English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
give someone their due <idiom> U دادن اعتبار به شخص شایسته
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
credit squeeze U کاهش دادن اعتبار
legalized U اعتبار قانونی دادن
legalizing U اعتبار قانونی دادن
legalize U اعتبار قانونی دادن
legalises U اعتبار قانونی دادن
legalised U اعتبار قانونی دادن
legalizes U اعتبار قانونی دادن
legalising U اعتبار قانونی دادن
hand it to (someone) <idiom> U به کسی اعتبار دادن
to legalize a signature U اعتبار قانونی دادن
overdraw U بیش از اعتبار حواله یا چک دادن
appropriation U اختصاص دادن اعتبار واگذار کردن
overdraw U بیش از اعتبار حواله کردن برات خالی از وجه دادن
request for discharge U عرضحال اعاده اعتبار دادن عرضحال اعاده اعتبار
corrupts U تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupted U تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupting U تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupt U تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
overdraft U حواله بیش از اعتبار دریافتی اضافه بر اعتبار
overdrafts U حواله بیش از اعتبار دریافتی اضافه بر اعتبار
unfinanced U بدون اعتبار تضمین اعتبار نشده
authentication U به سند یا رونوشت مصذق ان اعتبار و اقتدار قانونی دادن به نحوی که در مقام اثبات قانونا قابل ارائه باشد
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
craft revolving fund U حساب اعتبار مربوط به امادهنرهای دستی اعتبار خریدوسایل صنایع دستی
credit system of supply U سیستم براورد اعتبار برای تهیه و اماد سیستم تعیین اعتبار خرید اماد
utilitarian [useful] <adj.> U شایسته
fit U شایسته
worthier U شایسته
inept U نا شایسته
pertinent U شایسته
worthiest U شایسته
worthy U شایسته
real <adj.> U شایسته
proper <adj.> U شایسته
meritorious U شایسته
useful <adj.> U شایسته
suitable <adj.> U شایسته
good U شایسته
functional <adj.> U شایسته
practicable <adj.> U شایسته
fits U شایسته
practical <adj.> U شایسته
purpose-built <adj.> U شایسته
purposeful <adj.> U شایسته
appropriate [for an occasion] <adj.> U شایسته
purposive <adj.> U شایسته
fittest U شایسته
meet U شایسته
meets U شایسته
apropos U شایسته
accurate [correct] <adj.> U شایسته
proper U شایسته
qua U شایسته
seemly U شایسته
qualified U شایسته
convenient <adj.> U شایسته
correct <adj.> U شایسته
exact <adj.> U شایسته
true <adj.> U شایسته
competent U شایسته
eligible U شایسته انتخاب
meetly U بطور شایسته
quoteworthy U شایسته ذکر
fits U لایق شایسته
the ticket U کار شایسته
proper dress U جامه شایسته
meritorious U شایسته ترین
apt U مناسب شایسته
beseem U شایسته بودن
befitting U درخور شایسته
fittest U لایق شایسته
properly U بطور شایسته
courtlier U شایسته دربار
behoove U شایسته بودن
worshipful U شایسته احترام
in due form U بطرز شایسته
conditioning U شایسته سازی
devisable U شایسته تامل
behove U شایسته بودن
winnable U شایسته پیروزی
devisable U شایسته اندیشه
courtliest U شایسته دربار
courtly U شایسته دربار
discreditable U شایسته بی اعتباری
as it deserves U بطور شایسته
worthful U شایسته مستحق
meet for a man U شایسته است که
duly <adv.> U بطور شایسته
correctly <adv.> U بطور شایسته
aright <adv.> U بطور شایسته
to be proper for U شایسته بودن
suitable U شایسته فراخور
ogr U شایسته غول
by fits and starts U شایسته لایق
christianlike U شایسته مسیحیت
fitly U بطور شایسته
ought not U شایسته نیست
justly <adv.> U بطور شایسته
properly <adv.> U بطور شایسته
derisible U شایسته ریشخند
pensionable U شایسته بازنشستگی
companionable U شایسته رفاقت
becoming U شایسته درخور
intrinsic U مرتب شایسته
adequate U شایسته بودن
fit U لایق شایسته
rightly <adv.> U بطور شایسته
rightfully <adv.> U بطور شایسته
worthy to become a king U شایسته شاه شدن
servile U شایسته نوکران چاپلوس
qualified for work U شایسته یاقابل کارکردن
nameable U شایسته نام بردن
competent U شایسته دارای سر رشته
ineligible U نا شایسته برای انتخاب
suitably U بطور مناسب یا شایسته
gentlemanlike U شایسته مرد نجیب
it does not befit me to U شایسته من نیست که مرانشاید که
fit to work U شایسته یاقابل کارکردن
righting U شایسته خوب ذیحق
workmanlike U شایسته کارگر خوب
sufficient U شایسته صلاحیت دار
best U شایسته ترین پیشترین
workmanly U شایسته کارگر خوب
humance U انسانی شایسته بشریت
oughtn't U نبایستی شایسته نیست
right U شایسته خوب ذیحق
worthily U بطور شایسته و در خور
righted U شایسته خوب ذیحق
meriting U شایسته بودن استحقاق داشتن
merited U شایسته بودن استحقاق داشتن
merit U شایسته بودن استحقاق داشتن
hellishness U خویی که شایسته دوزخ باشد
merits U شایسته بودن استحقاق داشتن
palmary U شایسته ستایش و تقدیر برجسته
condition U شرط نمودن شایسته کردن
quotable U شایسته نقل قول کردن
he is unworthy of his position U شایسته مقام خود نیست
gentlewomanlike U شایسته بانوان نجیب ومحترم
to put out of court U شایسته مطرح کردن ندانستن
affimable U شایسته انکه بطورقطع گفته شود
disqualified U سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifies U سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifying U سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualify U سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
The ceremony concluded with the recital of an apropos poem. U مراسم با تلاوت شعر شایسته به پایان رسید.
adorably U چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
it was beneath my notice U شایسته اینکه اعتنایی بان کنم نبود
constructive school credit U بورس تحصیلی برای پرسنل شایسته نظامی
picturesquely U چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد
academically U چنانچه شایسته انجمن دانش یا فرهنگستانی باشد ادیبانه
head-hunting <idiom> U جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
pontifically U چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی
ablest U پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
abler U پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
able U پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
honourable mentions U امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
honourable mention U امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
creditability U اعتبار
estimates U اعتبار
valuing U اعتبار
estimated U اعتبار
reputation U اعتبار
reputations U اعتبار
invalid U : بی اعتبار
estimate U اعتبار
importance U اعتبار
estimating U اعتبار
value U اعتبار
values U اعتبار
advance U اعتبار
advances U اعتبار
advancing U اعتبار
authenticity U اعتبار
credit line U حد اعتبار
prestige U اعتبار
reputability U اعتبار
validity U اعتبار
budget U اعتبار
credited U اعتبار
creditless U بی اعتبار
appropriation symbol U کد اعتبار
credit U اعتبار
prestigious U با اعتبار
crediting U اعتبار
invalids U : بی اعتبار
entitlements U اعتبار
entitlement U اعتبار
void U بی اعتبار
esteem U اعتبار
fund U اعتبار
influence U اعتبار
influenced U اعتبار
standing U اعتبار
influences U اعتبار
credits U اعتبار
influencing U اعتبار
budgets U اعتبار
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com