Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
indifference to any thing
U
خون سردی یا بی علاقگی نسبت به چیزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
there is nothing wanting
U
چیزی کم نسبت
diathesis
U
تمایل یا حساسیت نسبت به چیزی
allergy
U
حساسیت نسبت به چیزی
[پزشکی]
to be incredulous of anything
U
نسبت به چیزی شکاک بودن
born-again
U
دارای اعتقاد بازیافته نسبت به چیزی
ascription
U
عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
to be out of all proportion to something
U
غیر مقایسه بودن نسبت به چیزی
To pin something on someone .
U
چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
indifference
U
بی علاقگی
apathy
U
بی علاقگی
disinterestedness
U
بی علاقگی
stupidness
U
بی علاقگی
emotionlessness
U
بی علاقگی
unconcern
U
بی علاقگی
inappetence
U
بی علاقگی
apathy
U
بی علاقگی
define
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
lightly
U
ازروی بی علاقگی
listlessness
U
بی علاقگی بی میلی
list lessly
U
از روی بی علاقگی
half hearted
U
از روی بی علاقگی
incivism
U
بی علاقگی به میهن
stupidity
U
کند ذهنی بی علاقگی
stupidities
U
کند ذهنی بی علاقگی
indifferently
U
از روی خونسردی یا بی علاقگی
lethargy
U
خواب مرگ بی علاقگی
leverage
U
نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law
U
جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan
U
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
disinterestedly
U
ازروی بی طرفی یابی علاقگی
liftjet
U
توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
ice
U
یخ سردی
chilliness
U
سردی
gelidity
U
سردی
coldness
U
سردی
frigidity
U
سردی
frigidly
U
به سردی
frigidness
U
سردی
bleakness
U
سردی
iciness
U
سردی
apathy
U
خون سردی
impassivity
U
خون سردی
impassiveness
U
خون سردی
half heartedness
U
بی میلی سردی
cold bloodedness
U
خون سردی
cold heartedly
U
باخون سردی
coolly
U
باخون سردی
cold blood
U
خون سردی
raw ness
U
نا ازمودگی- سردی
sang froid
U
خون سردی
sang-froid
U
خون سردی
prorata
U
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
attributable
U
قابل نسبت دادن نسبت دادنی
A cold wind is blowing.
U
باد سردی می وزد
to feel cold
U
احساس سردی کردن
to freeze
U
احساس سردی کردن
to create a man a lord
U
کسیراسمت سردی دادن
to roll one's eyes
<idiom>
U
نشان دادن بی میلی
[بی علاقگی]
به انجام کاری
[اصطلاح مجازی]
imperturbableness
U
خون سردی تشویش ناپذیری
imperturbably
U
با خون سردی بطور تشویش ناپذیر
nationallism
U
مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
cold pig
U
اب سردی که روی ادم خوابیده میریزند تابیدارشود
pampero
U
باد سردی که از کوههای سوی اقیانوس اطلس می وزد
blizzards
U
باد تند و سردی که همراه ان دانههای برف باشد
blizzard
U
باد تند و سردی که همراه ان دانههای برف باشد
This law wI'll be a disincentive to foreign investors.
U
این قانون باعث سردی سرمایه گذاران خارجی خواهد شد
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
relevance
U
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via
U
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
pushed
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaced
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
queried
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
push
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
U
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
control
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishes
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing
U
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
establishing
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything
U
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rates
U
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate
U
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciating
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody
[something]
as something
U
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciate
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extensions
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
see about (something)
<idiom>
U
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to wish for something
U
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
screw up
<idiom>
U
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
changing
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence
[around / between something]
U
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
change
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up
[to waste]
something
U
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
changes
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence
[around / between something]
U
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
to portray somebody
[something]
U
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
ratios
U
نسبت
to
U
تا نسبت به
uncross
U
نسبت
rapport
U
نسبت
proportional
U
به نسبت
in respect of
U
به نسبت
bearing
U
نسبت
cognation
U
نسبت
towards
U
نسبت به
relational
U
نسبت
as compared to
U
نسبت به
apropos of
U
نسبت به
t ratio
U
نسبت تی
the rat of to
U
نسبت دو به سه
than
U
نسبت به
quotient
U
نسبت
quotients
U
نسبت
kinship
U
نسبت
relation
U
نسبت
in proprotion to
U
نسبت به
respect
U
نسبت
respects
U
نسبت
in connexion with
U
نسبت به
In what proportion ?
U
به چه نسبت ؟
In the ration lf one to ten .
U
به نسبت یک به ده
proportions
U
نسبت
rate
U
نسبت
ratio
U
نسبت
rates
U
نسبت
with respect to
U
نسبت به
in respect of
U
نسبت به
in relation to
U
نسبت به
in the ratio of
U
به نسبت
in regard to
U
نسبت به
formats
U
نسبت
format
U
نسبت
in regard of
U
نسبت به
proportion
U
نسبت
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
U
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
recognition
U
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something
U
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
requiring
U
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resisted
U
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting
U
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resists
U
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to paint something
[with something]
U
چیزی را
[با چیزی]
رنگ زدن
to lean something against something
U
چیزی را به چیزی تکیه دادن
require
U
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires
U
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resist
U
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
insert
U
قرار دادن چیزی در چیزی
inserting
U
قرار دادن چیزی در چیزی
inserts
U
قرار دادن چیزی در چیزی
required
U
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
gyromagnetic ratio
U
نسبت ژیرومغناطیسی
operating ratio
U
نسبت عملیاتی
abundance ratio
U
نسبت فراوانی
glide ratio
U
نسبت سریدن
fineness ratio
U
نسبت فرافت
lay to
U
نسبت دادن به
baud rate
U
نسبت باود
porosity
U
نسبت روزنه ها
feedback ratio
U
نسبت پس خوراند
one's complement
U
متمم نسبت به یک
absorption ratio
U
نسبت جذب
feedback ratio
U
نسبت فیدبک
assion
U
نسبت دادن
affine
U
نسبت ازدواجی
affine
U
نسبت سلبی
liquidity ratio
U
نسبت نقدینگی
advalorem
U
به نسبت قیمت
ascribable
U
نسبت دادنی
activity ratio
U
نسبت فعالیت
aspect ratio
U
نسبت صفحه
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com