English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (28 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
deteriorate U خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorated U خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorates U خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorating U خراب کردن روبزوال گذاشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
die down U روبزوال نهادن مردن
faults U تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
faulted U تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
fault U تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
dud U ترقه خراب هرچیز خراب
ratten U بوسیله دزدیدن یا خراب کردن افزارش اذیت کردن
demolition U خراب کردن
impaired U خراب کردن
take down U خراب کردن
muddle U خراب کردن
to take down U خراب کردن
impair U خراب کردن
muddles U خراب کردن
muddling U خراب کردن
muddled U خراب کردن
demolitions U خراب کردن
make havoc with U خراب کردن
bungle U خراب کردن
bungled U خراب کردن
bungles U خراب کردن
bungling U خراب کردن
to make a hash of U خراب کردن
destroys U خراب کردن
destroying U خراب کردن
destroy U خراب کردن
unbuild U خراب کردن
impairing U خراب کردن
demolishing U خراب کردن
demolishes U خراب کردن
demolished U خراب کردن
demolish U خراب کردن
vitiating U خراب کردن
vitiates U خراب کردن
vitiated U خراب کردن
vitiate U خراب کردن
to do for U خراب کردن
wrack U خراب کردن
to cut up U خراب کردن
corrupt U خراب کردن
impairs U خراب کردن
to break down U خراب کردن
disfigure U خراب کردن
disfigured U خراب کردن
disfigures U خراب کردن
disfiguring U خراب کردن
cut up U خراب کردن
to bring to nought U خراب کردن
to mull a mull of U خراب کردن
corrupts U خراب کردن
corrupting U خراب کردن
to play the deuce with U خراب کردن
demonish U خراب کردن
botching U خراب کردن
undoes U خراب کردن
botch U خراب کردن
undo U خراب کردن
dilapidate U خراب کردن
botches U خراب کردن
amortize U خراب کردن
mar U خراب کردن
overtumble U خراب کردن
botched U خراب کردن
marring U خراب کردن
go to pot <idiom> U خراب کردن
to lay in ruin U خراب کردن
pull down U خراب کردن
marred U خراب کردن
corrupted U خراب کردن
side out U خراب کردن سرویس
to crock up U خراب کردن یاشدن
undermine U از زیر خراب کردن
To spoilt things . To mess thing up . U کارها را خراب کردن
to tear down a building U خراب کردن ساختمانی
undermines U از زیر خراب کردن
to wreck U کاملا خراب کردن
raze or rase U بکلی خراب کردن
undermined U از زیر خراب کردن
batters U خراب کردن خمیر
batter U خراب کردن خمیر
to pull down a building U خراب کردن ساختمانی
to do up U خانه خراب کردن
over run U خراب کردن در هم نوردیدن
to bring to ruin U خانه خراب کردن
to demolish a building U خراب کردن ساختمانی
double foult U خراب کردن پی در پی دوسرویس
to break aset U خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
To get damaged . To become defective . U عیب کردن ( خراب شدن )
simple leg ride U شگک خراب کردن حریف
muck U خراب کردن زحمت کشیدن
to torpedo U خراب کردن [برنامه یا نقشه]
hand out U خراب کردن سرویس اسکواش
frustrates U فکر کسی را خراب کردن
frustrate U فکر کسی را خراب کردن
unmake U بهم زدن خراب کردن
frustrating U فکر کسی را خراب کردن
boot U خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
ram U سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
rams U سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
rammed U سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
overwrite U و خراب کردن هر داده دیگر در این محل
lay waste <idiom> U خراب کردن وویران نگه داشتن ،شکستن
wrecks U لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
wrecking U لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
wreck U لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
foul up <idiom> U با یک اشتباه احمقانه همه چیز را خراب کردن
ruining U خراب کردن فنا کردن
to pull down U خراب کردن بی بنیه کردن
devastate U خراب کردن تاراج کردن
devastates U خراب کردن تاراج کردن
destroying U خراب کردن معدوم کردن
destroy U خراب کردن معدوم کردن
ruinate U خراب کردن منهدم کردن
ruin U خراب کردن فنا کردن
destroys U خراب کردن معدوم کردن
ruins U خراب کردن فنا کردن
sickest U مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
sick U مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
lay off <idiom> U به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
corrupting U تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupt U تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupted U تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupts U تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
langridge U اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrage U اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrel U اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
fixes U کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
fix U کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
lid U کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into <idiom> U اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lids U کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
deposit U : ته نشین کردن گذاشتن
cut U عبور کردن گذاشتن
lodges U گذاشتن تسلیم کردن
inserts U گذاشتن جاسازی کردن
stead U گذاشتن حمایت کردن
having U صرف کردن گذاشتن
deposits U : ته نشین کردن گذاشتن
insert U گذاشتن جاسازی کردن
lay down U فدا کردن گذاشتن
lodged U گذاشتن تسلیم کردن
cuts U عبور کردن گذاشتن
lodge U گذاشتن تسلیم کردن
have U صرف کردن گذاشتن
inserting U گذاشتن جاسازی کردن
apply U تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
arrange U قرار گذاشتن سازمند کردن
applies U تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
louse U شپش گذاشتن شپشه کردن
deposit U ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
inserts U داخل کردن در میان گذاشتن
to put a way childish U صرف کردن گرو گذاشتن
applying U تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
arranges U قرار گذاشتن سازمند کردن
insert U داخل کردن در میان گذاشتن
arranging U قرار گذاشتن سازمند کردن
inserting U داخل کردن در میان گذاشتن
rat race <idiom> U رها کردن ،تنها گذاشتن
arranged U قرار گذاشتن سازمند کردن
inset U افزودن اضافه کردن گذاشتن
auctioned U حراج کردن بمزایده گذاشتن
wad U کپه کردن لایی گذاشتن
wads U کپه کردن لایی گذاشتن
heeding U محل گذاشتن به ملاحظه کردن
auction U حراج کردن بمزایده گذاشتن
auctions U حراج کردن بمزایده گذاشتن
heeded U محل گذاشتن به ملاحظه کردن
to shut up U حبس کردن درصندوق گذاشتن
heed U محل گذاشتن به ملاحظه کردن
To trample upon justice. To be unfair. U پاروی حق گذاشتن ( حق کشی کردن )
auctioning U حراج کردن بمزایده گذاشتن
heeds U محل گذاشتن به ملاحظه کردن
dumfound U متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
accumulating U روی هم گذاشتن متراکم کردن
in- U :درمیان گذاشتن جمع کردن
insets U افزودن اضافه کردن گذاشتن
in U :درمیان گذاشتن جمع کردن
to hang up U معطل کردن مسکوت گذاشتن
to put together U بکب کردن پیش هم گذاشتن
deposits U ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
accumulates U روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulate U روی هم گذاشتن متراکم کردن
dumbfound U متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
to part the hair U فرق گذاشتن موی را از هم باز کردن
swindles U کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
to soak out the salt of U توی اب گذاشتن وکم نمک کردن
swindle U کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
skirt U دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
emplacement U پایگاه مستقر کردن کار گذاشتن
skirts U دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
skirted U دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
swindled U کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
the setting of a gem U سوار کردن یا کار گذاشتن یانشاندن گوهری
emplace U جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
cook up <idiom> U اختراع کردن ،ساختن وچیزی روباهم گذاشتن
adventures U : درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
adventure درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
affect U لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affects U لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
reefknot U گره مربع مخصوص توگذاشتن یا جمع کردن بادبان تو گذاشتن
trapdoor U فاصلهای عمدی در یک سیستم پردازش اطلاعات که به منظور جمع اوری تغییر یا خراب کردن اتی اطلاعات بوجود امده است
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com