English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
interject U درمیان انداختن
interjected U درمیان انداختن
interjecting U درمیان انداختن
interjects U درمیان انداختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
alternate U یک درمیان
alternated U یک درمیان
alternates U یک درمیان
amidst U درمیان
in between U درمیان
tween U درمیان
altern U یک درمیان
betwixt U درمیان
amid U درمیان
twixt U درمیان
midst U درمیان
between U درمیان
enclose U درمیان گذاشتن
enclosing U درمیان گذاشتن
amid ships U درمیان کشتی
amidships U درمیان کشتی
double space U یک خط درمیان نوشتن
interlucent U درمیان درخشنده
encloses U درمیان گذاشتن
among U درمیان درزمرهء
every other d. U یک روز درمیان
affiliated U درمیان خودپذیرفتن
every other day U یک روز درمیان
Among the people . U درمیان مردم
d. about U یک روز درمیان
triple space U دو خط درمیان کردن
affiliate U درمیان خودپذیرفتن
affiliating U درمیان خودپذیرفتن
Every other day . On alternate days . U یکروز درمیان
Every three days . U سه روز درمیان
affiliates U درمیان خودپذیرفتن
alternated U یک درمیان امدن متناوب
adopt U درمیان خود پذیرفتن
adopts U درمیان خود پذیرفتن
to stand across the road U درمیان جاده ایستادن
cross file U یک درمیان در دو جهت قراردادن
mediates U درمیان واقع شدن
alternates U یک درمیان امدن متناوب
mediated U درمیان واقع شدن
midship U واقع درمیان کشتی
medially U چنانکه درمیان باشد
across U ازاین سو بان سو درمیان
mediate U درمیان واقع شدن
mediating U درمیان واقع شدن
adopting U درمیان خود پذیرفتن
alternate U یک درمیان امدن متناوب
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
epizootic U منتشر شونده درمیان جانوران
epenthesis U الحاق حرفی درمیان کلمه
mediates U واقع درمیان غیر مستقیم
break in U درمیان صحبت کسی دویدن
storage interleaving U درمیان انباره جای دادن
mediating U واقع درمیان غیر مستقیم
break-in U درمیان صحبت کسی دویدن
break-ins U درمیان صحبت کسی دویدن
in U :درمیان گذاشتن جمع کردن
mediate U واقع درمیان غیر مستقیم
mediated U واقع درمیان غیر مستقیم
in- U :درمیان گذاشتن جمع کردن
interscholastic U واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
pierglass U اینه قدی درمیان دوپنجره
intermediate U درمیان اینده مداخله کننده
to get in a word edgeways U سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
ruderal U روینده درمیان مواد پوسیده وفاسد
to run the gauntlet U درمیان دوردیف ازمردم گرفتارشدن وازدوسوازاردیدن
to put in U درمیان اوردن نقل قول کردن
bass viol U ویالن بزرگ بم که درمیان زانوهاگذاشته شود
intercurrent U مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
extensiontable U میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
triggerman U ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
intra U پیشوند بمعنی در داخل ودرتوی و در درون و درمیان
intervale U پارچهای از زمین پست درمیان تپههای یا در کناررودها
pyrenran U وابسته به کوهای PYRENEES درمیان فرانسه و اسپانی
endobiotic U زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
intercurreace U مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
quadrages imal U وابسته به چله روزه وپرهیزکه درمیان نصارامعمول است
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
to knit peace between nations U ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
canoness U زنی که درمیان جامعه مذهبی یادانشکدهای با سایراهل ان زندگی کند
gofers U کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
water plate U بشقابی که ته ان دو طبقه وبرای انست که اب گرم درمیان ان بریزند...نگاه دارند
gophers U کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gofer U کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
bran pie U فرف بزرگ پراز سبوس که اسباب بازیهایی درمیان ان پنهان می کنند
let down U پایین انداختن انداختن
billiard point U در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
run home U جا انداختن
hitching U انداختن
spilled U انداختن
spilling U انداختن
bottoms U ته انداختن
spills U انداختن
hitches U انداختن
felling U انداختن
throw U انداختن
overthrew U بر انداختن
hitched U انداختن
hitch U انداختن
throwing U انداختن
bottom U ته انداختن
spill U انداختن
retroject U پس انداختن
flinging U انداختن
flings U انداختن
felled U انداختن
blobs U لک انداختن
fells U انداختن
blob U لک انداختن
fell U انداختن
hurls U انداختن
overthrow U بر انداختن
overthrowing U بر انداختن
throws U انداختن
slinging U انداختن
sling U انداختن
brush finish U خط انداختن
hewing U انداختن
floriate U گل انداختن در
omitting U انداختن
omitted U انداختن
omits U انداختن
hews U انداختن
deracination U بر انداختن
omit U انداختن
hewed U انداختن
hew U انداختن
emplace U جا انداختن
slings U انداختن
hurled U انداختن
overthrown U بر انداختن
overthrows U بر انداختن
thrust U انداختن
delete U انداختن
deleted U انداختن
deletes U انداختن
thrusting U انداختن
thrusts U انداختن
let fall U انداختن
leave out U انداختن
lay away U انداختن
lash vt U انداختن
jaculate U انداختن
benite U به شب انداختن
hurl U انداختن
string U زه انداختن به
line U خط انداختن در
to let fall U انداختن
to let drop U انداختن
to leave out U انداختن
to skips over U انداختن
to lay by the heels U بر انداختن
to hew down U انداختن
relegated U انداختن
lines U خط انداختن در
launched U به اب انداختن
to pick off U تک تک انداختن
relegate U انداختن
launch U به اب انداختن
deleting U انداختن
to put back U پس انداختن
to play a searchlight U انداختن
relegates U انداختن
relegating U انداختن
pilling U تل انداختن
stagger U از پا انداختن
rut U خط انداختن
ruts U خط انداختن
spilled or spilt U انداختن
souse U انداختن
launching U به اب انداختن
to fire off a postcard U انداختن
prostrate U از پا انداختن
fling U انداختن
hewn U انداختن
to draw lots U انداختن
launches U به اب انداختن
tosses U بالا انداختن
inaugurate U براه انداختن
peril U درخطر انداختن
emasculating U از مردی انداختن
deactivate U از اثر انداختن
tossed U بالا انداختن
extruded U بیرون انداختن
extrude U بیرون انداختن
inaugurated U براه انداختن
tossing U بالا انداختن
trap U در تله انداختن
inaugurates U براه انداختن
perils U درخطر انداختن
trap U درتله انداختن
trap U بدام انداختن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com