English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
enclose U درمیان گذاشتن
encloses U درمیان گذاشتن
enclosing U درمیان گذاشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
in U :درمیان گذاشتن جمع کردن
in- U :درمیان گذاشتن جمع کردن
Other Matches
lay off <idiom> U به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
midst U درمیان
alternate U یک درمیان
tween U درمیان
betwixt U درمیان
altern U یک درمیان
between U درمیان
twixt U درمیان
alternated U یک درمیان
alternates U یک درمیان
amidst U درمیان
amid U درمیان
in between U درمیان
affiliating U درمیان خودپذیرفتن
among U درمیان درزمرهء
Among the people . U درمیان مردم
amid ships U درمیان کشتی
amidships U درمیان کشتی
Every three days . U سه روز درمیان
affiliates U درمیان خودپذیرفتن
interjecting U درمیان انداختن
every other day U یک روز درمیان
every other d. U یک روز درمیان
interject U درمیان انداختن
interjected U درمیان انداختن
interjects U درمیان انداختن
triple space U دو خط درمیان کردن
double space U یک خط درمیان نوشتن
Every other day . On alternate days . U یکروز درمیان
affiliate U درمیان خودپذیرفتن
affiliated U درمیان خودپذیرفتن
d. about U یک روز درمیان
interlucent U درمیان درخشنده
lids U کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lid U کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into <idiom> U اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
to stand across the road U درمیان جاده ایستادن
adopting U درمیان خود پذیرفتن
across U ازاین سو بان سو درمیان
medially U چنانکه درمیان باشد
midship U واقع درمیان کشتی
adopts U درمیان خود پذیرفتن
mediate U درمیان واقع شدن
mediated U درمیان واقع شدن
mediates U درمیان واقع شدن
mediating U درمیان واقع شدن
alternate U یک درمیان امدن متناوب
cross file U یک درمیان در دو جهت قراردادن
alternates U یک درمیان امدن متناوب
alternated U یک درمیان امدن متناوب
adopt U درمیان خود پذیرفتن
mediates U واقع درمیان غیر مستقیم
storage interleaving U درمیان انباره جای دادن
break-ins U درمیان صحبت کسی دویدن
break-in U درمیان صحبت کسی دویدن
break in U درمیان صحبت کسی دویدن
epenthesis U الحاق حرفی درمیان کلمه
interscholastic U واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
pierglass U اینه قدی درمیان دوپنجره
mediating U واقع درمیان غیر مستقیم
mediated U واقع درمیان غیر مستقیم
mediate U واقع درمیان غیر مستقیم
epizootic U منتشر شونده درمیان جانوران
intermediate U درمیان اینده مداخله کننده
ruderal U روینده درمیان مواد پوسیده وفاسد
to put in U درمیان اوردن نقل قول کردن
to run the gauntlet U درمیان دوردیف ازمردم گرفتارشدن وازدوسوازاردیدن
to get in a word edgeways U سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
bass viol U ویالن بزرگ بم که درمیان زانوهاگذاشته شود
triggerman U ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
pyrenran U وابسته به کوهای PYRENEES درمیان فرانسه و اسپانی
intercurrent U مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
intervale U پارچهای از زمین پست درمیان تپههای یا در کناررودها
intra U پیشوند بمعنی در داخل ودرتوی و در درون و درمیان
extensiontable U میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
endobiotic U زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
intercurreace U مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
quadrages imal U وابسته به چله روزه وپرهیزکه درمیان نصارامعمول است
to knit peace between nations U ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
canoness U زنی که درمیان جامعه مذهبی یادانشکدهای با سایراهل ان زندگی کند
bran pie U فرف بزرگ پراز سبوس که اسباب بازیهایی درمیان ان پنهان می کنند
gophers U کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gofers U کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
water plate U بشقابی که ته ان دو طبقه وبرای انست که اب گرم درمیان ان بریزند...نگاه دارند
gofer U کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
To leave behinde. U جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
to leave someone in the lurch U کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
infiltrated U گذاشتن
run home U جا گذاشتن
infiltrates U گذاشتن
loads U گذاشتن
take in U تو گذاشتن
inculcated U پا گذاشتن
infiltrate U گذاشتن
load U گذاشتن
ti turn in U تو گذاشتن
lets U گذاشتن
infiltrating U گذاشتن
placement U گذاشتن
apostrophize U گذاشتن
lays U گذاشتن
lay U گذاشتن
question answer U در صف گذاشتن
letting U گذاشتن
let U گذاشتن
placements U گذاشتن
misplace U جا گذاشتن
places U گذاشتن
getting on in years U پا به سن گذاشتن
put U گذاشتن
to run in U تو گذاشتن
mislaid U جا گذاشتن
puts U گذاشتن
putting U گذاشتن
leave U گذاشتن
leaving U گذاشتن
to take in U تو گذاشتن
mislay U جا گذاشتن
mislaying U جا گذاشتن
to trample on U گذاشتن
mislays U جا گذاشتن
to pickle a rod for U گذاشتن
go on <idiom> U گذاشتن
To be gettingh on in years. U پا به سن گذاشتن
inculcate U پا گذاشتن
placing U گذاشتن
teasing U سر به سر گذاشتن
inculcating U پا گذاشتن
place U گذاشتن
inculcates U پا گذاشتن
to lay it on with a trowel U گذاشتن
mortgages U گرو گذاشتن
fix U کار گذاشتن
traced U اثر گذاشتن
traces U اثر گذاشتن
mortgaging U گرو گذاشتن
mortgage U گرو گذاشتن
Welsh U کلاه گذاشتن
trace U اثر گذاشتن
cupel U در بوته گذاشتن
respect U احترام گذاشتن به
coop U درقید گذاشتن
expose U بی پناه گذاشتن
cleck U تخم گذاشتن
respects U احترام گذاشتن به
mouth U در دهان گذاشتن
exposes U بی پناه گذاشتن
exposing U بی پناه گذاشتن
salve U ضماد گذاشتن
bilk U گذاشتن از پرداخت
begueath U به ارث گذاشتن
cuple U در بوته گذاشتن
point U نوک گذاشتن
bank U در بانک گذاشتن
salute U احترام گذاشتن
benches U نیمکت گذاشتن
bench U نیمکت گذاشتن
fixes U کار گذاشتن
handle U دسته گذاشتن
handles U دسته گذاشتن
cramp U درقید گذاشتن
cramps U درقید گذاشتن
mouthed U در دهان گذاشتن
mouthing U در دهان گذاشتن
mouths U در دهان گذاشتن
strand U تنها گذاشتن
strands U تنها گذاشتن
hang up U معوق گذاشتن
hang-up U معوق گذاشتن
saluted U احترام گذاشتن
salutes U احترام گذاشتن
banks U در بانک گذاشتن
suspend U مسکوت گذاشتن
put on rudder U سکان گذاشتن
suspending U مسکوت گذاشتن
suspends U مسکوت گذاشتن
install U کار گذاشتن
installing U کار گذاشتن
installs U کار گذاشتن
parcel U دربسته گذاشتن
parcels U دربسته گذاشتن
tip U نوک گذاشتن
tipping U نوک گذاشتن
shutter U پرده گذاشتن
shutters U پرده گذاشتن
saluting U احترام گذاشتن
hang-ups U معوق گذاشتن
to put up forsale U بمزایده گذاشتن
walk out on U قال گذاشتن
welch U کلاه گذاشتن
window dress U بنمایش گذاشتن
To trample on justice . To be unfair. U پا روی حق گذاشتن
To grow a beard . U ریش گذاشتن
To grow a mustache . U سبیل گذاشتن
To pull someones leg . To kid someone. U سر بسرکسی گذاشتن
To discriminate . To make a distinction . U فرق گذاشتن
let loose <idiom> U آزاد گذاشتن
look up to <idiom> U احترام گذاشتن به
pull the wool over someone's eyes <idiom> U سربه سر گذاشتن
put in (time) <idiom> U وقت گذاشتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com