English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
pull through U در وضع خطرناکی انجام وفیفه کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
functionate U انجام وفیفه کردن
to perform one's duty U انجام وفیفه کردن
feasance U انجام وفیفه کردن
acquitting U از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
to overrun one's duty U از انجام وفیفه شانه خالی کردن
acquits U از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
the d. of duty U انجام وفیفه
harnessed U حین انجام وفیفه
line of duty U نحوه انجام وفیفه
while on duty U حین انجام وفیفه
neglect of duty U غفلت در انجام وفیفه
supererogation U افراط در انجام وفیفه
harnessing U حین انجام وفیفه
ready for duty U اماده انجام وفیفه
harness U حین انجام وفیفه
to stand to one's duty U وفیفه خودرا انجام دادن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
mistake while in discharge of duty U خطا در حین انجام وفیفه
to play one's role U وفیفه خودرا انجام دادن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
slackers U کسی که از انجام وفیفه شانه تهی کند
slacker U کسی که از انجام وفیفه شانه تهی کند
to do ones endeavour U کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
board of conciliation U هیاتی که برای پیشگیری وایجاد توافق بین کارگر وکارفرما انجام وفیفه میکند
limit state U حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
dangerousness U خطرناکی
perilousness U خطرناکی
economic and social council U شورای اقتصادی و اجتماعی یکی از ارکان ششگانه سازمان ملل متحد که وفیفه اش انجام امور اقتصادی واجتماعی و فرهنگی و تربیتی مربوط به سازمان ملل
functioned U وفیفه عمل کردن
functions U وفیفه عمل کردن
function U وفیفه عمل کردن
conscript U به خدمت وفیفه احضار کردن
conscripted U به خدمت وفیفه احضار کردن
conscripting U به خدمت وفیفه احضار کردن
conscripts U به خدمت وفیفه احضار کردن
to be in d. U کوتاهی درانجام وفیفه کردن
conscript U سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripts U سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripting U سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripted U سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
serviced U منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
service U منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
squelch circuit U یک نوع مدار رادیویی است که وفیفه ان کم کردن صداهای اضافی متن پیامها و یا ازبین بردن خرخر صدای رادیواست
duty assignment U واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
desertion U ترک کردن افرادواجب النفقه ترک زوج یازوجه به وسیله دیگری فراراز خدمت وفیفه
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
automate U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee U عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
cost center U قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
acquit U انجام وظیفه کردن
complete U کامل کردن انجام دادن
completed U کامل کردن انجام دادن
circuit U یچ کردن عملیات انجام میدهد
completing U کامل کردن انجام دادن
completes U کامل کردن انجام دادن
consummates U انجام دادن عروسی کردن
consummating U انجام دادن عروسی کردن
consummated U انجام دادن عروسی کردن
circuits U یچ کردن عملیات انجام میدهد
consummate U انجام دادن عروسی کردن
do U انجام دادن کفایت کردن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
demonstration U تظاهر به انجام عملیات کردن
demonstrations U تظاهر به انجام عملیات کردن
administers U انجام دادن اعدام کردن
administering U انجام دادن اعدام کردن
administered U انجام دادن اعدام کردن
to go to U رسیدگی کردن انجام دادن
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
implementing U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implements U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
calebrate U باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
implement U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
implemented U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
huddle U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
huddles U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
To clinch (close)the deal. U معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
huddling U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
shrink one's duty U از انجام وظیفه شانه خالی کردن
huddled U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
tasks U وفیفه
functions U وفیفه
functioned U وفیفه
function U وفیفه
pensions U وفیفه
duty U وفیفه
pension U وفیفه
worked U وفیفه
task U وفیفه
role U وفیفه
roles U وفیفه
obligations U وفیفه
assignment U وفیفه
service U وفیفه
inofficious U بی وفیفه
that is your duty and not mine U نه وفیفه من
work U وفیفه
office U وفیفه
assignments U وفیفه
offices U وفیفه
devoir U وفیفه
serviced U وفیفه
taskwork U وفیفه
activity U وفیفه
sorb U وفیفه
obligation U وفیفه
activities U وفیفه
responsibilities U وفیفه
responsibility U وفیفه
put up to <idiom> U وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
to turn off U خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
task U امرمهم وفیفه
feal U وفیفه شناس
dereliction of duty U ترک وفیفه
serviced U نظام وفیفه
dutifulness U وفیفه شناسی
dereliction of duty U وفیفه نشناسی
conscript U سرباز وفیفه
conscripted U سرباز وفیفه
conscientious U وفیفه شناس
undutiful U وفیفه نشناس
the d. of duty U ادای وفیفه
religious duty U فرض وفیفه
draftees U سربازان وفیفه
offices U کار وفیفه
propositional function U وفیفه حسی
drafted U سرباز وفیفه
obligor U مشمول وفیفه
obstriction U قرارداد وفیفه
drafts U سرباز وفیفه
functioned U وفیفه داشتن
compulsory service U خدمت وفیفه
loyalty U وفیفه شناسی
loyalties U وفیفه شناسی
draft U سرباز وفیفه
fealty U وفیفه شناسی
beneficiaries U وفیفه خوار
beneficiary U وفیفه خوار
breach of duty U ترک وفیفه
function U وفیفه داشتن
obligated reservist U مشمول وفیفه
reserve officer U افسر وفیفه
functional U وفیفه دار
functions U وفیفه داشتن
office U کار وفیفه
fealties U وفیفه شناسی
lapse from duty U ترک وفیفه
naval conscript U ناوی وفیفه
neurility U وفیفه اعصاب
incumbency U وفیفه لزوم
fun and games <idiom> U وفیفه مشکل
functionery U وفیفه دار
duty-bound U حینانجام وفیفه
irresponsible U وفیفه نشناس
conscription U نظام وفیفه
tasks U امرمهم وفیفه
sense of duty U حس وفیفه شناسی
inofficious U وفیفه نشناس
loyal U وفیفه شناس
burden of proof U وفیفه اثبات
task management U مدیریت وفیفه
staff duty U وفیفه ستادی
stipendiary U وفیفه خوار
stipendiaries U وفیفه خوار
dutiful U وفیفه شناس
seaman recruit U ناوی وفیفه
annuitant U وفیفه خور
functionally U ازلحاظ وفیفه
irresponsibility U وفیفه نشناسی
service U نظام وفیفه
conscripts U سرباز وفیفه
military service U نظام وفیفه
conscripting U سرباز وفیفه
laspe from duty U ترک وفیفه
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
auditing U توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com