English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
parallel feed U خورد موازی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. U او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
paralleled U چاپگری که از طریق واسط موازی به کامپیوتر وصل است و دادههای حرف را به صورت موازی می پذیرد
paralleling U چاپگری که از طریق واسط موازی به کامپیوتر وصل است و دادههای حرف را به صورت موازی می پذیرد
parallelling U چاپگری که از طریق واسط موازی به کامپیوتر وصل است و دادههای حرف را به صورت موازی می پذیرد
parallels U چاپگری که از طریق واسط موازی به کامپیوتر وصل است و دادههای حرف را به صورت موازی می پذیرد
parallelled U چاپگری که از طریق واسط موازی به کامپیوتر وصل است و دادههای حرف را به صورت موازی می پذیرد
parallel U چاپگری که از طریق واسط موازی به کامپیوتر وصل است و دادههای حرف را به صورت موازی می پذیرد
multiple U معماری پردازنده موازی که از چندین ALU و حافظه موازی برای افزایش سرعت پردازش استفاده میکند
MIMD U معماری پردازنده موازی که تعدادی ALU و وسایل حافظه را موازی استفاده میکند تا پردازش سریع داشته باشد
lpt U در DOS نام دستگاهی است که به یکی از درگاههای موازی مربوط می گردد وچاپگرهای موازی می توانندبه ان متصل شوند
He had a nast fall. U بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
shunts U موازی موازی فرعی
shunted U موازی موازی فرعی
shunt U موازی موازی فرعی
universal U قطعهای که رشته بیت سری اسنکرون را به حالت موازی یا حالت موازی را به رشته سری تبدیل میکند
encountered U زد و خورد
feedback U پس خورد
punch-up U زد و خورد
punch-ups U زد و خورد
passage of arms U زد و خورد
feed U خورد
engagements U زد و خورد
ate U خورد
encounter U زد و خورد
prize fighting U زد و خورد
feeds U خورد
encountering U زد و خورد
engagement U زد و خورد
encounters U زد و خورد
pulverizer U خورد کننده
waterline U خط بر خورد اب باکشتی
in-fighting U زد و خورد از فاصلهی کم
regulating slack U خورد دادن
drank U خورد سرکشید
self absorbed U در خورد فرورفته
to sinister in U خورد رفتن
to rub a thing in U چیزیرا خورد
squish U خورد کردن
drank U نوشابه خورد
eating U خورد و خوراک
pin feed U خورد سنجاقی
card feed U خورد کارت
misfeed U سوء خورد
melec U زدو خورد
cross feed U خورد متقابل
face down feed U خورد رو به پایین
face up feed U خورد رو به بالا
feedback circuit U مدار پس خورد
he partook of fare U ازخوراک ما خورد
he drank himself to death U خورد که مرد
drank U عرق خورد
feedback U باز خورد
it ran into ten editions U ده چاپ خورد
passage at arms U زدو خورد
the timber warped U تیرپیچ خورد
he wrenched his ankle U قوزکش پیچ خورد
he sprained his ankle U قوزکش پیچ خورد
It wI'll pass off without one single incident U آب از آب تکان نخواهد خورد
It melts in the mouth. U مثل آب مشروب می خورد
diners U کسی که شام می خورد
it is quite another story now U ان دفتر را گاو خورد
diner U کسی که شام می خورد
whang U صدای بر خورد دو جسم
warfare U نزاع زدو خورد
overwhelmingly U خورد کننده پرقدرت
the ship was snagged U کشتی بچیزی خورد
the ship struck a arock U کشتی بسنگ خورد
The stone struch me on the face. U سنگ خورد به صورتم
eating disorder U اختلال خورد و خوراک
He sprained (twisted) his ankle. U پایش پیچ خورد
My head hit the wall. U سرم خورد به دیوار
a dog in the manger <idiom> U نه خود خورد نه کس دهد
He is good for nothing. U به هیچ دردنمی خورد
I don't believe that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
I don't expect that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
THere is not even a ripple in the water . <proverb> U آب از آب تکان نمى خورد .
I am in a good mood today. U حالش بهم خورد
He fell on his face. U با صورت خورد زمین
It is of no use to me. I have no use for it. U بدرد من نمی خورد
overwhelming U خورد کننده پرقدرت
At the beginning of the month (year). U سرش ؟ بسنگ خورد
She had three bowls of soup. U سه کاسه سوپ خورد
they came to a rupture U میانه انها بهم خورد
Appearances are deceptive. U فریب ظاهر رانباید خورد
force-feeding U به زور به خورد کسی دادن
force-feed U به زور به خورد کسی دادن
I wont budge an inch. U من که از جایم تکان نخواهم خورد
She eats extraordinary quantities. U او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
window panes U باران با صدا به پنجره می خورد
force-fed U به زور به خورد کسی دادن
I heard a sound . U صدائی به گوشم خورد( رسید )
The bell goes at 9 . U ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
to blow out one's brains U اعصاب کسی را خورد کردن
He eats bread at the ruling market price. <proverb> U نان را به نرخ روز مى خورد .
force-feeds U به زور به خورد کسی دادن
Where does this street lead on to ? U این خیابان یکجا می خورد ؟
You're a pain in the neck! U اعصاب آدم را خورد می کنی!
He drank himself to death. U آنقدر مشروب خورد تامرد
he was given 0 lashes U بیست ضربه شلاق خورد
pain in the neck U آدم [چیز] اعصاب خورد کن
abstemious U ممسک در خورد ونوش و لذات
it puckered up in sewing U درضمن دوختن چین خورد
He is as cool as a cucumber. <idiom> U آب تو دلش تکان نمی خورد.
The ball hit the wall and bounced back. U توپ خورد به دیوار وبرگشت
They became estranged . They fell out . U میانه آنها بهم خورد
cousin U حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
A few spelling errors caught my eye. U چند غلط املایی به چشمم خورد
cousins U حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. U من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
The blow made my head swin. U در اثر ضربه سرم گیج خورد
the door banged U درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
engrain U درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
He tripped and fell . U پایش گیر کرد وزمین خورد
pabulum U [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
numbly U بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) U بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
we missed our mark U تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
He is most suitable for brain work . U خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
He swore to having paid for the goods . U قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
He swore off smoking cigarettes . U قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
This car wI'll do beautifully . U این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? U حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
bounce shot U گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. U به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. U اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
He lost control of the car and swerved towards a tree. U او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
alley shot U ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
half volley U پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
fish cake U نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
to interlock levers U اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
slap shot U ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
parallels U موازی
coaxial U موازی
shunts U موازی
shunted U موازی
shunt U موازی
parallel ruler U خط کش موازی
paralleling U موازی
two parallel lines U دو خط موازی
parallelled U موازی
parallelling U موازی
paralleled U موازی
parallel U موازی
parallel column U ستونهای موازی
parallel interface U رابط موازی
parallel circuit U مدار موازی
parallel computer U کامپیوتر موازی
parallel conversion U تبدیل موازی
doube bead U گچ بری موازی
antiparalle U موازی ناهمسو
paralleled U برابر خط موازی
machinist vise U گیره موازی
paralleling U برابر خط موازی
parallel adder U افزایشگر موازی
centronics interface U رابط موازی
parallel U برابر خط موازی
collimator U موازی ساز
parallel access U دستیابی موازی
parallel cells U یاختههای موازی
axially parallel U موازی محوری
parallel operation U عمل موازی
pyeonhi seogi U موازی ایستادن
parallel storage U انبارش موازی
parallel storage U انباره موازی
parallel connection U اتصال موازی
parallel run U اجرای موازی
parallel sheaf U مروحه موازی
parallel reading U خواندن موازی
shunt U مقاومت موازی
parallel processor U پردازنده موازی
parallelled U برابر خط موازی
parallel system U شبکه موازی
parallel transmission U مخابره موازی
serioprallel U دنبالهای و موازی
parallels U برابر خط موازی
shunt capacitor U خازن موازی
shunt element U عنصر موازی
parallelling U برابر خط موازی
running in parallel U پردازش موازی
parallel transmission U ارسال موازی
parallel transmission U انتقال موازی
shunted U مقاومت موازی
parallel printing U چاپ موازی
parallel port U درگاه موازی
parallel printer U چاپگر موازی
along U موازی با طول
parallel operation U عملیات موازی
shunts U مقاومت موازی
parallel operation U عملکرد موازی
parallel processing U پردازش موازی
parallel processor U موازی پرداز
mouses U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
to flatten out U موازی زمین پروازکردن
ideal paralleling U مدار موازی ایده ال
parallel input output U ورودی و خروجی موازی
series parallel connection U اتصال سری- موازی
series parallel connection U اتصال زنجیری- موازی
parallel trussed girder U تیر شبکهای موازی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com