Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (25 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
regulating slack
U
خورد دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
engrain
U
درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
force-fed
U
به زور به خورد کسی دادن
force-feed
U
به زور به خورد کسی دادن
force-feeding
U
به زور به خورد کسی دادن
force-feeds
U
به زور به خورد کسی دادن
Other Matches
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything.
U
او
[زن]
گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او
[زن]
کلا همه چیز می خورد.
He had a nast fall.
U
بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
passage of arms
U
زد و خورد
feeds
U
خورد
feed
U
خورد
prize fighting
U
زد و خورد
ate
U
خورد
feedback
U
پس خورد
punch-up
U
زد و خورد
encountering
U
زد و خورد
encounters
U
زد و خورد
punch-ups
U
زد و خورد
engagements
U
زد و خورد
engagement
U
زد و خورد
encountered
U
زد و خورد
encounter
U
زد و خورد
to sinister in
U
خورد رفتن
cross feed
U
خورد متقابل
squish
U
خورد کردن
waterline
U
خط بر خورد اب باکشتی
misfeed
U
سوء خورد
feedback
U
باز خورد
parallel feed
U
خورد موازی
melec
U
زدو خورد
it ran into ten editions
U
ده چاپ خورد
passage at arms
U
زدو خورد
to rub a thing in
U
چیزیرا خورد
face down feed
U
خورد رو به پایین
feedback circuit
U
مدار پس خورد
eating
U
خورد و خوراک
in-fighting
U
زد و خورد از فاصلهی کم
pulverizer
U
خورد کننده
he drank himself to death
U
خورد که مرد
drank
U
عرق خورد
face up feed
U
خورد رو به بالا
drank
U
نوشابه خورد
drank
U
خورد سرکشید
the timber warped
U
تیرپیچ خورد
he partook of fare
U
ازخوراک ما خورد
self absorbed
U
در خورد فرورفته
card feed
U
خورد کارت
pin feed
U
خورد سنجاقی
diners
U
کسی که شام می خورد
THere is not even a ripple in the water .
<proverb>
U
آب از آب تکان نمى خورد .
eating disorder
U
اختلال خورد و خوراک
He fell on his face.
U
با صورت خورد زمین
a dog in the manger
<idiom>
U
نه خود خورد نه کس دهد
diner
U
کسی که شام می خورد
She had three bowls of soup.
U
سه کاسه سوپ خورد
The stone struch me on the face.
U
سنگ خورد به صورتم
overwhelmingly
U
خورد کننده پرقدرت
I don't believe that ...
U
چشمم آب نمی خورد که ...
I don't expect that ...
U
چشمم آب نمی خورد که ...
overwhelming
U
خورد کننده پرقدرت
At the beginning of the month (year).
U
سرش ؟ بسنگ خورد
It melts in the mouth.
U
مثل آب مشروب می خورد
he wrenched his ankle
U
قوزکش پیچ خورد
the ship was snagged
U
کشتی بچیزی خورد
He sprained (twisted) his ankle.
U
پایش پیچ خورد
It wI'll pass off without one single incident
U
آب از آب تکان نخواهد خورد
whang
U
صدای بر خورد دو جسم
the ship struck a arock
U
کشتی بسنگ خورد
I am in a good mood today.
U
حالش بهم خورد
it is quite another story now
U
ان دفتر را گاو خورد
warfare
U
نزاع زدو خورد
It is of no use to me. I have no use for it.
U
بدرد من نمی خورد
He is good for nothing.
U
به هیچ دردنمی خورد
My head hit the wall.
U
سرم خورد به دیوار
he sprained his ankle
U
قوزکش پیچ خورد
They became estranged . They fell out .
U
میانه آنها بهم خورد
He eats bread at the ruling market price.
<proverb>
U
نان را به نرخ روز مى خورد .
he was given 0 lashes
U
بیست ضربه شلاق خورد
to blow out one's brains
U
اعصاب کسی را خورد کردن
She eats extraordinary quantities.
U
او
[زن]
مقدار فوق العاده ای را می خورد.
The bell goes at 9 .
U
ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
abstemious
U
ممسک در خورد ونوش و لذات
I heard a sound .
U
صدائی به گوشم خورد( رسید )
The ball hit the wall and bounced back.
U
توپ خورد به دیوار وبرگشت
Where does this street lead on to ?
U
این خیابان یکجا می خورد ؟
Appearances are deceptive.
U
فریب ظاهر رانباید خورد
it puckered up in sewing
U
درضمن دوختن چین خورد
I wont budge an inch.
U
من که از جایم تکان نخواهم خورد
window panes
U
باران با صدا به پنجره می خورد
He drank himself to death.
U
آنقدر مشروب خورد تامرد
pain in the neck
U
آدم
[چیز]
اعصاب خورد کن
You're a pain in the neck!
U
اعصاب آدم را خورد می کنی!
He is as cool as a cucumber.
<idiom>
U
آب تو دلش تکان نمی خورد.
they came to a rupture
U
میانه انها بهم خورد
the door banged
U
درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
pabulum
U
[هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
The blow made my head swin.
U
در اثر ضربه سرم گیج خورد
A few spelling errors caught my eye.
U
چند غلط املایی به چشمم خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic.
U
من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
she doesnt even cough without her husband s permission(consent)
U
بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
cousin
U
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
He tripped and fell .
U
پایش گیر کرد وزمین خورد
After all that money is of no use.
تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
He is most suitable for brain work .
U
خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
numbly
U
بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
we missed our mark
U
تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
cousins
U
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you?
U
حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
This car wI'll do beautifully .
U
این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
He swore off smoking cigarettes .
U
قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
He swore to having paid for the goods .
U
قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
The way he eats his food disgusts
[revolts]
[repulses]
me.
U
به نحوه ای که او
[مرد]
غذا می خورد حال من را بهم می زند.
If you criticize him, it's like a red rag to a bull.
U
اگر از او
[مرد]
انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
bounce shot
U
گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
He lost control of the car and swerved towards a tree.
U
او
[مرد]
کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
alley shot
U
ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
half volley
U
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
to interlock levers
U
اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
fish cake
U
نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
slap shot
U
ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
mouse
U
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses
U
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov.
<proverb>
U
چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
This stone wont lift.
U
این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
my words hurt his feelings
U
سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
that will not serve ourp
U
این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
perjurer
U
کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
you shall rue it
U
از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
berber knot
U
گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
oppressive
U
خورد کننده ناراحت کننده
Memling motif
U
طرح گل مملینگ
[این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
ferried
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
U
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
U
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
U
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defined
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
Mother-daughter boteh design
U
طرح بته جقه مادر و بچه
[این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
formation
U
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shift
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
development
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting
U
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
developments
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
indemnify
U
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
advances
U
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
promulge
U
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
greaten
U
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organizations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances
U
جیره دادن فوق العاده دادن
allowance
U
جیره دادن فوق العاده دادن
organization of the ground
U
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
square away
U
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organisations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
drags
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
U
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
develops
U
بسط دادن پرورش دادن
massage
U
ماساژ دادن تغییر دادن
direct
U
دستور دادن دستورالعمل دادن
assigned
U
نسبت دادن تخصیص دادن
informing
U
اطلاع دادن گزارش دادن
instructed
U
دستور دادن اموزش دادن
organizes
U
سازمان دادن ارایش دادن
organises
U
سازمان دادن ارایش دادن
illustrates
U
شرح دادن نشان دادن
insulted
U
فحش دادن دشنام دادن
purging
U
غرامت دادن جریمه دادن
plating
U
اب دادن روکش فلز دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com