Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
end
U
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ended
U
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ends
U
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
reach out with an olive branch
U
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch
<idiom>
U
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
to stop cold something
U
چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
end
U
خاتمه دادن خاتمه یافتن
ended
U
خاتمه دادن خاتمه یافتن
ends
U
خاتمه دادن خاتمه یافتن
to get done with
U
خاتمه دادن تمام کردن
ends
U
تمام کردن خاتمه دادن
end
U
تمام کردن خاتمه دادن
ended
U
تمام کردن خاتمه دادن
throw a monkey wrench into
<idiom>
U
آرام آرام متوقف کردن چیزی
cry down
U
چیزی را غیر قانونی دانستن متوقف ساختن
to portray somebody
[something]
U
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to bring to an end
U
خاتمه دادن
cessation
U
خاتمه دادن
to put an end to
U
خاتمه دادن
to knit up
U
خاتمه دادن
to break off
U
خاتمه دادن
call off
U
خاتمه دادن
terminate
U
خاتمه دادن منتهی
terminated
U
خاتمه دادن منتهی
completing
U
خاتمه دادن به یک کار
completes
U
خاتمه دادن به یک کار
completed
U
خاتمه دادن به یک کار
complete
U
خاتمه دادن به یک کار
termination
U
خاتمه دادن یا توقف
layoffs
U
خاتمه دادن به خدمت
layoff
U
خاتمه دادن به خدمت
lay off
U
بخدمت خاتمه دادن
muster out
U
بخدمت خاتمه دادن
to fight out
U
باجنگ خاتمه دادن
terminates
U
خاتمه دادن منتهی
pt down
U
بزوربچیزی خاتمه دادن
disaffiliate
U
به همکاری یا شراکت خاتمه دادن
to wind up
U
خاتمه دادن بپایان رساندن
logging
U
عمل خاتمه دادن عملیات در یک سیستم
hang-up
U
ماندن به صحبت تلفنی خاتمه دادن زنگ زدن
hang-ups
U
ماندن به صحبت تلفنی خاتمه دادن زنگ زدن
hang up
U
ماندن به صحبت تلفنی خاتمه دادن زنگ زدن
interplead
U
پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
sequential
U
خاتمه دادن یک کار در سیستم دستهای پیش از اینکه بعدی شروع شود
ended
U
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
end
U
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ends
U
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
implements
U
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented
U
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implement
U
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing
U
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
warm start
U
شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
To submit something to someone.
U
چیزی را به کسی تسلیم کردن (ارائه دادن )
to pick and choose
U
درسوا کردن چیزی سلیقه زیادبخرج دادن
continues
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
burn out
U
تمام شدن سوخت به طور غیرمنتظره خاتمه سوزش زمان خاتمه سوزش سوختن
heralding
U
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
herald
U
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
heralded
U
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
affect
U
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
missed
U
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
miss
U
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
affects
U
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
heralds
U
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
misses
U
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
enclose
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushed
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
U
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
certify
U
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifying
U
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies
U
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
halted
U
متوقف کردن
put under the ban
U
متوقف کردن
halt
U
متوقف کردن
halts
U
متوقف کردن
jump instruction
U
دستور برنامه نویسی برای خاتمه دادن به یک سری دستورات و هدایت پردازنده به بخش دیگر برنامه
to put any one up to something
U
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
shut down
U
خاموش کردن و متوقف کردن کارایی ماشین یا سیستم
defines
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expanding
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
stopped
U
متوقف کردن ایستگاه
stopping
U
متوقف کردن ایستگاه
stops
U
متوقف کردن ایستگاه
stopping the work
U
متوقف کردن کار
gravel
U
شن دار متوقف کردن
to bring traffic to a standstill
U
ترافیک را متوقف کردن
stop
U
متوقف کردن ایستگاه
checks
U
کم یا متوقف کردن سرعت بدن
call it quits
<idiom>
U
متوقف کردن تمام کار
checked
U
کم یا متوقف کردن سرعت بدن
check
U
کم یا متوقف کردن سرعت بدن
terminated
U
محدود کردن خاتمه یافتن
terminates
U
محدود کردن خاتمه یافتن
terminate
U
محدود کردن خاتمه یافتن
to lean something against something
U
چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserts
U
قرار دادن چیزی در چیزی
insert
U
قرار دادن چیزی در چیزی
inserting
U
قرار دادن چیزی در چیزی
to suspend payment
U
پرداخت راموقوف کردن متوقف شدن
tie up
<idiom>
U
آرام یا متوقف کردن حرکت یا عملی
pull over
<idiom>
U
متوقف کردن ماشین گوشه جاده
fielding
U
متوقف کردن و کنترل گوی هاکی
phaseout
U
تدریجا متوقف کردن کار یاتولید
aborted
U
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
abort
U
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
stall
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
cancellation
U
عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
stalling
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
aborts
U
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
aborting
U
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
swopping
U
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swops
U
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swapped
U
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swopped
U
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swaps
U
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swap
U
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
adjourns
U
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourned
U
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourn
U
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourning
U
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
reckoned
U
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons
U
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon
U
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
cancel
U
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancelling
U
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancels
U
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
rezone
U
محیط چیزی را اصلاح کردن محیط را تغییر دادن
extensions
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
locates
U
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located
U
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate
U
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating
U
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
appel
U
پاکوب 2 بار پا کوبیدن شمشیرباز به نشانه متوقف کردن مبارزه
group
U
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
groups
U
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
lay to rest
<idiom>
U
رها کردن ،متوقف کردن
lay hands upon something
U
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
U
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
To let something slip thru ones fingers .
U
چیزی را از کف دادن
string out
<idiom>
U
کش دادن چیزی
integrate
U
درشکم چیزی جا دادن
integrates
U
درشکم چیزی جا دادن
boosting
U
افزایش دادن چیزی
locus in quo
U
جای رخ دادن چیزی
to cut down
[on]
something
U
چیزی را کاهش دادن
boosted
U
افزایش دادن چیزی
to cut back
[on]
something
U
چیزی را کاهش دادن
to buoy something
[up]
U
به کسی
[چیزی]
دل دادن
preventing
U
توقف رخ دادن چیزی
boost
U
افزایش دادن چیزی
prevented
U
توقف رخ دادن چیزی
prevent
U
توقف رخ دادن چیزی
to hand somebody something
U
به کسی چیزی دادن
to pass somebody something
U
به کسی چیزی دادن
prevents
U
توقف رخ دادن چیزی
to book something
U
چیزی را سفارش دادن
integrating
U
درشکم چیزی جا دادن
boosts
U
افزایش دادن چیزی
to smell
[of]
U
بوی
[چیزی]
دادن
to let something on a lease
U
اجاره دادن چیزی
to let something
[British E]
[Real Estate]
U
اجاره دادن چیزی
to hire out something
U
کرایه دادن چیزی
to rent out something
U
کرایه دادن چیزی
pushed
U
چیزی را زور دادن
to let something on a lease
U
کرایه دادن چیزی
reimburse
U
خرج چیزی را دادن
to let something
[British E]
[Real Estate]
U
کرایه دادن چیزی
to rent out something
U
اجاره دادن چیزی
give away
<idiom>
U
دادن چیزی به کسی
put in
U
قرار دادن چیزی در
push
U
چیزی را زور دادن
to put in
U
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
to plug in
U
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
to lean against something
U
پشت دادن به چیزی
to hire out something
U
اجاره دادن چیزی
reimbursed
U
خرج چیزی را دادن
measure
U
توقف رخ دادن چیزی
hand in
<idiom>
U
به کسی چیزی دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com