Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
intersplere
U
در حوزه یکدیگر امدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
period of concentration
U
در یک حوزه ابریز رودخانه مدت زمانی که یک قطره اب از ابتدای حوزه تا خروج از حوزه را
of each other
<adv.>
U
از یکدیگر
from one another
<adv.>
U
از یکدیگر
from each other
<adv.>
U
از یکدیگر
of one another
<adv.>
U
از یکدیگر
each other
U
یکدیگر
one another
U
یکدیگر
one a
U
یکدیگر
interwork
U
بر یکدیگر
combining
U
ترکیب با یکدیگر
simultaneous with each other
U
مقارن یکدیگر
interconnects
U
اتصال به یکدیگر
intersecting
U
از یکدیگر گذرنده
interconnecting
U
اتصال به یکدیگر
internecine
U
کشتار یکدیگر
interconnected
U
اتصال به یکدیگر
interconnect
U
اتصال به یکدیگر
couple
U
ترکیب با یکدیگر
coupled
U
ترکیب با یکدیگر
couples
U
ترکیب با یکدیگر
cheek by jowl
U
پهلوی یکدیگر
arm in arm
U
در دست یکدیگر
peer to each other
U
برابر با یکدیگر
to look at each other
U
به یکدیگر نگریستن
peer to each other
U
قرین یکدیگر
combine
U
ترکیب با یکدیگر
combines
U
ترکیب با یکدیگر
concrescence
U
رشد با یکدیگر
of a piece with each other
U
ازسر هم همجنس یکدیگر
hand in hand
U
دست دردست یکدیگر
telepathy
U
ارتباط افکار با یکدیگر
abuts
U
به یکدیگر ضربه زدن
abutted
U
به یکدیگر ضربه زدن
complementary
U
تکمیل کننده یکدیگر
in tune
<idiom>
U
با یکدیگر موافق بودن
incompossible
U
منافی یکدیگر ناسازگار
they are well matched
U
حریف یکدیگر هستند
correlative with each other
U
لازم و ملزوم یکدیگر
interconnects
U
با یکدیگر اتصال دادن
interconnecting
U
با یکدیگر اتصال دادن
interconnected
U
با یکدیگر اتصال دادن
interconnect
U
با یکدیگر اتصال دادن
one-to-one
U
عینامساوی و مرتبط با یکدیگر
one to one
U
عینامساوی و مرتبط با یکدیگر
abut
U
به یکدیگر ضربه زدن
to look at each other
U
به یکدیگر نگاه کردن
grappling
U
گرفتن لباس یکدیگر
zero field
U
بی حوزه
ranged
U
حوزه
spheres
U
حوزه
ranges
U
حوزه
precinct
U
حوزه
range
U
حوزه
departments
U
حوزه
department
U
حوزه
districts
U
حوزه
district
U
حوزه
presidency
U
حوزه
extent
U
حوزه
sphere
U
حوزه
aquifer
U
حوزه
basin
U
حوزه
basins
U
حوزه
precincts
U
حوزه
scope
U
حوزه
area
U
حوزه
domains
U
حوزه
areas
U
حوزه
ambit
U
حوزه
circuity
U
حوزه
realm
U
حوزه
zones
U
حوزه
zone
U
حوزه
field
U
حوزه
jurisdication
U
حوزه
fielded
U
حوزه
fields
U
حوزه
domain
U
حوزه
realms
U
حوزه
iteraction
U
تاثیر چند چیز بر یکدیگر
network
U
اتصال نقاط شبکه به یکدیگر
juxtaposition
U
جا دادن اقلام در مجاورت یکدیگر
life line
U
طناب اتصال افراد به یکدیگر
hand to hand
U
دست بدست یکدیگر مجاور
networks
U
اتصال نقاط شبکه به یکدیگر
hand-to-hand
U
دست بدست یکدیگر مجاور
hue
U
[وجه تمایز رنگ ها از یکدیگر]
incompatible
U
غیر قابل استعمال با یکدیگر
interaction
U
عمل دو چیز روی یکدیگر
adhesion of fibers
U
خاصیت چسبندگی الیاف به یکدیگر
take turns
<idiom>
U
انجام کاری با همکاری یکدیگر
span of control
U
حوزه نظارت
domains
U
حوزه دایره
drainge area
U
حوزه زهکشی
domain
U
حوزه دایره
module
U
حوزه گنجایش
chapelry
U
حوزه کلیسا
modules
U
حوزه گنجایش
apanage
U
حوزه درامداتفاقی
drainage basin
U
حوزه زهکش
judicature
U
حوزه قضایی
drainage area
U
حوزه ابخیز
seepage area
U
حوزه تراوش
scope of coverage
U
حوزه عمل
departments
U
حوزه کمیته
scope
U
قلمرو حوزه
ground water basin
U
حوزه اب زیرزمینی
electorates
U
حوزه انتخابیه
circle
U
محفل حوزه
circled
U
محفل حوزه
image field
U
حوزه تصویر
circling
U
محفل حوزه
electorate
U
حوزه انتخابیه
constituency
U
حوزه انتخابیه
constituencies
U
حوزه انتخابیه
constituency
U
حوزه انتخاباتی
precinct
U
بخش حوزه
precincts
U
بخش حوزه
constituencies
U
حوزه انتخاباتی
circuits
U
حوزه قضائی
prefecture
U
حوزه اداری
magnetic field
U
حوزه مغناطیسی
circles
U
محفل حوزه
circuits
U
جریان حوزه
circuit
U
جریان حوزه
catchment areas
U
حوزه ابریز
induction field
U
حوزه القائی
test bay
U
حوزه ازمایش
circuit
U
حوزه قضائی
catchment area
U
حوزه ابریز
magnetic fields
U
حوزه مغناطیسی
kingdom
U
حوزه اقتدار
f.of operations
U
حوزه عملیات
department
U
حوزه کمیته
free field
U
حوزه ازاد
data chaining
U
فرایند اتصال اقلام داده به یکدیگر
Birds of a feather flock together .
<proverb>
U
پرندگان مشابه با یکدیگر پرواز مى کنند .
sapphic vice
U
شهوت رانی زنان نسبت به یکدیگر
interfruitful
U
قابل گرده افشانی یا لقاح با یکدیگر
They shook hand and made up.
U
با یکدیگر دست دادند وآشتی کردند
back formation
U
لغت سازی اشتقاق لغات از یکدیگر
interacting
U
برای عمل کردن روی یکدیگر
interacts
U
برای عمل کردن روی یکدیگر
interact
U
برای عمل کردن روی یکدیگر
The twins look just like each other.
U
دوقلوها خیلی شبیه یکدیگر هستند.
deme
U
دستهای از موجودات زنده مرتبط با یکدیگر
interacted
U
برای عمل کردن روی یکدیگر
princedom
U
حوزه حکومت شاهزاده
free trade area
U
حوزه تجارت ازاد
flooding area
U
حوزه سیل گیر
magnetic deflection
U
انحراف در حوزه مغناطیسی
military area
U
حوزه جغرافیایی نظامی
intendancy
U
مدیریت حوزه مباشرت
coil field
U
حوزه سیم پیچ
compass
U
حدود وثغور حوزه
sees
U
مقر یا حوزه اسقفی
see
U
مقر یا حوزه اسقفی
constituencies
U
هیات موکلان یک حوزه
active zone of well
U
حوزه فعال چاه
polls
U
حوزه رای گیری
venues
U
حوزه صلاحیت دادگاه
venue
U
حوزه صلاحیت دادگاه
flashing
U
کاهش حوزه مغناطیسی
catchment areas
U
حوزه ابخیز ابگیر
catchment area
U
حوزه ابخیز ابگیر
basin
U
حوزه رودخانه ابگیر
basins
U
حوزه رودخانه ابگیر
catchment
U
حوزه ابریز مرزی
poll
U
حوزه رای گیری
bolson
U
حوزه ابریز بسته
blind drainage area
U
حوزه ابریز بسته
polled
U
حوزه رای گیری
constituency
U
هیات موکلان یک حوزه
circuit
U
حوزه صلاحیت دادگاه
circuits
U
حوزه صلاحیت دادگاه
basin area
U
حوزه ابریز رودخانه
interdenominational
U
وابسته به فرقههای مذهبی و روابط انها با یکدیگر
dualism
U
وجود دو موقعیت یاپدیده متضاد در کنار یکدیگر
grain orientation
U
طرز قرار گرفتن ذرات نسبت به یکدیگر
trail
U
پشت سر یکدیگر قرار گرفتن مسیر اسکی
trailed
U
پشت سر یکدیگر قرار گرفتن مسیر اسکی
trailing
U
پشت سر یکدیگر قرار گرفتن مسیر اسکی
consolute
U
ترکیبی از دو یا چند مایع که بر هر نسبتی در یکدیگر حل شوند
trails
U
پشت سر یکدیگر قرار گرفتن مسیر اسکی
counterpose
U
درمقابل یکدیگر قرار دادن متقابل ساختن
differentiation
U
فرق گذاری تفکیک و تمیز مطالب از یکدیگر
to come within the scope of the law
U
در حوزه عمل قانون بودن
circuit
U
حوزه قضایی یک قاضی دور
circuits
U
حوزه قضایی یک قاضی دور
plural vote
U
رای یک تن در چند حوزه انتخابی
well field
U
حوزه تغذیه کننده چاه
blade tracking
U
مراحل تعیین موقعیت سر تیغههای ملخ نسبت به یکدیگر
hue
U
[نقطه جدا کردن رنگ های مختلف از یکدیگر]
laceria
U
[نقش های منظم در کنار یکدیگر]
[معماری اسلامی]
demolition derby
U
مسابقه رانندگان ماهر درزدن اتومبیلهای کهنه به یکدیگر
concentric shafts
U
شفتهای هم محور که داخل یکدیگر قرار گرفته اند
runoff
U
جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
track bolt
U
پیچی که قطعات راه اهن رابه یکدیگر متصل میکند
triptych
U
عکسی که در سه قاب تهیه کرده پهلوی یکدیگر قرار دهند
local area network
U
شبکهای که ترمینال ها و قط عات مختلف آن فاصله کوتاهی از یکدیگر دارند.
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com