Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
bank
U
در بانک گذاشتن
banks
U
در بانک گذاشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
deposit
U
به حساب بانک گذاشتن
deposits
U
به حساب بانک گذاشتن
bank
U
رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
banks
U
رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
to pay in
U
بحساب بانک گذاشتن
to place money in the bank
U
پول در بانک گذاشتن
Other Matches
reserve requirement
U
مقدار ودیعه مالی که هر بانک تجارتی در بانک مرکزی بایدداشته باشد
rediscount rate
U
نرخ بهره در مورد وامی که بانک تجارتی از بانک مرکزی می گیرد
I work in a bank, or more precisely at Melli Bank.
U
من در بانک کار میکنم یا دقیقتر بگویم در بانک ملی.
giros
U
روشی جهت انتقال پول از یک بانک به بانک دیگر
giro
U
روشی جهت انتقال پول از یک بانک به بانک دیگر
world bank
U
بانک جهانی یا بانک بین المللی تجدید ابادانی و توسعه که هدفش کمک به کشورهای عضو برای رشداقتصادی از طرق مختلفه میباشد
available cash
U
موجودی بانک بدون در نظرگرفتن چکهایی که در دست مشتریان است و هنوز به بانک ارائه نشده است
lay off
<idiom>
U
به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
lid
U
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into
<idiom>
U
اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lids
U
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
To leave behinde.
U
جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
bank
U
بانک
checks
U
چک بانک
checked
U
چک بانک
banks
U
بانک
check
U
چک بانک
bankbook
U
کتابچه بانک
bankbill
U
برات بانک
bank bill
U
برات بانک
bankroll
U
سرمایه بانک
bank asset
U
دارائی بانک
data banks
U
بانک اطلاعات
bank failures
U
ورشکستگی بانک
bank of deposit
U
بانک پس انداز
bank stock
U
سهام بانک
bank overdraft
U
بدهی به بانک
authorized bank
U
بانک مجاز
piggy bank
<idiom>
U
بانک کوچک
central bank
U
بانک مرکزی
clearing bank
U
بانک پس انداز
clearing banks
U
بانک پس انداز
banker
U
بانک دار
remitting bank
U
بانک واگذارنده
saving bank
U
بانک پس انداز
state bank
U
بانک استان
state bank
U
بانک دولتی
bankers
U
بانک دار
national bank
U
بانک ملی
mortgage bank
U
بانک رهنی
memory bank
U
بانک حافظه
development bank
U
بانک توسعه
monopoly bank
U
بانک انحصاری
germplasm bank
U
بانک گونه ها
world bank
U
بانک جهانی
loan bank
U
بانک وامی
loan bank
U
بانک استقراضی
intermediary bank
U
بانک میانجی
bank
U
بانک ضرابخانه
data bank
U
بانک داده ها
banks
U
بانک ضرابخانه
data bank
U
بانک اطلاعات
bank rate
U
نرخ بانک
merchant banks
U
بانک بازرگانی
data banks
U
بانک اطلاعاتی
merchant bank
U
بانک بازرگانی
shroff
U
بانک دار
data banks
U
بانک داده ها
data bank
U
بانک اطلاعاتی
to leave someone in the lurch
U
کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
issuing bank
U
بانک گشاینده اعتبار
confirming bank
U
بانک تائید کننده
croupiers
U
کمک صاحب بانک
German Central Bank
U
بانک مرکزی آلمان
account
U
حساب داشتن در بانک
croupier
U
کمک صاحب بانک
paying bank
U
بانک پرداخت کننده
presenting bank
U
بانک ارائه کننده
negotiating bank
U
بانک معامله کننده
approved bank
U
بانک تایید شده
issuing bank
U
بانک صادر کننده
federal reserve bank
U
بانک فدرال رزرو
bank balance sheet
U
تراز نامه بانک
accepting bank
U
بانک قبولی نویس
Where is the nearest bank?
U
نزدیکترین بانک کجاست؟
bankable
U
نقد شدنی در بانک
bank of issue
U
بانک ناشر اسکناس
accepting bank
U
بانک قبول کننده
advising bank
U
بانک ابلاغ کننده
collecting bank
U
بانک وصول کننده
bankable
U
قابل پذیرش در بانک
export import bank
U
بانک صادرات واردات
drawen on the national bank
U
عهده بانک ملی
stakeholder
U
نگهدارنده بانک در قمار
deposit in the bank
U
در بانک به ودیعه گذاردن
deposit with the bank
U
در بانک ودیعه گذاردن
opening bank
U
بانک باز کننده اعتبار
blood bank
U
بانک جمع اوری خون
bank capital requirement
U
سرمایه مورد نیاز بانک
stop payment
U
دستور عدم پرداخت چک به بانک
blood banks
U
بانک جمع اوری خون
time deposits
U
مطالبه نقدی موجل از بانک
accepting bank
U
بانک پذیرنده حواله یابرات
I have entangled myself with the banks .
U
خودم را گرفتار بانک ها کردم
bankbook
U
دفترحساب بانک دفترچه بانکی
bank for international settlements
U
بانک پرداختهای بین المللی
Which bank do you bank with?
U
در کدام بانک حساب دارید؟
depositor
U
کسیکه پول در بانک میگذارد
Which bank do you bank with?
U
با کدام بانک کار می کنید؟
banks
U
انتخاب بانک حافظه مخصوص از یک گروه
cashier's check
U
چکی که بانک عهده خود بکشد
faro
U
نوعی بازی قمار شبیه بانک
bank
U
انتخاب بانک حافظه مخصوص از یک گروه
This check is on bank Melli .
U
این چه بعهده بانک ملی است
Bank for International Settlements
[BIS]
U
بانک تسویه پرداخت بین المللی
Does the bank acknowledge your signature ?
U
آیا بانک امضای شما را قبول دارد ؟
counter check
U
چکی که فقط کشنده چک میتواند ان را از بانک بگیرد
cancelled cheque
U
چکی که وجه ان را بانک به اورنده چک پرداخته است
fractional reserve banking
U
بانک باید 02دلار ذخیره قانونی داشته باشد
big five
U
پنج بانک معتبر انگلستان یعنی بانکهای میدلند
bank giro
U
همکاری بانک و اداره پست جهت انتقال پول
inclearing
U
همه چکهایی که در بانک درمعاملات پایاپای بایدپول انهارابپردازد
electronic
U
استفاده ازکامپیوتر برای انتقال پول از بانک و برعکس
lombard street
U
خیا بان صرافان و بانک دارهادر شهر لندن
opening hours
ساعاتی که بانک، کتابخانه و سایر مراکز باز می شود.
break the bank
<idiom>
U
بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
bank rate
U
مظنه رسمی تنزیل که توسط بانک مرکزی تعیین میشود
eft
U
سیستمی که در آن کامپیوتر ها برای ارسال و دریافت پول به بانک استفاده میشوند
If you try to cheat the bank, you wil be digging your own grave.
U
اگر سعی کنی بانک را گول بزنی، با دست خودت گورت را کنده ای.
reserving
U
مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
reserves
U
مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
atm
U
ماشین الکترونیکی در بانک با وارد کردن کارت مغناطیسی پول را خرد میکند
reserve
U
مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
sideways ROM
U
نرم افزاری که امکان انتخاب یک بانک حافظه مشخص یا قطعه ROM را فراهم میکند
legal reserves
U
مقدار وجهی که بانکهای تجارتی طبق قانون باید نزد بانک مرکزی داشته باشند
places
U
گذاشتن
lays
U
گذاشتن
mislaying
U
جا گذاشتن
mislay
U
جا گذاشتن
placements
U
گذاشتن
getting on in years
U
پا به سن گذاشتن
placing
U
گذاشتن
placement
U
گذاشتن
misplace
U
جا گذاشتن
loads
U
گذاشتن
load
U
گذاشتن
place
U
گذاشتن
go on
<idiom>
U
گذاشتن
lay
U
گذاشتن
apostrophize
U
گذاشتن
inculcates
U
پا گذاشتن
mislays
U
جا گذاشتن
inculcated
U
پا گذاشتن
inculcate
U
پا گذاشتن
letting
U
گذاشتن
To be gettingh on in years.
U
پا به سن گذاشتن
inculcating
U
پا گذاشتن
lets
U
گذاشتن
let
U
گذاشتن
teasing
U
سر به سر گذاشتن
mislaid
U
جا گذاشتن
to trample on
U
گذاشتن
ti turn in
U
تو گذاشتن
to pickle a rod for
U
گذاشتن
putting
U
گذاشتن
to run in
U
تو گذاشتن
leave
U
گذاشتن
leaving
U
گذاشتن
run home
U
جا گذاشتن
to take in
U
تو گذاشتن
question answer
U
در صف گذاشتن
infiltrate
U
گذاشتن
infiltrated
U
گذاشتن
take in
U
تو گذاشتن
infiltrating
U
گذاشتن
to lay it on with a trowel
U
گذاشتن
infiltrates
U
گذاشتن
puts
U
گذاشتن
put
U
گذاشتن
to put down
U
فرو گذاشتن
to invent stories
U
صفحه گذاشتن
mouthing
U
در دهان گذاشتن
tipping
U
نوک گذاشتن
shutter
U
پرده گذاشتن
shutters
U
پرده گذاشتن
handle
U
دسته گذاشتن
handles
U
دسته گذاشتن
cramp
U
درقید گذاشتن
cramps
U
درقید گذاشتن
mouth
U
در دهان گذاشتن
mouthed
U
در دهان گذاشتن
split hairs
<idiom>
U
فرق گذاشتن
to spin yarns
U
صفحه گذاشتن
strand
U
تنها گذاشتن
fix
U
کار گذاشتن
strands
U
تنها گذاشتن
hang up
U
معوق گذاشتن
hang-up
U
معوق گذاشتن
hang-ups
U
معوق گذاشتن
bilk
U
گذاشتن از پرداخت
bench
U
نیمکت گذاشتن
mouths
U
در دهان گذاشتن
benches
U
نیمکت گذاشتن
make an impression
U
تاثیر گذاشتن
saluting
U
احترام گذاشتن
fixes
U
کار گذاشتن
salutes
U
احترام گذاشتن
saluted
U
احترام گذاشتن
salute
U
احترام گذاشتن
set (someone) up
<idiom>
U
یه جای گذاشتن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com