English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
tangle U درهم گیر انداختن گوریده کردن
tangles U درهم گیر انداختن گوریده کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
engages U مجذوب کردن درهم انداختن
engage U مجذوب کردن درهم انداختن
fouls U گوریده کردن
foulest U گوریده کردن
fouler U گوریده کردن
fouled U گوریده کردن
foul U گوریده کردن
sleave U گوریده جدا کردن
ensnare U بغرنج کردن گوریده شدن
ensnared U بغرنج کردن گوریده شدن
ensnarl U بغرنج کردن گوریده شدن
ensnares U بغرنج کردن گوریده شدن
ensnaring U بغرنج کردن گوریده شدن
mashing U خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashes U خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashed U خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mash U خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
intertwined U درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwining U درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwines U درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwine U درهم بافتن درهم بافته شدن
pleach U درهم پیچیدن درهم گیر افتادن
rugate U گوریده
sleave U نخ گوریده
ravel U نخ گوریده
tangly U گوریده
snarly U کج خلق گوریده
cluttered U درهم ریختگی درهم وبرهمی
clutters U درهم ریختگی درهم وبرهمی
clutter U درهم ریختگی درهم وبرهمی
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
hash U درهم کردن
mixes U درهم کردن
mix U درهم کردن
consolidation U درهم امیختن تحکیم کردن یکجا کردن یکپارچه
disorganised U درهم وبرهم کردن
disorganize U درهم وبرهم کردن
to make hay of U درهم برهم کردن
inweave U درهم متقاطع کردن
disorganizing U درهم وبرهم کردن
muddling U درهم وبرهم کردن
muddles U درهم وبرهم کردن
disorganises U درهم وبرهم کردن
tangle U درهم وبرهم کردن
muddle U درهم وبرهم کردن
tangles U درهم وبرهم کردن
discombobulate U درهم و برهم کردن
disorganizes U درهم وبرهم کردن
disorganising U درهم وبرهم کردن
muddled U درهم وبرهم کردن
intertwist U درهم کشبک کردن
huddle U مخفی کردن درهم ریختگی
huddled U مخفی کردن درهم ریختگی
faze U درهم ریختن پریشان کردن
fazes U درهم ریختن پریشان کردن
huddles U مخفی کردن درهم ریختگی
fazing U درهم ریختن پریشان کردن
huddling U مخفی کردن درهم ریختگی
fazed U درهم ریختن پریشان کردن
muss U درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
snafu U اشفته بودن درهم وبرهم کردن
grid U بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
grids U بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
fusion welding U اتصال دولبه فلزی به یکدیگرکه با ذوب کردن مستقیم انهاصورت میگیرد و دو فلز درهم نفوذ میکنند
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
to cut out U بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrances U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entranced U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operates U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
tear down U پاره پاره ومتلاشی کردن درهم دریدن
toss U پرت کردن انداختن
tossed U پرت کردن انداختن
slotting U انداختن چفت کردن
slots U انداختن چفت کردن
putting U تعویض کردن انداختن
to put by U دور انداختن رد کردن
to set off U انداختن برابر کردن
tosses U پرت کردن انداختن
slot U انداختن چفت کردن
tossing U پرت کردن انداختن
puts U تعویض کردن انداختن
to let fly U انداختن تیرخالی کردن
spit U سوراخ کردن تف انداختن
hurtling U پرت کردن انداختن
launched U انداختن پرت کردن
spits U سوراخ کردن تف انداختن
hurtled U پرت کردن انداختن
launching U انداختن پرت کردن
put U تعویض کردن انداختن
lay aside U پس انداز کردن انداختن
launches U انداختن پرت کردن
hurtle U پرت کردن انداختن
launch U انداختن پرت کردن
hurtles U پرت کردن انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
involve U گیر انداختن وارد کردن
throwin U در دنده انداختن تزریق کردن
grooves U خط انداختن شیار دار کردن
involving U گیر انداختن وارد کردن
groove U خط انداختن شیار دار کردن
kid U دست انداختن مسخره کردن
backs U پشتی کردن پشت انداختن
desolate U از ابادی انداختن مخروبه کردن
kidding U دست انداختن مسخره کردن
turn on U بجریان انداختن روشن کردن
kidded U دست انداختن مسخره کردن
involves U گیر انداختن وارد کردن
hollers U فریاد کردن سروصداراه انداختن
back U پشتی کردن پشت انداختن
operate U اداره کردن راه انداختن
retarding U عقب انداختن اهسته کردن
postponed U بتعویق انداختن موکول کردن
to play the fool with any one U کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
defaced U ازشکل انداختن محو کردن
retard U عقب انداختن اهسته کردن
operated U اداره کردن راه انداختن
operates U اداره کردن راه انداختن
drop in U اتفاقا دیدن کردن انداختن در
embrangle U گیر انداختن گرفتار کردن
postpone U بتعویق انداختن موکول کردن
put over U بتاخیر انداختن از سرباز کردن
defacing U ازشکل انداختن محو کردن
prorogate U تعطیل کردن بتعویق انداختن
deface U ازشکل انداختن محو کردن
prorogue U تعطیل کردن بتعویق انداختن
hollering U فریاد کردن سروصداراه انداختن
holler U فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollered U فریاد کردن سروصداراه انداختن
retards U عقب انداختن اهسته کردن
postponing U بتعویق انداختن موکول کردن
defaces U ازشکل انداختن محو کردن
postpones U بتعویق انداختن موکول کردن
paralyze U از کار انداختن بیحس کردن
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to play off U از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
nail U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
catapulting U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
tumult U اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
to make sport of any one U کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
mimics U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
catapult U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
mimicking U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimicked U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
mimic U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
to reject something with a shrug [of the shoulders] U با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
catapults U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
to put on airs U باد در خود انداختن خودنمایی کردن
run U به کار انداختن روشن کردن موتور
To cause confusion . To kick up a fuss (row). U شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
To swallow ones pride and request someone (to do something). U نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
runs U به کار انداختن روشن کردن موتور
teases U اذیت کردن کسی را دست انداختن
To becomeinsbordinate . U لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
tease U اذیت کردن کسی را دست انداختن
teaze U اذیت کردن کسی را دست انداختن
To tease someone. To pull someonelet. U کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
teased U اذیت کردن کسی را دست انداختن
nails U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nailed U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
set up <idiom> U راه انداختن ،برپا کردن چیزی
To fire a shot U تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
catapulted U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
to start U روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
taunting U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunts U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunted U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunt U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunted U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunt U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
stalling U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stall U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
taunts U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
To kint ones eyebrows . To frown . U گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
tantalizes U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switched U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
To take away someones living . U کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
tantalized U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switches U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switch U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com