Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
inside of
U
داخل و یا توی چیزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
bobber
U
کسی یا چیزی که متصل بالاوپایین رود یا داخل وخارج شود
built in
U
موجود در داخل چیزی
Other Matches
ratline
U
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand
U
داخل قسمت داخل یکان
nuclide
U
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
island bases
U
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
mortise dead lock
U
قفل داخل کار قفل داخل درب
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
interiors
U
داخل
interior
U
داخل
inside
U
داخل
insides
U
داخل
intra
U
داخل
withindoors
U
در داخل
inside
<adv.>
<prep.>
U
در داخل
anie
U
داخل
aboard
U
داخل
within
<prep.>
U
در داخل
lineball
U
داخل
within
U
در داخل
interiorly
U
از داخل
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
ingratiated
U
داخل کردن
uchi uke
U
دفاع از داخل
impenetrable
U
داخل نشدنی
to work in
U
داخل کردن
ingratiates
U
داخل کردن
interns
U
داخل شدن در
interning
U
داخل شدن در
inbound
U
داخل مرز
engaged in war
U
داخل جنگ
to step in
U
داخل شدن
internal attack
U
تک داخلی یا تک از داخل
interneural
U
داخل عصبی
implosion
U
انفجار از داخل
in and out
U
داخل وخارج
to cut in
U
داخل شدن
inboard
U
داخل کشتی
inboard
U
به طرف داخل
inboard
U
به سمت داخل
intermolecular
U
در داخل ذرات
ingratiate
U
داخل کردن
intern
U
داخل شدن در
intromit
U
داخل کردن
introgresseive
U
داخل شونده
interservice
U
داخل قسمت
to get into
U
داخل شدن در
to go into
U
داخل شدن در
interchart
U
در داخل نقشه
anieoro
U
از داخل به خارج
anieoro
U
به طرف داخل
intercellular
U
داخل سلولی
inside wiring
U
سیمکشی داخل
interurban
U
داخل شهری
interior wiring
U
سیمکشی داخل
intradivision
U
در داخل لشگر
inhaul
U
به داخل کشنده
inhaul
U
به داخل کشیدن
to step inside
U
داخل شدن
to walk in
U
داخل شدن
intratheater
U
در داخل صحنه
intraspecific
U
داخل گونهای
ingratiating
U
داخل کردن
intraspecies
U
داخل گونهای
interneuron
U
داخل عصبی
intrant
U
داخل شونده
ingoing
U
داخل شونده
ingressive
U
داخل شونده
phase in
U
داخل کردن
on line
U
داخل رده
intercontinental
U
داخل قاره
work in
U
داخل کردن
cross hair
U
خط داخل دوربین
to push to the front
[of line]
U
داخل صف زدن
to queue-jump
[British E]
U
داخل صف زدن
to line-jump
U
داخل صف زدن
implode
U
از داخل ترکیدن
enter
U
داخل شدن
to play at
U
داخل شدن در
heave in
U
کشیدن به داخل
he went aboard the ship
او داخل کشتی شد
to cut in line
U
داخل صف زدن
he is not in it
U
داخل نیست
imbark
U
داخل کردن
on berth
U
در داخل بندر
immit
U
داخل کردن
to go in
U
داخل شدن
grind internally
U
داخل را ساییدن
entered
U
داخل شدن
inward
U
داخل رونده
incorporates
U
داخل کردن
enters
U
داخل شدن
entered
U
داخل کردن
incorporate
U
داخل کردن
enters
U
داخل کردن
withindoors
U
افراد داخل
enter
U
داخل کردن
incorporating
U
داخل کردن
relevance
U
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
pushed
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via
U
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaced
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to esteem somebody or something
[for something]
U
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
controls
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to pass by any thing
U
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
establish
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything
U
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
establishes
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
control
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
implode
U
از داخل منفجر شدن
coolant
U
مایع داخل رادیاتور
ingredients
U
داخل شونده عوامل
wall entrance
U
عبور از داخل دیوار
bore
U
داخل راتراشیدن سوراخ
to enter the military
U
داخل نظام شدن
enters
U
داخل عضویت شدن
ingredient
U
داخل شونده عوامل
up country
U
نواحی داخل کشور
inner space
U
داخل منظومه شمسی
i went in to the garden
U
داخل باغ شدم
to launch in to politics
U
داخل سیاست شدن
furnace room
U
فضای داخل کوره
home market
U
بازار داخل کشور
indoor soccer
U
فوتبال داخل سالن
enter
U
داخل عضویت شدن
withindoors
U
اشخاص داخل منزل
entered
U
داخل عضویت شدن
endoenzyme
U
انزیم داخل سلولی
gun bore
U
داخل لوله توپ
furnace campaign
U
عملیات داخل کوره
to go to the front
U
داخل جنگ شدن
inversions
U
پیچش کف پا به طرف داخل
coolants
U
مایع داخل رادیاتور
He is nobody. He is a nonentity.
U
داخل آدم نیست
plunged
U
ناگهان داخل شدن
at home and abroad
U
در داخل و خارج
[از کشور]
plunge
U
ناگهان داخل شدن
plunges
U
ناگهان داخل شدن
homes
U
جا به داخل لوله راندن
home
U
جا به داخل لوله راندن
bores
U
داخل راتراشیدن سوراخ
bores
U
داخل لوله توپ
phase in
U
به ترتیب داخل شدن
belligerents
U
جنگجو داخل درجنگ
bore
U
داخل لوله توپ
internally or abroad
U
در داخل و خارج
[از کشور]
swap in
U
مبادله کردن به داخل
irreptitious
U
نهانی داخل شده
sea island terminal
U
بارانداز داخل دریا
trailer tongue
[American English]
[coupling]
[British English]
U
پیوند به داخل
[در تریلر]
launch into politics
U
داخل سیاست شدن
intratheater
U
داخل صحنه عملیات
inwards or inward
U
بطرف داخل بباطن
intrant
U
داخل نفوذ کننده
reentrant
U
دوباره داخل شونده
reentrant
U
متوجه بسمت داخل
on side
U
در داخل خط خارج نشده
sightings
U
دیدن از داخل دوربین
sighting
U
دیدن از داخل دوربین
to come in
U
داخل شدن بدردخوردن
belligerently
U
جنگجو داخل درجنگ
to breakin
U
خودرا داخل کردن
cylinder gas
U
گاز داخل سیلندر
inversion
U
پیچش کف پا به طرف داخل
cylinder jacket
U
استری داخل سیلندر
belligerent
U
جنگجو داخل درجنگ
court tennis
U
تنیس داخل سالن
to regard somebody
[something]
as something
U
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciated
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate
U
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciating
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates
U
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciates
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
catch a crab
U
تصادفا پارو را داخل اب کردن
home service
U
خدمات فروش در داخل کشور
reticle
U
میدان دید داخل دوربین
wainscoting of a room
U
کار چوبی داخل اطاق
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com