Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
capital goods
U
دارایی ثابت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
capitalization unit
U
هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
Other Matches
economizing
U
صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment
U
توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
he inherited a large fortune
U
دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
financed
U
رسته دارایی دارایی
financing
U
رسته دارایی دارایی
finances
U
رسته دارایی دارایی
finance
U
رسته دارایی دارایی
static employment
U
کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
static test
U
ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
fixed capital
U
سپرده ثابت اموال ثابت یکان
standing order
U
دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
standing orders
U
دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
sample
U
مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
sampled
U
مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
estate
U
دارایی
estates
U
دارایی
property
U
دارایی
fortunes
U
دارایی
fortune
U
دارایی
possession
U
دارایی
holding
U
دارایی
portfolio
U
دارایی
portfolios
U
دارایی
wealth
U
دارایی
purses
U
دارایی
financed
U
دارایی
financing
U
دارایی
purse
U
دارایی
pursed
U
دارایی
asset
U
دارایی
finances
U
دارایی
means
U
دارایی
pursing
U
دارایی
finance
U
دارایی
standing
U
ثابت دستورالعمل ثابت
personalty
U
دارایی شخصی
fortunes
U
دارایی ثروت
Chancellors of the Exchequer
U
وزیر دارایی
fortune
U
دارایی ثروت
temporality
U
دارایی دینوی
finance ministry
U
وزارت دارایی
personal state
U
دارایی منقول
equities
U
دارایی شرکاء
private property
U
دارایی شخصی
to take an inventory of
U
صورت دارایی
property tax
U
مالیات دارایی
inventory
U
دفتر دارایی
weal
U
ثروت دارایی
weals
U
ثروت دارایی
possession
U
دارایی متصرفات
assets
U
مایملک دارایی
equity
U
دارایی شرکاء
the furniture of ones pocket
U
دارایی جیب
thing
U
اسباب دارایی
assets and equities
U
دارایی ودیون
Chancellor of the Exchequer
U
وزیر دارایی
money bag
U
دارایی دولت
current asset
U
دارایی جاری
hab
U
داشتن دارایی
intendant
U
پیشکار دارایی
financial agency
U
اداره دارایی
ministry of f.
U
وزارت دارایی
liabilities and assets
U
بدهی و دارایی
finance officer
U
افسر دارایی
hereditament
U
دارایی غیرمنقول
circulating asset
U
دارایی جاری
installation property
U
دارایی قسمت
personal chattels
U
دارایی منقول
finance office
U
اداره دارایی
cham cell or of the e.
U
وزیر دارایی
circulating asset
U
دارایی در گردش
current assets
U
دارایی جاری
steadiest
U
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadied
U
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadying
U
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadies
U
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steady
U
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
holding
U
دراختیار داشتن دارایی
real account
U
حساب دارایی غیرمنقول
hereditaments
U
دارایی غیر منقول
immovable
U
دارایی غیر منقول
disinvestment
U
خرج دارایی بی چیزی
draw up inventory
U
تنظیم صورت دارایی
inventory
U
صورت دارایی موجودی
finances
U
قسمت مالی یا دارایی
belonging
U
متعلقات واموال دارایی
financing
U
قسمت مالی یا دارایی
hotch
U
سرجمع کردن دارایی
jointure
U
دارایی مشترک زن و شوهر
personal property
U
دارایی شخصی منقول
real property
U
دارایی غیر منقول
to come into a property
U
دارایی را بدست اوردن
dedicated assets
U
دارایی وقف شده
private property
U
دارایی شخصی بلامعارض
capital account
U
حساب دارایی وسرمایه
finance
U
قسمت مالی یا دارایی
personal chattels
U
دارایی شخصی منقول
property book
U
دفتر دارایی یکان
financed
U
قسمت مالی یا دارایی
paraphernal
U
وابسته به دارایی شخصی زن
church warden
U
متصدی دارایی کلیسا
impropriator
U
تفریط کننده دارایی کلیسا
state of in her itance
U
ملک یا دارایی قابل توارث
benefical owner of an estate
U
مالک بهره برداریک دارایی
inventorial
U
مربوط به دفتر دارایی فهرستی
The ministry of economic affairs and finance
U
وزارت امور اقتصاد و دارایی
heir in tail
U
وارث دارایی حبس شده
realty
U
دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
assets
U
ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
realty
U
دارایی غیر منقول ملک
chattel
U
مال منقول دارایی شخصی
to sell up a debtor
U
دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
appreciations
U
افزایش ارزش دارایی و موجودی
inventory reconciliation
U
تطابق موجودی با دارایی یکان
contents of a vessel
U
دارایی یامحتویات فرف مظروف
appreciation
U
افزایش ارزش دارایی و موجودی
installation property book
U
دفتر دارایی قسمت یا یکان
heirloom
U
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
i parted from
U
تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
finance
U
علم دارایی تهیه پول کردن
jus mariti
U
حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
heirlooms
U
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
finances
U
علم دارایی تهیه پول کردن
financed
U
علم دارایی تهیه پول کردن
adventitious property
U
دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
all that property
U
تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
sell up a debtor
U
دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
financing
U
علم دارایی تهیه پول کردن
impropriation
U
دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
hotchpot
U
سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
to make a f.
U
دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
capital assets
U
دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
insured
U
کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
capitalized expense
U
در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
chancery
U
مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
an insolvent estate
U
دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
dowagers
U
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
onerous property
U
دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
parapherna
U
بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
levy a sum on a person's property
U
به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
dowager
U
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
asset
U
جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
current liability
U
اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
assessed value
U
ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
paraphernalia
U
دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
fix
U
ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fixes
U
ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
dower
U
درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود
accelerated depreciation
U
استهلاک زودرس
[روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
current maturity
U
قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
escheat
U
حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
inventory control
U
کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
current ratio
U
نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
fixed bridge
U
پل ثابت
constant
U
ثابت
fixes
U
ثابت
resolute
U
ثابت
settled
U
ثابت
changeless
U
ثابت
leger or ledger
U
ثابت
fiducial
U
ثابت
fix
U
ثابت
firm
U
ثابت
incommutable
U
ثابت
disputeless
U
ثابت
fixing
U
ثابت
constants
U
ثابت
sustains
U
ثابت
sustained
U
ثابت
sustain
U
ثابت
steadied
U
ثابت
inalterable
U
ثابت
specific
U
ثابت
solids
U
ثابت
steady
U
ثابت
steadying
U
ثابت
steadiest
U
ثابت
standstill
U
ثابت
firmest
U
ثابت
true
U
ثابت
steadies
U
ثابت
solid
U
ثابت
pat
U
ثابت
pats
U
ثابت
fixed
U
ثابت
established
U
ثابت
invariable
U
ثابت
specifics
U
ثابت
stables
U
ثابت
patted
U
ثابت
patting
U
ثابت
stable
U
ثابت
steadier
U
ثابت تر
immovable
U
ثابت
loyal
U
ثابت
pegged
U
ثابت
thetic
U
ثابت
permanent
U
ثابت
hard and fast
U
ثابت
firmer
U
ثابت
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com