Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
productiveness
U
حاصل خیزی نیروی تولید
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
feracity
U
حاصل خیزی
magneto electricity
U
نیروی کهربایی که بوسیله نیروی اهن ربایی تولید میشود
doping
U
نیروی کاذب حاصل از داروهای غیر مجاز
lift wire
U
سیم هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
lift strut
U
پایه هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
power of production
U
نیروی تولید
progenitive
U
دارای نیروی تولید
hydroelectric
U
وابسته به تولید نیروی برق بوسیله اب یا بخار
galvanist
U
متخصص تولید نیروی کهربایی با عمل شیمیایی یامعالجه ناخوشی با برق
generated
U
حاصل کردن تولید نیرو کردن
generating
U
حاصل کردن تولید نیرو کردن
generate
U
حاصل کردن تولید نیرو کردن
generates
U
حاصل کردن تولید نیرو کردن
base shear
U
نیروی کلی حاصل از زلزله در پای ساختمان برش پای ساختمان
pluviosity
U
باران خیزی
early rising
U
زود خیزی
submarginal land
U
زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
to rise with the sun
U
سحر خیزی کردن
to rise with the lark
U
سحر خیزی کردن
beta range
U
حدود تغییر گام ملخ در موتورتوربوپراپ برای تولید نیروی برای صفر یا منفی
practice of early rising
U
مشق یا عادت سحر خیزی
blue water school
U
انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
reenforceŠetc
U
نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
capacity cost
U
هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
torque
U
نیروی گردنده درقسمتی از دستگاه ماشین نیروی گشتاوری
juggernauts
U
نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
juggernaut
U
نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
e.m.f
U
force electromotive نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
air force personnel with the army
U
پرسنل نیروی هوایی ماموربه نیروی زمینی
expeditionary
U
نیروی اعزامی به خارج نیروی سرکوبگر خارجی
pilot line operation
U
کار تولید حداقل کالاهای نظامی فقط به منظور حفظ سیستم تولید
embryophyte
U
گیاهی که تولید گیاهک تخم زانموده و درنتیجه تولید بافتهای اوندی مینماید
components
U
1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
component
U
1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
producer's goods
U
هرچیزی که تولید کننده یا صاحب کارخانه در جهت تولید جنس دیگری ازان استفاده کند
seconded
U
مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconding
U
مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
second
U
مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconds
U
مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
electromotive force
U
نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
euler theorem
U
در صورتی که تابع تولید همگن درجه یک باشد بر اساس قضیه اولر کل تولید مساوی مجموع پرداختی ها به عوامل تولیدمیباشد
production overheads
U
هزینههای بالاسری تولید هزینههای سربار تولید هزینههای غیرمستقیم تولید
increasing cost industry
U
حالتی است که چند موسسه به صنعت خاصی بپردازند ودر نتیجه محدودیت عوامل تولید و کمبود انها هزینه تولید بالا رود
no man's land
U
زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
army landing forces
U
نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات اب خاکی نیروی زمینی پیاده شونده در ساحل
attack force
U
نیروی تک کننده به ساحل نیروی تک
buoyancy
U
نیروی بالابر نیروی شناوری
threat force
U
نیروی دشمن نیروی مخالف
planar
U
روش تولید مدارهای مجتمع بار اعمال مواد شیمیایی به یک قطعه سیلیکن برای تولید قطعه متفاوت
derived demand
U
تقاضابرای یک عامل تولید که خوداز تقاضا برای کالایی که ان عامل تولید در ان بکار میرودناشی میشود .
cost fraction
U
نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
declassified cost
U
هزینه کالای تولید شده که دران سهم هر یک از عوامل تولید مشخص شده باشد
oem
U
شرکتی ه قط عاتی تولید میکند که بخشهای اصلی را تولید کنندههای دیگر ساخته اند و محصول را برای کاربر خاص ایجاد میکند
self propulsion
U
حرکت توسط نیروی خود پیشروی توسط نیروی خویش
matrix
U
چاپگری که حروف توسط مجموعهای از نقاط کنار هم تولید می شوند و صفحه را خط به خط تولید می کنند. این چاپگر برای چاپ با ریبون یا thermal یا چاپ الکترواستاتیک به کار می رود
matrixes
U
چاپگری که حروف توسط مجموعهای از نقاط کنار هم تولید می شوند و صفحه را خط به خط تولید می کنند. این چاپگر برای چاپ با ریبون یا thermal یا چاپ الکترواستاتیک به کار می رود
counter force
U
نیروی مقابله با وسایل استراتژیکی دشمن استفاده ازنیروی هوایی و موشکهای استراتژیکی برای تخریب نیروی دشمن
naval aviation
U
قسمت هوایی نیروی دریایی هواپیمایی نیروی دریایی
allocated manpower
U
نیروی انسانی واگذار شده سهمیه نیروی انسانی
geomagnetism
U
نیروی اهن ربایی زمین نیروی جاذبه زمین
free gyroscope
U
نیروی ژیروسکوپی ازاد نیروی جاذبه مغناطیسی ازاد
acceleration principle
U
یعنی سرمایه گذاری مساوی است باحاصلضرب ضریب شتاب میزان سرمایه گذاری لازم برای افزایش یک واحد تولید در تغییرات در تولید
spermary
U
غده تولید کننده منی محل تولید منی
families
U
محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family
U
محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
Marine Corps
U
نیروی تکاوران دریایی نیروی تفنگداران دریایی
army aircraft
U
هواپیمایی نیروی زمینی هواپیماهای نیروی زمینی
mixed capitalism
U
نظام اقتصادی که در ان بیشتروسایل و ابزار تولید درمالکیت خصوصی قرار داشته و بازار چگونگی تعیین قیمت و تولید را به عهده دارد ولی با وجود این دولت نیز ازطریق سیاستهای پولی مالی و قوانین مختلف درفعالیتهای اقتصادی تاثیرمیگذارد
full
U
مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
fullest
U
مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
gnp gap
U
شکاف تولید ناخالص ملی اختلاف بین تولید ناخالص ملی واقعی وتولیدناخالص ملی بالقوه
upshot
U
حاصل
resumes
U
حاصل
resume
U
حاصل
payoff
U
حاصل
unutilized
U
بی حاصل
adnate
U
حاصل
resumed
U
حاصل
resuming
U
حاصل
unfruitful
U
بی حاصل
outcome
U
حاصل
payoffs
U
حاصل
outcomes
U
حاصل
yield
U
حاصل
perquisite
U
حاصل
perquisites
U
حاصل
product
U
حاصل
fruitage
U
حاصل
yields
U
حاصل
resulting
U
حاصل
resulted
U
حاصل
yielded
U
حاصل
barren
<adj.>
U
بی حاصل
blasted
[uninhabitable]
<adj.>
U
بی حاصل
bleak
<adj.>
U
بی حاصل
deserted
<adj.>
U
بی حاصل
desolate
<adj.>
U
بی حاصل
infertile
U
بی حاصل
result
U
حاصل
outgrwth
U
حاصل
products
U
حاصل
outgrowth
U
حاصل
nonproductive
U
بی حاصل
totalled
U
حاصل جمع
totals
U
حاصل جمع
totaling
U
حاصل جمع
yields
U
محصول حاصل
totalling
U
حاصل جمع
yield
U
محصول حاصل
yielded
U
محصول حاصل
sums
U
حاصل جمع
productions
U
حاصل دادن
gleby
U
حاصل خیز
sum
U
حاصل جمع
totaled
U
حاصل جمع
redemption yield
U
حاصل بازخرید
heir
U
ارث بر حاصل
yielder
U
حاصل دهنده
proceeds
U
حاصل فروش
steam fog
U
مه حاصل از بخار اب
cabonic
U
حاصل از کربن
production
U
حاصل دادن
result of the negotiations
U
حاصل مذاکرات
growth
U
اثر حاصل
negotiation outcome
U
حاصل مذاکرات
negotiation result
U
حاصل مذاکرات
growths
U
اثر حاصل
total
U
حاصل جمع
getting
U
حاصل کردن
product
U
حاصل ضرب
emblements
U
حاصل زمین
nonproductive labor
U
کار بی حاصل
foodful
U
حاصل خیز
afford
U
حاصل کردن
afforded
U
حاصل کردن
affording
U
حاصل کردن
affords
U
حاصل کردن
fattens
U
حاصل خیزکردن
fatten
U
حاصل خیزکردن
paper blockade
U
محاصره بی حاصل
pinguid
U
حاصل خیز
products
U
حاصل حاصلضرب
product
U
حاصل حاصلضرب
acquire
حاصل کردن
products
U
حاصل ضرب
partial products
U
حاصل ضربهای جز
fattened
U
حاصل خیزکردن
amount
U
کل
[حاصل جمع]
feracious
U
حاصل خیز
throughput
U
حاصل کار
barren
U
بی ثمر بی حاصل
to be derived
U
حاصل شدن
productive
U
مولد پر حاصل
get
U
حاصل کردن
gets
U
حاصل کردن
karma
U
حاصل کردارانسان
amount
U
حاصل جمع
total
U
کل
[حاصل جمع]
earning yield
U
حاصل عواید
sum
U
کل
[حاصل جمع]
ocean foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
resultant
U
حاصل منتج شونده
sea foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
lysate
U
حاصل تجزیه سلولی
spume
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
gains from trade
U
منافع حاصل از تجارت
sterilizes
U
بی بار یا بی حاصل کردن
fogbow
U
رنگین کمان حاصل از مه
sterilized
U
بی بار یا بی حاصل کردن
beach foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
capital bonus
U
سود حاصل از سرمایه
look in on
<idiom>
U
تماس حاصل کردن
go to rack and ruin
<idiom>
U
نتیجه بد حاصل کردن
come to an agreement
U
توافق حاصل کردن
sterilize
U
بی بار یا بی حاصل کردن
phantasm
U
حاصل خیال ووهم
sideways sum
U
حاصل جمع یک وری
interest profit
U
عایدی حاصل از بهره
earth pressure
U
فشار حاصل از خاک
mould line
U
خط حاصل از تلاقی دو سطح
beads
U
دانههای حاصل ازجوشکاری
bead
U
دانههای حاصل ازجوشکاری
wave pressure
U
فشار حاصل از موج
eagre
U
موج حاصل از جذر و مد
sheer
U
انحراف حاصل کردن
deflationary gap
U
فاصله حاصل از رکود
entrance loss
U
افت حاصل از اصطکاک
hot shorteness
U
شکنندگی حاصل از گرما
overcrop
U
زیاد حاصل برداشتن از
sterilising
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizing
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilised
U
بی بار یا بی حاصل کردن
acquiring
U
حاصل کردن اندوختن
acquires
U
حاصل کردن اندوختن
aftercrop
U
حاصل دوم باره
partial sum
U
حاصل جمع جزئی
half
U
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
do wonders
<idiom>
U
نتیجه عالی حاصل کردن
blear
U
تاری حاصل از اشک وغیره
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com