Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 261 (46 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
enter
U
داخل کردن
entered
U
داخل کردن
enters
U
داخل کردن
ingratiate
U
داخل کردن
ingratiated
U
داخل کردن
ingratiates
U
داخل کردن
ingratiating
U
داخل کردن
incorporate
U
داخل کردن
incorporates
U
داخل کردن
incorporating
U
داخل کردن
imbark
U
داخل کردن
immit
U
داخل کردن
intromit
U
داخل کردن
phase in
U
داخل کردن
to work in
U
داخل کردن
work in
U
داخل کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
ram
U
پر کردن توپ راندن به داخل لوله
rammed
U
پر کردن توپ راندن به داخل لوله
rams
U
پر کردن توپ راندن به داخل لوله
engage
U
درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
engages
U
درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
distemper
U
ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود
embark
U
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarked
U
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking
U
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarks
U
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
priming
U
پر کردن یک پمپ یا لوله با اب به منظور تخلیه هوای داخل ان
pressurises
U
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurising
U
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurize
U
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizes
U
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizing
U
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
finance
U
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financed
U
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finances
U
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financing
U
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
interpolate
U
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolated
U
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolates
U
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolating
U
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
insinuate
U
داخل کردن اشاره کردن
insinuated
U
داخل کردن اشاره کردن
insinuates
U
داخل کردن اشاره کردن
introduce
U
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced
U
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces
U
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing
U
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
insert
U
داخل کردن در میان گذاشتن
inserting
U
داخل کردن در میان گذاشتن
inserts
U
داخل کردن در میان گذاشتن
catch a crab
U
تصادفا پارو را داخل اب کردن
choke bore
U
روکشی برای سوراخ کردن یاتراش دادن داخل سیلندر که قسمت بالای ان دارای قطری کمتر از قطر اصلی سیلندرمیباشد
ingestion
U
قورت دادن داخل معده کردن
insufflation
U
داخل کردن گازیا بخاردر گودالی ازتن
swap in
U
مبادله کردن به داخل
take in
U
باز کردن و به داخل کشیدن طنابها
to breakin
U
خودرا داخل کردن
to swear in
U
با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن
water displacement
U
زهکشی سیستم زهکشی مهمات نوعی روش پر کردن خرج فسفرسفید در داخل گلوله
water injection
U
پاشیدن اب مقطر خالص به داخل سیلندر و موتورپیستونی به منظور سرد کردن مخلوط قابل انفجار و کاهش احتمال بدسوزی
to lock somebody
[yourself]
out
[of something]
U
در را روی
[خود]
کسی قفل کردن
[و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده]
Other Matches
ratline
U
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand
U
داخل قسمت داخل یکان
nuclide
U
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
island bases
U
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
mortise dead lock
U
قفل داخل کار قفل داخل درب
insides
U
داخل
within
U
در داخل
interiorly
U
از داخل
aboard
U
داخل
lineball
U
داخل
inside
U
داخل
intra
U
داخل
interior
U
داخل
anie
U
داخل
inside
<adv.>
<prep.>
U
در داخل
within
<prep.>
U
در داخل
withindoors
U
در داخل
interiors
U
داخل
intercontinental
U
داخل قاره
enter
U
داخل شدن
interservice
U
داخل قسمت
interneural
U
داخل عصبی
interneuron
U
داخل عصبی
interurban
U
داخل شهری
in and out
U
داخل وخارج
to push to the front
[of line]
U
داخل صف زدن
to cut in line
U
داخل صف زدن
intratheater
U
در داخل صحنه
introgresseive
U
داخل شونده
on line
U
داخل رده
to go into
U
داخل شدن در
to queue-jump
[British E]
U
داخل صف زدن
to line-jump
U
داخل صف زدن
intraspecific
U
داخل گونهای
implosion
U
انفجار از داخل
intrant
U
داخل شونده
intradivision
U
در داخل لشگر
inward
U
داخل رونده
intraspecies
U
داخل گونهای
implode
U
از داخل ترکیدن
to get into
U
داخل شدن در
cross hair
U
خط داخل دوربین
to go in
U
داخل شدن
interior wiring
U
سیمکشی داخل
to step in
U
داخل شدن
interning
U
داخل شدن در
intern
U
داخل شدن در
inhaul
U
به داخل کشنده
intercellular
U
داخل سلولی
impenetrable
U
داخل نشدنی
to cut in
U
داخل شدن
ingressive
U
داخل شونده
ingoing
U
داخل شونده
he is not in it
U
داخل نیست
to step inside
U
داخل شدن
inside wiring
U
سیمکشی داخل
engaged in war
U
داخل جنگ
withindoors
U
افراد داخل
heave in
U
کشیدن به داخل
to walk in
U
داخل شدن
he went aboard the ship
او داخل کشتی شد
interns
U
داخل شدن در
interchart
U
در داخل نقشه
inboard
U
به طرف داخل
inboard
U
داخل کشتی
inhaul
U
به داخل کشیدن
enters
U
داخل شدن
entered
U
داخل شدن
intermolecular
U
در داخل ذرات
uchi uke
U
دفاع از داخل
internal attack
U
تک داخلی یا تک از داخل
grind internally
U
داخل را ساییدن
on berth
U
در داخل بندر
anieoro
U
از داخل به خارج
anieoro
U
به طرف داخل
to play at
U
داخل شدن در
inbound
U
داخل مرز
inboard
U
به سمت داخل
sightings
U
دیدن از داخل دوربین
built in
U
موجود در داخل چیزی
inside of
U
داخل و یا توی چیزی
inversion
U
پیچش کف پا به طرف داخل
phase in
U
به ترتیب داخل شدن
inner space
U
داخل منظومه شمسی
at home and abroad
U
در داخل و خارج
[از کشور]
intratheater
U
داخل صحنه عملیات
intrant
U
داخل نفوذ کننده
cylinder gas
U
گاز داخل سیلندر
cylinder jacket
U
استری داخل سیلندر
He is nobody. He is a nonentity.
U
داخل آدم نیست
wall entrance
U
عبور از داخل دیوار
to go to the front
U
داخل جنگ شدن
sighting
U
دیدن از داخل دوربین
trailer tongue
[American English]
[coupling]
[British English]
U
پیوند به داخل
[در تریلر]
implode
U
از داخل منفجر شدن
belligerent
U
جنگجو داخل درجنگ
withindoors
U
اشخاص داخل منزل
reentrant
U
متوجه بسمت داخل
indoor soccer
U
فوتبال داخل سالن
reentrant
U
دوباره داخل شونده
furnace campaign
U
عملیات داخل کوره
furnace room
U
فضای داخل کوره
belligerents
U
جنگجو داخل درجنگ
belligerently
U
جنگجو داخل درجنگ
sea island terminal
U
بارانداز داخل دریا
home market
U
بازار داخل کشور
to come in
U
داخل شدن بدردخوردن
on side
U
در داخل خط خارج نشده
to enter the military
U
داخل نظام شدن
inwards or inward
U
بطرف داخل بباطن
bore
U
داخل لوله توپ
up country
U
نواحی داخل کشور
bore
U
داخل راتراشیدن سوراخ
enters
U
داخل عضویت شدن
entered
U
داخل عضویت شدن
home
U
جا به داخل لوله راندن
homes
U
جا به داخل لوله راندن
plunges
U
ناگهان داخل شدن
plunged
U
ناگهان داخل شدن
plunge
U
ناگهان داخل شدن
enter
U
داخل عضویت شدن
court tennis
U
تنیس داخل سالن
gun bore
U
داخل لوله توپ
endoenzyme
U
انزیم داخل سلولی
to launch in to politics
U
داخل سیاست شدن
internally or abroad
U
در داخل و خارج
[از کشور]
launch into politics
U
داخل سیاست شدن
coolants
U
مایع داخل رادیاتور
bores
U
داخل لوله توپ
coolant
U
مایع داخل رادیاتور
bores
U
داخل راتراشیدن سوراخ
i went in to the garden
U
داخل باغ شدم
inversions
U
پیچش کف پا به طرف داخل
irreptitious
U
نهانی داخل شده
ingredients
U
داخل شونده عوامل
ingredient
U
داخل شونده عوامل
cavitation
U
ایجاد حبابهای داخل یک مایع
rechamber
U
دوباره به داخل لوله راندن
to pull in
U
داخل واگن خانه شدن
numerary
U
داخل کتابهای رسمی شریعتی
base hit
U
ضربه به داخل محوطه باامتیاز
barrier minefield
U
میدان مین داخل مانع
decoppering
U
رفع رسوبات مس از داخل لوله
home service
U
خدمات فروش در داخل کشور
distance wadding
U
بوش داخل پوکه فشنگ
regional purchase
U
خرید از داخل منطقه پادگانی
foamie
U
اسفنج داخل کفش اسکی
internal power
U
توانی که داخل هواپیما تولیدمیشود
cod
U
فضای داخل خلیج یادریاچه
ramming
U
راندن گلوله به داخل لوله
admissive
U
داخل کننده اجازه دهنده
ingesta
U
موادی که داخل بدن رفته
terminal velocity
U
سرعت گلوله داخل لوله
bilge
U
بالا بردن فشار داخل خن
atolls
U
صخرههای مدور داخل دریا
atoll
U
صخرههای مدور داخل دریا
interfertile
U
قابل لقاح در داخل خود
wainscoting of a room
U
کار چوبی داخل اطاق
reticle
U
میدان دید داخل دوربین
reentrant
U
مقعر دوباره داخل شونده
manhole
U
مسیر مدور داخل ناو
manholes
U
مسیر مدور داخل ناو
intradivision
U
داخل لشگری داخله لشگر
intercoms
U
دستگاه مخابره داخل ساختمان
boring bit
U
چرخ دنده داخل گرد
intercom
U
دستگاه مخابره داخل ساختمان
inside door handle
U
دستگیره داخل درب اتومبیل
gearbox stud
U
محور کوچک داخل جعبه دنده
inside out
<idiom>
U
داخل به خارج برگشتن ،واژگون شدن
rank as creditor
U
داخل در غرماء شخص ورشکسته شدن
banked turn
U
انحنای پیست اتومبیلرانی بطرف داخل
shortstop
U
موقعیت بازیکن مدافع در داخل میدان
on berth
U
ناوی که داخل پناهگاه یا بندرلنگرانداخته است
gather writer
U
تمرکز اطلاعات در داخل یک رکورد فیزیکی
barrel reflector
U
منعکس کننده وضع داخل لوله
bits
U
میله فلزی داخل دهان اسب
casting
U
ریختن فلز مذاب به داخل قالب
crankcase explusion
U
سرو صدای داخل محفظه لنگ
break in
U
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break-in
U
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
intrusive
U
بزور داخل شونده فرو رونده
to steal in or out
U
دزدکی داخل شدن یابیرون امدن
To jump the queue.
U
خود را داخل صف جا زدن ( خارج از نوبت )
intravenously
U
موجود در سیاهرگ یا ورید داخل وریدی
intravenous
U
موجود در سیاهرگ یا ورید داخل وریدی
variable camber
U
سطوح هادی گاز به داخل توربین
longboat
U
بزرگترین قایق داخل کشتی بازرگانی
break-ins
U
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
Kremlin
U
[برج روسی داخل شهر موسکو]
uplift
U
سوختی که داخل هواپیما حمل میشود
uplifts
U
سوختی که داخل هواپیما حمل میشود
the people pressed in
U
مردم زور اورده داخل شدند
bit
U
میله فلزی داخل دهان اسب
fondu
U
درهم داخل شونده ونفوذ کننده
lane marker
U
راهنمای معبر داخل میدان مین
indoors
U
در داخل عمارت در زیر پناه یا سقف
coppering
U
مس گیری رفع رسوب مس از داخل لوله
Enemy troops poured into the city.
U
سربا زان دشمن ریختند داخل شهر
yard track
U
ریل موقت در داخل محوطه انبارها و یا باراندازها
hydrocele
U
دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com