Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
he seems to be tired
U
خسته مینماید
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
wayworn
U
خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary
U
زیاده خسته کردن خسته شدن
me seems
U
مینماید
cash dispensers
U
پرداخت مینماید
methinks
U
چنین مینماید
cash dispenser
U
پرداخت مینماید
he looks brave
U
او دلیر مینماید
it look as if
U
چنین مینماید که گویی
it promisews to be easy
U
چنین مینماید که اسان است
combination carrier
U
کشتی که کالاهای گوناگون حمل مینماید
bulk carriers
U
کشتی که کالای فله حمل مینماید
bulk carrier
U
کشتی که کالای فله حمل مینماید
discount house
U
موسسه ایکه برات و اسناد را تنزیل مینماید
factoring agent
U
فرد یا شرکتی که اسناد تجاری را تنزیل مینماید
liquid consonants
U
حروف گنگی که صدای انها روان و نرم مینماید
constant speed unit
U
گاورنری که توسط موتور کارمیکند و ملخ را کنترل مینماید
awards
U
مبلغی که هیئت داوران جهت رفع اختلاف تعیین مینماید
portal to portal
U
وابسته بمدتی که کارگر از درورودی تا شروع بکار صرف مینماید
awarded
U
مبلغی که هیئت داوران جهت رفع اختلاف تعیین مینماید
award
U
مبلغی که هیئت داوران جهت رفع اختلاف تعیین مینماید
losing game
U
بازی که باخت ان حتمی مینماید و خلق بازیکن را تنگ میکند
awarding
U
مبلغی که هیئت داوران جهت رفع اختلاف تعیین مینماید
acanthosisnigricans
U
بیماری نادر پوستی که پوست میانی هیپرتروپی وپیگمانتاسیون پیدا مینماید
photochemistry
U
رشتهای از علم شیمی که درباره اثر نور در موادشیمیایی بحث مینماید
power function
U
این تابع در حقیقت چگونگی کارائی ازمون فرضهای اماری رابررسی مینماید
fellow traveler
U
کسی که عضو حزبی نیست ودر فعالیتهای ان شرکت نمیکند ولی از ان جانبداری مینماید
the story is probale
U
این داستان راست مینماید این حکایت احتمال داردراست باشد
embryophyte
U
گیاهی که تولید گیاهک تخم زانموده و درنتیجه تولید بافتهای اوندی مینماید
knocked down
U
کالاهایی که بصورت باز به مشتری داده میشود و خود مشتری انرانصب مینماید مانند مبلمان
blown
U
خسته
wearied
U
خسته
wearies
U
خسته
weary
U
خسته
ennuied
U
خسته
tires
U
خسته
tire
U
خسته
jadish
U
خسته
wearying
U
خسته
tiring
U
خسته
played out
U
خسته
washed-out
U
خسته
washed out
U
خسته
aweary
U
خسته
jaded
U
خسته
spent
U
خسته
footworn
U
خسته
careworn
<adj.>
U
دل خسته
whacked
U
خسته
tired
U
خسته
outworn
U
خسته
wind broken
U
خسته
tiredly
U
خسته
exhausted
U
خسته
fatigable
U
خسته شدنی
fatig
U
خسته کننده
dead alive
U
خسته کننده
weed out
<idiom>
U
خسته شدن از
indefatigable
U
خسته نشدنی
insipid
U
خسته کننده
wearisome
U
خسته کننده
lagging
U
خسته کننده
exhausting
U
خسته کننده
fatiguable
U
خسته شدنی
pest house
U
خسته خانه
weariful
U
خسته کننده
blah
U
خسته کننده
uninteresting
U
خسته کننده
wearing
U
خسته کننده
zonked
U
کاملا خسته
played out
<idiom>
U
خسته ،از پا درآمده
run ragged
<idiom>
U
خسته شدن
way worn
U
خسته سفر
way worn
U
خسته راه
to knock up
U
خسته شدن
forwearied
U
خسته فرسوده
forworn
U
وامانده خسته
he seems to be tired
U
خسته بنظرمیرسد
i am weary of writing
U
از نوشتن خسته
it irks me
U
خسته شدم
prosish
U
خسته کننده
neurasthenia
U
خسته روانی
overstrain
U
خسته کردن
pesthouse
U
خسته خانه
tired of writing
U
خسته از نوشتن
to do up
U
خسته کردن
sear
U
خسته خشکاندن
seared
U
خسته خشکاندن
sears
U
خسته خشکاندن
tire
U
خسته کردن
tires
U
خسته کردن
tiring
U
خسته کردن
fatigue
U
خسته شدن
fags
U
خسته کردن
fag
U
خسته کردن
irked
U
خسته شدن
irking
U
خسته شدن
irks
U
خسته شدن
fatigue
U
خسته کردن
fatigues
U
خسته کردن
fatigues
U
خسته شدن
fatiguing
U
خسته کننده
dull
U
خسته کننده
dulled
U
خسته کننده
duller
U
خسته کننده
fatigued
U
خسته کردن
fatigued
U
خسته شدن
dullest
U
خسته کننده
dulling
U
خسته کننده
dulls
U
خسته کننده
stumps
U
خسته وکوفته
overwork
U
خود را خسته
stumping
U
خسته وکوفته
bores
U
خسته کردن
jade
U
خسته کردن
bores
U
خسته کننده
worn out
U
خسته و کوفته
worn-out
U
خسته و کوفته
strains
U
خسته کردن
strain
U
خسته کردن
tedious
U
خسته کننده
tiresome
U
خسته کننده
bore
U
خسته کننده
bore
U
خسته کردن
irk
U
خسته شدن
overworked
U
خود را خسته
stumped
U
خسته وکوفته
overworking
U
خود را خسته
stump
U
خسته وکوفته
overworks
U
خود را خسته
harass
U
خسته کردن
harasses
U
خسته کردن
monotonous
U
خسته کننده
del credere agent
U
نمایندهای که متعهد به وصول طلبها میباشد نمایندهای که وصول مطالبات راتقبل مینماید
wear out
U
کاملا خسته کردن
prolixly
U
بطور خسته کننده
to overwork oneself
U
خود را خسته کردن
wearisomely
U
بطور خسته کننده
I was so tired that …
U
آنقدر خسته بودم که ...
to overstrain oneself
U
خود را خسته کردن
tire out
<idiom>
U
خیلی خسته شدن
unwearied
U
بانشاط خسته نشده
jade
U
یابو یا اسب خسته
nerve racking
U
خسته کننده اعصاب
i am tired of that
U
از ان کار خسته شدم
langorous
U
خسته سستی اور
he seems to be tired
U
بنظرمیایدکه خسته است
longsome
U
مطول خسته کننده
longueur
U
قسمت خسته کننده
grueling
U
خسته کننده فرساینده
nerve wrack
U
خسته کننده اعصاب
play out
U
خسته کردن ماهی
nerve-racking
U
خسته کننده اعصاب
gruelling
U
خسته کننده فرساینده
overworked
U
خسته کردن به هیجان اوردن
overworking
U
خسته کردن به هیجان اوردن
do not waste your breath
U
خودتان را بیخود خسته نکنید
I'm tired of it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
climb the wall
<idiom>
U
از محیط خسته وعصبانی شدن
dead tired
<idiom>
U
خیلی خسته واز پا افتاده
do in
<idiom>
U
خسته شدن ،از پای درآمدن
world weary
U
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
exhaust
U
خسته کردن ازپای در اوردن
exhausts
U
خسته کردن ازپای در اوردن
pooped out
<idiom>
U
خسته کننده،از پای درآوردن
I'm fed up with it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm sick of it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm fed up with it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
overwork
U
خسته کردن به هیجان اوردن
world-weary
U
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
used up
U
تمامامصرف شده زیاد خسته
waste one's breath
U
زبان خود را خسته کردن
waste one's words
U
زبان خود را خسته کردن
prolix
U
خسته کننده روده دراز
I'm tired of it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
overworks
U
خسته کردن به هیجان اوردن
winds
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
homely
[British E]
<adj.>
U
عادی و خسته کننده
[واژه تحقیری]
wind
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to overexert
U
خود را بیش از اندازه خسته کردن
to overrun oneself
U
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
to poreone's eyes out
U
چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
flag
U
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
flags
U
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
fed up with
<idiom>
U
از دست کسی یا چیزی خسته شدن
turn on someone
<idiom>
U
به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
tasks
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to strain one's eyes
U
چشم خود رازیاد خسته کردن
task
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to get into a rut
U
یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن
[کاری]
iam so tired that i cannot eat
U
چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
sing-song
U
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
sing-songs
U
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
this work is palling on me
U
اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
burn off
U
خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
as dull as a ditch-water
U
مثل فیلم های تکراری
[خسته کننده و ملال آور]
mondayish
U
بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
kill off
U
سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
Enough already!
[American E]
U
کافیه دیگه!
[خسته شدم از این همه حرف]
[اصطلاح روزمره]
trachle
U
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com