Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (28 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to intervene in an affair
U
در کاری مداخله کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
step in
U
مداخله بیجا در کاری کردن
Other Matches
laissez faire
U
عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
laisser faire
U
عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
meddles
U
مداخله کردن
interlope
U
مداخله کردن
intervened
U
مداخله کردن
interposing
U
مداخله کردن
interposes
U
مداخله کردن
meddled
U
مداخله کردن
intervention
U
مداخله کردن
intervene
U
مداخله کردن
interventions
U
مداخله کردن
intervenes
U
مداخله کردن
interposed
U
مداخله کردن
interpose
U
مداخله کردن
stickle
U
مداخله کردن
meddle
U
مداخله کردن
tamper
U
مداخله وفضولی کردن
to i. with qnother's affairs
U
درکاردیگری مداخله کردن
put in
U
مداخله کردن رساندن
interferes
U
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
intervenes
U
مداخله کردن پا میان گذاردن
intervened
U
مداخله کردن پا میان گذاردن
interfere
U
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interfered
U
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interjects
U
در میان امدن مداخله کردن
poke nose into something
[one's life]
<idiom>
U
در کار کسی مداخله کردن
interjecting
U
در میان امدن مداخله کردن
interjected
U
در میان امدن مداخله کردن
interject
U
در میان امدن مداخله کردن
intervene
U
مداخله کردن پا میان گذاردن
kibitz
U
درکاردیگری مداخله کردن فضولی کردن
take part
U
مداخله کردن شرکت کردن
intermeddle
U
مداخله کردن فضولی کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
participation
U
مداخله
interferes
U
مداخله
interfered
U
مداخله
officious
U
مداخله کن
to thrust oneself
U
مداخله
interfere
U
مداخله
meddlesome
U
مداخله گر
pryer
U
مداخله گر
interventions
U
مداخله
intervention
U
مداخله
interference
U
مداخله
intermediation
U
مداخله
right to intervene
U
حق مداخله
interposition
U
مداخله
interposal
U
مداخله
nonintervention
U
عدم مداخله
intervener
U
مداخله کننده
interposingly
U
ازراه مداخله
non intervention
U
عدم مداخله
intermediary
U
وساطت مداخله
interventionist
U
طرفدار مداخله
military intervention
U
مداخله نظامی
intevener
U
مداخله کننده
tamperer
U
مداخله کننده
undue
U
بدون مداخله
intermediaries
U
وساطت مداخله
intervenient
U
مداخله کننده
nonintervention
U
سیاست عدم مداخله
intermediacy
U
میانجی گری مداخله
primming
U
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy)
U
بازپخت
[سخت گردانی]
[دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن]
[فلز کاری]
to know the ropes
U
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
blow torch
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade
U
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
Pry not into the affair of others.
<proverb>
U
در کار دیگران مداخله مکن .
marplot
U
ادم فضول مداخله کننده
electromagnetic interference
U
مداخله الکترومغناطیسی درکار رادارها
interposingly
U
مداخله کنان بطور معترضه
intermediate
U
درمیان اینده مداخله کننده
bumbled
U
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles
U
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash.
U
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumble
U
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
whitewash
U
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
isolationist
U
طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
stringing
U
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing
U
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
reforest
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reconditioned
U
نو کاری کردن
stucco
U
گچ کاری کردن
reconditions
U
نو کاری کردن
recondition
U
نو کاری کردن
habitual way of doing anything
U
کردن کاری
Community architecture
U
[جنبش مداخله در طراحی ساختمان های انگلیس]
intercurrent
U
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
messes
U
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
prime
U
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
garden
U
درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforce
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
mess
U
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
primed
U
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engrave
U
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraved
U
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraves
U
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforced
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
primes
U
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardened
U
درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardens
U
درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforcing
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
let point
U
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
intercurreace
U
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
to start out to do something
U
قصد کاری را کردن
to touch up
U
دست کاری کردن
mind to do a thing
U
متمایل کردن به کاری
splaying
U
منبت کاری کردن
to brush over
U
دست کاری کردن
enamel
U
مینا کاری کردن
rodeos
U
سوار کاری کردن
stunts
U
شیرین کاری کردن
granulate
U
چکش کاری کردن
plasters
U
گچ کاری کردن اندود
splays
U
منبت کاری کردن
plaster
U
گچ کاری کردن اندود
stunting
U
شیرین کاری کردن
go near to do something
U
تقریبا کاری را کردن
keen set for doing anything
U
مشتاق کردن کاری
rodeo
U
سوار کاری کردن
keen set for doing anything
U
ارزومند کردن کاری
To do something on purpose ( deliberately ).
U
از قصد کاری را کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
U
محکم کاری کردن
spackle
U
بتونه کاری کردن
stick with
<idiom>
U
دنبال کردن کاری
stunt
U
شیرین کاری کردن
the proper time to do a thing
U
برای کردن کاری
To perform a feat.
U
شیرین کاری کردن
flourished
U
زینت کاری کردن
hammer
U
چکش کاری کردن
flourishes
U
زینت کاری کردن
inlay
U
خاتم کاری کردن
hammered
U
چکش کاری کردن
lubrication
U
روغن کاری کردن
inlaying
U
خاتم کاری کردن
carve
U
کنده کاری کردن
carved
U
کنده کاری کردن
calker
U
بتونه کاری کردن
carves
U
کنده کاری کردن
carvings
U
کنده کاری کردن
refashion
U
دست کاری کردن
inlays
U
خاتم کاری کردن
shyster
U
دغل کاری کردن
purfle
U
منبت کاری کردن
splayed
U
منبت کاری کردن
manipulation
U
دست کاری کردن
splay
U
منبت کاری کردن
hammers
U
چکش کاری کردن
contract
U
مقاطعه کاری کردن
adventurism
U
اقدام به کاری کردن
blackjack
U
مجبوربانجام کاری کردن
flourish
U
زینت کاری کردن
interloper
U
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interventionism
U
سیستم مداخله دولت درامور اقتصادی و عدم وجودازادی درتجارت
interlopers
U
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
to stop
[doing something]
U
توقف کردن
[از انجام کاری]
to run the show
U
در کاری اختیار داری کردن
the right way to do a thing
U
صحیح برای کردن کاری
p in power to do something
U
عدم نیروبرای کردن کاری
lime
U
با اهک کاری سفید کردن
limes
U
با اهک کاری سفید کردن
To come to blows with someone .
U
با کسی کتک کاری کردن
lift a finger (hand)
<idiom>
U
کاری بکن ،کمک کردن
service
U
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
To do something in a pique .
U
از روی لج ولجبازی کاری را کردن
serviced
U
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
back to the drawing board
<idiom>
U
کاری را از اول شروع کردن
systematization
U
اسلوبی کردن همست کاری
to take trouble to do anything
U
زحمت کردن کاری را بخوددادن
walk out
U
کاری راناگهان ترک کردن
give someone a hand
<idiom>
U
با کاری به کسی کمک کردن
on your own
U
خودم تنهایی
[کاری را کردن]
bossing
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
to omit doing a thing
U
از کاری فروگذار یا غفلت کردن
end up
<idiom>
U
پایان ،بلاخره کاری کردن
to keep regular hours
U
هر کاری را درساعت معین کردن
bossed
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
bosses
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
to have a finger in every pie
U
درهمه کاری دخالت کردن
jobs
U
ایوب مقاطعه کاری کردن
boss
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
to incite somebody to something
U
کسی را به کاری تحریک کردن
prone to do something
آماده برای کردن کاری
to egg
[on]
U
تحریک
[به کاری ناعاقلانه]
کردن
to persuade somebody of something
U
کسی را متقاعد به کاری کردن
job
U
ایوب مقاطعه کاری کردن
glid
U
تذهیب کاری
[در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
holding company
U
شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
forcing
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
fillet
U
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
forces
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com