا طبقه بندی ان از نظر اعتبار وصحت و دقت
lorgnettes U ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
lorgnette U ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
therein U دران
offing U دران نزدیکی ها
slideway U راهی که دران سر
therabout U دران حدود
thereabout U دران حدود
word warp U فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
carpet classification U طبقه بندی [درجه بندی] فرش
rating U طبقه بندی کردن درجه بندی
ratings U طبقه بندی کردن درجه بندی
therewith U دران هنگام بدانوسیله
it is not subject to review U دران روا نیست
then U انگاه دران هنگام
nautch U که دران رقاص میرقصند
polytony U ایجادچند لحن دران واحد
errors slipped in U اشتباهاتی دران راه یافت
scrinium U لوله یاصندوقی که دران طوماربگذارند
pot liquor U اب ته دیگ پس از پختن سبزیجات دران
i had no voice in that matter U من دران قضیه رایی نداشتم
swimming bath U تن شو یاحوضی که دران شناتوان کرد
thereis not a p of truth init U ذرهای راستی دران نیست
thumbhole U حفرهای که شست دران جابگیرد
polytonality U ایجاد چندلحن دران واحد
mainstream U مسیر جویباری که دران اب جریان دارد
crates U صندوقی که چینی یا شیشه دران میگذارند
gill net U دامی که چون ماهی دران بیافتد
flashpoints U درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
cellaret U گنجهای که شیشههای باده دران میگذارند
flashingpoint U درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
flashpoint U درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
deadfall U دامی که جانوران بزرگ دران زیراوارمیمانند
dripping pan U فرفی که چکیده کباب دران میریزد
oast U کورهای که رازک را دران خشک می کنند
actinology U دانشی که دران از خواص نورگفتگو میکند
impressibly U بطوریکه بتوان دران تاثیر کرد
dish water U ابی که دران فرف شسته باشند
crate U صندوقی که چینی یا شیشه دران میگذارند
dish wash U ابی که دران فرف شسته باشند
telescopic U دستگاه شکسته بندی تلسکوپیک چوبهای شکسته بندی مربوط به دوربین تلسکوپی یادستگاه نشانه روی
packaging U ماده محافظ اشیا که بسته بندی می شوند. مواد جذاب برای بسته بندی کالاها
defense classification U طبقه بندی اطلاعات مربوط به پدافند سیستم طبقه بندی مدارک وزارت دفاع
classification U طبقه بندی رده بندی
wording U جمله بندی کلمه بندی
laggin U اب بندی کردن اب بندی ناوها
lineament U طرح بندی صورت بندی
classifications U طبقه بندی رده بندی
lineaments U طرح بندی صورت بندی
deadlock U موقعیتی که دو کاربر می خواهند به دو منبع در یک زمان دستیابی داشته باشند به هر کار یک منبع اخصای داده میشود ولی نمیتوانند ازمنابع همدیگر استفاده کنند
there is nothing in it U چیز مهمی دران نیست پروپایی ندارد
book message U نامهای که سایر گیرندگان دران قید نمیشود
heaths U زمین بایری که علف وخاربن دران می روید
the bill defined his powers U حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com