English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
out argue U در استدلال عقب گذاشتن یاشکست دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
streaks U یک دوره پیروزی یاشکست انجام حرکات عالی
streaked U یک دوره پیروزی یاشکست انجام حرکات عالی
streak U یک دوره پیروزی یاشکست انجام حرکات عالی
streaking U یک دوره پیروزی یاشکست انجام حرکات عالی
attaches U نسبت دادن گذاشتن
throw in <idiom> U اضافه دادن یا گذاشتن
attach U نسبت دادن گذاشتن
attaching U نسبت دادن گذاشتن
shunted U تغییرجهت دادن کنار گذاشتن
pawned U گرو گذاشتن رهن دادن
exposing U درمعرض گذاشتن نمایش دادن
pawns U گرو گذاشتن رهن دادن
exposes U درمعرض گذاشتن نمایش دادن
pawning U گرو گذاشتن رهن دادن
shunts U تغییرجهت دادن کنار گذاشتن
pawn U گرو گذاشتن رهن دادن
expose U درمعرض گذاشتن نمایش دادن
shunt U تغییرجهت دادن کنار گذاشتن
impact U اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
impacts U اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
affect U لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affects U لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
superinduce U تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
to differentiate something from something U فرق گذاشتن [تشخیص دادن] بین یک چیز و چیز دیگری
to distinguish between something and something U فرق گذاشتن [تشخیص دادن] بین یک چیز و چیز دیگری
lay off <idiom> U به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
to differentiate something from something U فرق گذاشتن [تشخیص دادن] یک چیز از چیز دیگری
expose to rays U در معرض اشعه قرار دادن در معرض نور گذاشتن
to put on the stage U بمعرض نمایش گذاشتن نمایش دادن
lid U کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into <idiom> U اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lids U کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
argument U استدلال
logic U استدلال
inferring one thing from another U استدلال
argumentum U استدلال
reasoning U استدلال
ratiocination U استدلال
arguments U استدلال
argumentation U استدلال
impawn U رهن گذاشتن به رهن دادن
argued U استدلال کردن
arguing U استدلال کردن
affective reasoning U استدلال عاطفی
argues U استدلال کردن
argue U استدلال کردن
reasons U استدلال کردن
reason U استدلال کردن
discursively U ازروی استدلال
idolism U استدلال غلط
idoliom U استدلال غلط
paralogism U استدلال غلط
analogical reasoning U استدلال سنجشی
analogical reasoning U استدلال قیاسی
inductive reasoning U استدلال استقرایی
logical reasoning U استدلال منطقی
proponents U استدلال کننده
proponent U استدلال کننده
circular reasoning U استدلال دوری
syllogistic reasoning U استدلال قیاسی
ratiocinate U استدلال کردن
ratiocinator U استدلال کننده
thought U استدلال تفکر
adducible U قابل استدلال
acatalepsia U استدلال پریشی
paralogia U استدلال پریشی
thoughts U استدلال تفکر
deductive reasoning U استدلال قیاسی
reasoning test U ازمون استدلال
reasoning ability U توانایی استدلال
reasoner U استدلال کننده
devil's advocate <idiom> U [ارائه استدلال مخالف]
objection U مخالفت استدلال مخالف
parity of reasoning U قیاس یا شباهت استدلال
objections U مخالفت استدلال مخالف
theorises U استدلال نظری کردن
dunces U استدلال کننده موشکاف
theorised U استدلال نظری کردن
theorizes U استدلال نظری کردن
theorizing U استدلال نظری کردن
a priori U استدلال پیش سوی
theorist U طرفدار استدلال نظری
notionalist U هواخواه استدلال نظری
theorize U استدلال نظری کردن
analogist U قیاس و استدلال کننده
dunce U استدلال کننده موشکاف
theorising U استدلال نظری کردن
theorists U طرفدار استدلال نظری
theorized U استدلال نظری کردن
proves U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
arguing U دلیل اوردن استدلال کردن
argued U دلیل اوردن استدلال کردن
prove U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
argue U دلیل اوردن استدلال کردن
casuistry U استدلال غلط وغیر منطقی
argues U دلیل اوردن استدلال کردن
proved U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
to argue the case for [against] something U بطرفداری از [برضد ] موضوعی استدلال کردن
refutation U اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
to argue for [against] something U بطرفداری از [برضد ] موضوعی استدلال کردن
fallacies U دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
to theorise [about something] [British E] U استدلال نظری کردن [در باره چیزی]
fallacy U دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
to theorize [about something] U استدلال نظری کردن [در باره چیزی]
To leave behinde. U جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
We shall be reasoning on the grounds that. . U روی این زمینه استدلال خواهیم کرد که ...
sound [arguments, data, figures] <adj.> U درست [بی عیب ] [سالم ] [استدلال . داده ها . اعداد]
boomerange U دلیلی که به ضرر استدلال کننده تمام میشود
deictic U بطور مستقیم نشان دهنده مستقیما استدلال کننده
free thinkers U افرادی که ازطریق استدلال منطقی به نتایج دینی می رسند
to leave someone in the lurch U کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
reductive ad absurdum U روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
intuitionism U عقیده به اینکه برخی حقایق رامیتوان مستقیما وبدون استدلال دریافت
intuitionalism U عقیده به اینکه برخی حقایق را میتوان مستقیما وبدون استدلال دریافت
intuitivist U کسیکه مبادی اخلاقی را حسی میداندو عقیده داردکه درک ....استدلال نیست
fallacy of composition U استدلال نادرست به اینکه هرگاه بعض مطلبی درست باشد کل ان صحیح است
rationalism U سیستم فکری که عقل و استدلال عقلی را مقدم بر هر چیز جهت کشف حقیقت می داند
forward chaining U روش استدلال مبتنی بر وقایع که از شرایط شناخته شده به هدف مطلوب می رسد زنجیره پیشرو
backward chaining U روشی برای استدلال که ازهدف مطلوب شروع و به سمت حقایق از قبل شناخته شده ادامه می یابد
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
means ends analysis U نوعی روش استدلال که در یک کوشش برای کاهش تفاوتهااز نقطه شروع تا هدف به عقب و جلو نظر می اندازد
platonize U پیروی از روش افلاطونی استدلال فلسفی افلاطونی کردن
theorization U تحقیقات نظری استدلال نظری
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
run home U جا گذاشتن
lay U گذاشتن
to pickle a rod for U گذاشتن
lays U گذاشتن
placements U گذاشتن
putting U گذاشتن
teasing U سر به سر گذاشتن
put U گذاشتن
puts U گذاشتن
apostrophize U گذاشتن
to trample on U گذاشتن
getting on in years U پا به سن گذاشتن
question answer U در صف گذاشتن
go on <idiom> U گذاشتن
to run in U تو گذاشتن
To be gettingh on in years. U پا به سن گذاشتن
mislays U جا گذاشتن
mislaying U جا گذاشتن
mislay U جا گذاشتن
lets U گذاشتن
placement U گذاشتن
mislaid U جا گذاشتن
misplace U جا گذاشتن
to lay it on with a trowel U گذاشتن
placing U گذاشتن
ti turn in U تو گذاشتن
load U گذاشتن
inculcated U پا گذاشتن
infiltrates U گذاشتن
inculcating U پا گذاشتن
leaving U گذاشتن
letting U گذاشتن
to take in U تو گذاشتن
inculcate U پا گذاشتن
place U گذاشتن
infiltrate U گذاشتن
loads U گذاشتن
infiltrated U گذاشتن
inculcates U پا گذاشتن
leave U گذاشتن
take in U تو گذاشتن
let U گذاشتن
infiltrating U گذاشتن
places U گذاشتن
dew ret U زیرشبنم گذاشتن
intube U در لوله گذاشتن
overruled U کنار گذاشتن
overrules U کنار گذاشتن
hatched U تخم گذاشتن
mouth U در دهان گذاشتن
let loose <idiom> U آزاد گذاشتن
trust U امانت گذاشتن
overrule U کنار گذاشتن
lagvt U سرپوش گذاشتن
installs U کار گذاشتن
inshrine U درمزار گذاشتن
to hang up U معوق گذاشتن
dotting U نقطه گذاشتن
benches U نیمکت گذاشتن
hatches U تخم گذاشتن
installing U کار گذاشتن
bench U نیمکت گذاشتن
to hand down U بارث گذاشتن
install U کار گذاشتن
to have the heels of any one U کسیرادردوعقب گذاشتن
lacevi U یراق گذاشتن
to grow in years U پابسن گذاشتن
lay away U کنار گذاشتن
to put by U کنار گذاشتن
emplace U کار گذاشتن
traces U اثر گذاشتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com