Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
To memorize. to learn by heart.
U
حفظ کردن ( بخاطر سپردن )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
memorizes
U
بخاطر سپردن
learn by heart
U
بخاطر سپردن
memorising
U
بخاطر سپردن
learn by rote
U
بخاطر سپردن
memorises
U
بخاطر سپردن
memorised
U
بخاطر سپردن
memorise
[British]
U
بخاطر سپردن
memorizing
U
بخاطر سپردن
memorized
U
بخاطر سپردن
memorize
U
بخاطر سپردن
To memorize something. To commit somthing to memory.
U
چیزی را بخاطر سپردن
deposits
U
سپردن ذخیره سپردن
deposit
U
سپردن ذخیره سپردن
inhume
U
بخاک سپردن دفن کردن
to act in somebody's name
U
بخاطر کسی عمل کردن
buddy system
U
شناگران بخاطر ایمنی دو نفره کردن
to execute somebody for something
U
کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
take something into account
<idiom>
U
بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
misremember
U
غلط واشتباه بخاطر اوردن فراموش کردن
to report to the police
U
خود را به پلیس معرفی کردن
[بخاطر خلافی]
rack one's brains
<idiom>
U
سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
to boondoggle
[American English]
U
پول و وقت تلف کردن
[برای پروژه ای با سرمایه دولت بخاطر انگیزه سیاسی]
awarding
U
سپردن
awarded
U
سپردن
entrusts
U
سپردن
consigned
U
سپردن
consign
U
سپردن
to deliver up
U
سپردن
consigning
U
سپردن
awards
U
سپردن
give in charge
U
سپردن
vests
U
سپردن
consigns
U
سپردن
reposit
U
سپردن
confide
U
سپردن
award
U
سپردن
depute
U
سپردن
lodgment
U
سپردن
vest
U
سپردن
committed
U
سپردن
commits
U
سپردن
commit
U
سپردن
to give in charge
U
سپردن
confided
U
سپردن
entrust
U
سپردن
committing
U
سپردن
confides
U
سپردن
entrusting
U
سپردن
learn by heart
U
یاد سپردن
to lay to rest
U
بخاک سپردن
pledges
U
التزام سپردن
lay to rest
U
بخاک سپردن
to put
U
بدایه سپردن
obligate
U
ضامن سپردن
burying
U
بخاک سپردن
pledge
U
التزام سپردن
memorise
[British]
U
یاد سپردن
pledged
U
التزام سپردن
buries
U
بخاک سپردن
learn by rote
U
ییاد سپردن
bury
U
بخاک سپردن
consign
U
سپردن چیزی به
put out to nurse
U
بدایه سپردن
memorizing
U
یاد سپردن
to commit to the grave
U
بگور سپردن
entrust
U
بامانت سپردن
to leave word in the house
U
در خانه سپردن
memorise
[British]
U
ییاد سپردن
deposits
U
سپردن پس اندازکردن
screw to the memory
U
بذهن سپردن
to put out to nurse
U
بدایه سپردن
inurn
U
بخاک سپردن
learn by heart
U
ییاد سپردن
to laylow
U
بخاک سپردن
deposit
U
سپردن پس اندازکردن
memorized
U
یاد سپردن
entrusting
U
بامانت سپردن
surrenders
U
سپردن رهاکردن
pledging
U
التزام سپردن
consigned
U
سپردن چیزی به
surrendered
U
سپردن رهاکردن
consigning
U
سپردن چیزی به
surrender
U
سپردن رهاکردن
memorised
U
یاد سپردن
memorizes
U
یاد سپردن
memorize
U
یاد سپردن
entrusts
U
بامانت سپردن
memorising
U
یاد سپردن
learn by rote
U
یاد سپردن
memorises
U
یاد سپردن
consigns
U
سپردن چیزی به
TO set the fox to keep the geese .
<proverb>
U
گوسفند را به گرگ سپردن .
bail
U
کفالت بامانت سپردن
plow under
U
بخاک سپردن مستولی شدن بر
institutionalization
U
نهادی شدن به پناهگاه سپردن
To abandon oneself to despair.
U
خود رابدست ناامیدی سپردن
turn over
<idiom>
U
به کسی برای مراقبت با استفاده سپردن
through
U
بخاطر
in his own name
U
بخاطر خودش
as a consequence
<adv.>
U
بخاطر همین
consequently
<adv.>
U
بخاطر همین
hence
<adv.>
U
بخاطر همین
in this way
<adv.>
U
بخاطر همین
pro-
U
برای بخاطر
whereby
<adv.>
U
بخاطر همین
thru
U
بخاطر بواسطه
in so far
<adv.>
U
بخاطر همین
for good's sake
U
بخاطر خدا
call to mind
U
بخاطر اوردن
to call to remembrance
U
بخاطر اوردن
by implication
<adv.>
U
بخاطر همین
pro
U
برای بخاطر
by impl
<adv.>
U
بخاطر همین
in this respect
<adv.>
U
بخاطر همین
insofar
<adv.>
U
بخاطر همین
therefore
<adv.>
U
بخاطر همین
in this sense
<adv.>
U
بخاطر همین
as a result of this
<adv.>
بخاطر همین
for that reason
<adv.>
U
بخاطر همین
thus
[therefore]
<adv.>
U
بخاطر همین
as a result
<adv.>
U
بخاطر همین
only
U
فقط بخاطر
in consequence
<adv.>
U
بخاطر همین
in this manner
<adv.>
U
بخاطر همین
to have in remembrance
U
بخاطر داشتن
in this wise
<adv.>
U
بخاطر همین
in this vein
<adv.>
U
بخاطر همین
for this reason
<adv.>
U
بخاطر همین
recognize
U
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising
U
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizing
U
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizes
U
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognises
U
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
wherefore
U
بچه دلیل بخاطر چه
a guilty conscience
[about]
U
وجدان با گناه
[بخاطر]
pollution tax
U
مالیات بخاطر الودگی
because of
[for]
medical reasons
U
بخاطر دلایل پزشکی
wanted
[for]
U
[کسی را قانونی]
خواستن
[بخاطر]
anxiously
[about]
or
[for]
<adv.>
U
بطورنگران
[مشتاقانه ]
[بخاطر]
یا
[برای]
notation
U
بخاطر سپاری حاشیه نویسی
He helped me for my fathers sake.
U
بخاطر پدرم به من کمک کنید
notations
U
بخاطر سپاری حاشیه نویسی
remembers
U
یاد اوردن بخاطر داشتن
remembered
U
یاد اوردن بخاطر داشتن
remember
U
یاد اوردن بخاطر داشتن
he had need remember
U
بایستی بخاطر داشته باشید
call up
U
شیپور احضار بخاطر اوردن
call-ups
U
شیپور احضار بخاطر اوردن
to fear
[for]
U
ترس داشتن
[بخاطر یا برای]
call-up
U
شیپور احضار بخاطر اوردن
hold a grudge
<idiom>
U
کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
foy
U
سوری که بخاطر مسافرت میدهند
They are famed for their courage.
U
بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
wooler
U
جانوری که بخاطر پشمش پرورش مییابد
She married for love ,not for money .
U
بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
to idulge oneself in drinking
U
بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
bailment
U
امانت گذاشتن سپردن جنس به تاجری که اعتبارش معلوم نیست باضمانت شخص ثالث
to be tied up in something
U
دست کسی بند بودن
[بخاطر چیزی]
to be out of action
[because of injury]
U
غیر فعال شدن
[بخاطر آسیب]
[ورزش]
to beg of somebody
U
دست به دامن کسی شدن
[بخاطر چیزی]
to go and lose
U
بخاطر غفلت از دست دادن
[اصطلاح روزمره]
to send things flying
U
[بخاطر ضربه]
به اطراف در هوا پراکنده شدن
to beg somebody for something
U
دست به دامن کسی شدن
[بخاطر چیزی]
Don't get annoyed at this!
U
بخاطر این دلخور نشو !
[اوقاتت تلخ نشود!]
let point
U
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
set down
U
معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
U
بخاطر چیزی
[کسی]
نگران بودن ا
[صطلاح روزمره]
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
U
بخاطر چیزی
[کسی]
دلواپس بودن
[صطلاح روزمره]
Many thanks for the sympathy shown to us
[on the passing of our father]
.
U
خیلی سپاسگذارم برای همدردی شما
[بخاطر فوت پدرمان]
.
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
He bought them expensive presents, out of guilt.
U
او
[مرد]
بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
He was killed when his parachute malfunctioned.
U
بخاطر اینکه چترش کار نکرد
[عیب فنی داشت]
او
[مرد]
کشته شد.
latchkey kid
[colloquial]
U
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work!
U
من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
neural network
U
سیستمی که برنامه هوش مصنوعی را اجرا میکند و نحوه کار مغز و یادگیری و به خاطر سپردن آنرا شبیه سازی میکند
to esteem somebody or something
[for something]
U
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
For Gods sake!For heavens sake.
U
بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
lool
U
لول
[تارهای نامتقارن]
[این حالت بخاطر قرار گرفتن پود بین تارها بوجود آمده و در حقیقت نشان دهنده اختلاف سطح تارها با یکدیگر است.]
to blame somebody for something
U
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
it has escaped my remembrance
U
در یاد ندارم بخاطر ندارم
geometric design
U
طرح هندسی
[این طرح در ابتدا بخاطر ذهنی بافی و سهولت بیشتر در بافت، بین عشایر و روستاها شهرت یافت. ولی امروزه هم به صورت ساده گذشته و هم بصورت پیچیده بین بافندگان استفاده می شود.]
autotelic
U
هنر بخاطر هنر
grinning
[cornrowing]
U
[راه راه شدن پرزها بخاطر رفت و شد زیاد روی فرش که پرزها بصورت شیارهای باریک در جهت عمود با ترافیک روی فرش قرار می گیرند.]
corn-rowing
[grinning]
U
راه راه شدن پرزها بخاطر رفت و شد زیاد روی فرش که پرزها بصورت شیارهای باریک در جهت عمود با ترافیک روی فرش قرار می گیرند
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com