English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (13 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
power U حداکثر تلاش در کمترین زمان
powered U حداکثر تلاش در کمترین زمان
powering U حداکثر تلاش در کمترین زمان
powers U حداکثر تلاش در کمترین زمان
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
full bore U حداکثر تلاش
to put one's best foot formost <idiom> حداکثر تلاش خود را به کار بستن.
major cycle U کمترین زمان دستیابی به وسیله ذخیره سازی مکانیکی
maximum duration U زمان حداکثر
dive schedule U جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
to try to stop the march of time U تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
prudent limit of endurance U حداکثر زمان پرواز مطمئن هواپیما از نظر سوخت
prudent limit of patrol U حداکثر زمان گشت مطمئن هواپیما از نظر سوخت
to reinvent the wheel <idiom> U هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
max min system U سیستم حداکثر و حداقل سیستم انبارداری که در ان حداقل و حداکثر موجودی تعیین میگردد
line haul U زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
maximal oxygen uptake U حداکثر اکسیژن مصرفی بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر توان هوازی
maximal aerobic power U بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر اکسیژن مصرفی حداکثر توان توازی
maximal oxygen consumption U حداکثر اکسیژن مصرفی بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر توان هوازی
capacity cost U هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
cache U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
least U کمترین
minimum U کمترین
low tide U کمترین حد
the least amount U کمترین
realtime U زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
ground state U کمترین نیرو
the least amount U کمترین کار
minim U ذره کمترین
minims U ذره کمترین
neap tide U کمترین جذر و مد
bottom price U کمترین قیمت
minimum price U کمترین قیمت
to the very least U تا کمترین [دست کم ]
rock-bottom price U کمترین قیمت
price cut to the bone U کمترین قیمت
circuits U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time U یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
hurdle rate of return U کمترین نرخ بازده
My salary is too small for me . U کمترین توجهی نکرد
minimal audible sound U کمترین صوت شنودپذیر
neap season U فصل کمترین جزر و مد
minimal changes method U روش کمترین تغییرات
Without the least regard . U بدون کمترین ملاحظه یی
least squares method U روش کمترین مجذورات
jnd U کمترین تفاوت محسوس
method of least squares U روش کمترین مجذورات
just noticeable difference U کمترین تفاوت محسوس
last but not least U اخرین ولی نه کمترین
least significant digit U رقم با کمترین ارزش
it shall not be scathed U ) کمترین اسیبی به ان نخواهدرسید
lsc U کاراکتر با کمترین ارزش
huffman tree U درختی با کمترین مقادیر
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. U آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
upset price U کمترین بهای مقطوع درهراج
minimal brain damage U کمترین اسیب مغزی موثر
normalization U را در محل با کمترین ارزش می افزاید
range U مجموعه مقادیرممکن بین بیشترین حد و کمترین حد
ranged U مجموعه مقادیرممکن بین بیشترین حد و کمترین حد
ranges U مجموعه مقادیرممکن بین بیشترین حد و کمترین حد
I dont have an earthly chance. U کمترین شانس راروی زمین ندارم
LSD U Digit Significant Least رقم با کمترین ارزش
rock-bottom U کمترین و نازلترین قیمت پایین ترین قسمت
rock bottom U کمترین و نازلترین قیمت پایین ترین قسمت
spanned U مجموعه مقادیر مجاز بین بیشترین حد و کمترین حد
spans U مجموعه مقادیر مجاز بین بیشترین حد و کمترین حد
spanning U مجموعه مقادیر مجاز بین بیشترین حد و کمترین حد
span U مجموعه مقادیر مجاز بین بیشترین حد و کمترین حد
compacting U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacts U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
limen U کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
compacted U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
machines U کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
machine U کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
not to have a prayer of achieving something U کمترین شانس هم برای بانجام رسانیدن چیزی رانداشتن
machined U کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
compact U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
access time U کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM U فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
arrival U زمان حضور زمان رسیدن
present U زمان حاضر زمان حال
presenting U زمان حاضر زمان حال
presented U زمان حاضر زمان حال
presents U زمان حاضر زمان حال
seek time U زمان جستجو زمان طلب
response time U زمان جواب زمان پاسخگویی
arrivals U زمان حضور زمان رسیدن
crest clearing graph U نمودار تعیین کمترین درجه مربوط به حاشیه امنیت مانع
scrounge U تلاش
endeavor U تلاش
stressing U تلاش
stresses U تلاش
stress U تلاش
effort U تلاش
set out <idiom> U تلاش
efforts U تلاش
endevour U تلاش
quest U تلاش
searchingly U تلاش
scrounges U تلاش
searched U تلاش
quests U تلاش
competency U تلاش
search U تلاش
scrounging U تلاش
searches U تلاش
scrounged U تلاش
synergic U هم تلاش
read time U زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
clearance volume U کمترین حجم سیلندر هنگامیکه پیستون در نقطه مرگ بالاقرار دارد
elegant programming U نوشتن برنامه ساخت یافته با استفاده از کمترین تعداد دستور است
unity of effort U وحدت تلاش
design stress resultant U تلاش محاسباتی
scrounging U تلاش کردن
detonation charge U خرج تلاش
make a push U تلاش کردن
shearing force U تلاش برشی
scrounge U تلاش کردن
level of effort U میزان تلاش
normal force U تلاش عمودی
wild goose chase U تلاش بیهوده
scrounges U تلاش کردن
scrounged U تلاش کردن
wild-goose chase U تلاش بیهوده
burster U خرج تلاش
wild-goose chases U تلاش بیهوده
to lay about U تلاش کردن
effort syndrome U نشانگان تلاش
main effort U تلاش اصلی
to cast about U تلاش کردن
bursting charge U خرج تلاش
fillers U خرج تلاش
filler U خرج تلاش
tour of duty U زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
logic seeking U چاپگری که میتواند اطلاع مورد نیاز را با کمترین جابجایی نوک تامین میکند
LSD U رقمی که محل سمت راست عدد را اشغال میکند و کمترین توان را دارد
prowling U پرسه زدن تلاش
to make a real effort U تلاش جدی کردن
prowled U پرسه زدن تلاش
put someone's best foot forward <idiom> U بیشتر تلاش کردن
burster tube U لوله خرج تلاش
prowl U پرسه زدن تلاش
burster course U مسیرانفجار خرج تلاش
competence U روح تلاش جدیت
prowls U پرسه زدن تلاش
last-ditch U وابسته به آخرین تلاش
compete U تلاش و جدیت کردن
main effort U تلاش اصلی نیروها
roll up one's sleeves <idiom> U سخت تلاش کردن
put up a good fight <idiom> U سخت تلاش کردن
knock oneself out <idiom> U باعث تلاش فراوان
go out of one's way <idiom> U تلاش زیادی کردن
go for broke <idiom> U به سختی تلاش کردن
bend over backwards to do something <idiom> U سخت تلاش کردن
endeavor U تلاش کردن کوشیدن
endevour U تلاش کردن کوشیدن
inert filling U خرج تلاش بی اثر
all out U با تمام قدرت و تلاش
competes U تلاش و جدیت کردن
level of effort U تلاش رزمی یکان
main attack U تلاش اصلی نیروها
admissible stress U تلاش قابل قبول
competed U تلاش و جدیت کردن
scrambling U بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambles U بزحمت جلو رفتن تلاش
scramble U بزحمت جلو رفتن تلاش
go long U تلاش درپاس طولانی بجلو
forages U تلاش وجستجو برای علیق
foraged U تلاش وجستجو برای علیق
forage U تلاش وجستجو برای علیق
try for point U تلاش برای کسب امتیاز
foraging U تلاش وجستجو برای علیق
to turn upside down U هر تلاش امکان پذیری را کرن
work someone's finger to the bone <idiom> U تمام تلاش را به کار بستند
run scared <idiom> U تلاش برای رقابت سیاسی
Thank you for your efforts. U با تشکر برای تلاش شما.
to lavisheffort U زیاد تلاش یا کوشش کردن
scrambled U بزحمت جلو رفتن تلاش
do one's best <idiom> U تمام تلاش خودرا کردن
inert mine U مین بی اثر وبدون خرج تلاش
stretch runner U تلاش زیاد اسب در اخرین مرحله
to scramble for a living U برای معاش یازندگی تلاش کردن
use up every ounce of energy U نهایت تلاش خود را به کار بستن
muss U درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
throw up one's hands <idiom> U توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
To make desperate efforts. U این دروآن در زدن ( تلاش کردن )
to torpedo U تارومار کردن [مانند تلاش کسی]
follow up <idiom> U بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
uttermost U حداکثر
peaking U حداکثر
peak U حداکثر
peaks U حداکثر
maximum U حداکثر
outside U حداکثر
outsides U حداکثر
maximal U حداکثر
endurance U حداکثر
times U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
timed U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com