Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
product
U
حاصل حاصلضرب
products
U
حاصل حاصلضرب
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
submarginal land
U
زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
productive
U
حاصلضرب
products
U
حاصلضرب
product
U
حاصلضرب
logic product
U
حاصلضرب منطقی
sum of products
U
مجموع حاصلضرب
scalar product
U
حاصلضرب اسکالر
vector product
U
حاصلضرب برداری
product
[the result of multiplying]
U
حاصلضرب
[ریاضی]
product of sums
U
حاصلضرب مجموعه ها
products
U
محصول حاصلضرب
scalar product
U
حاصلضرب عددی
cross products
U
حاصلضرب ضربدری
product
U
محصول حاصلضرب
factorial
U
حاصلضرب اعدادصحیح مثبت
solubility product constant
U
ثابت حاصلضرب انحلال
ion product constant
U
ثابت حاصلضرب یونی
solubility product constant
U
ثابت حاصلضرب انحلال پذیری
ultimate strength
U
حاصلضرب بیشترین بار ممکن
mechanical percentage
U
حاصلضرب مقدار درصدهندسی در نسبت حد ارتجاعی فولاد به مقاومت محاسباتی بتن
planck law
U
مقدار کوانتوم برحسب واحدهای انرژی برابراست با حاصلضرب مقدارثابت کوانتوم در فکانس
design stress resultant
U
تلاشی که در محاسبات بکار میرود وبرابر است با حاصلضرب تلاش در ضریب تشدید یادرصورت لزوم ضریب تصغیر
paasche price index
U
یعنی حاصلضرب قیمت و مقدار پایه بخش برحاصلضرب قیمت و مقدار درسال جاری
resuming
U
حاصل
resumes
U
حاصل
outcome
U
حاصل
resumed
U
حاصل
outcomes
U
حاصل
outgrowth
U
حاصل
resume
U
حاصل
resulting
U
حاصل
resulted
U
حاصل
product
U
حاصل
products
U
حاصل
barren
<adj.>
U
بی حاصل
blasted
[uninhabitable]
<adj.>
U
بی حاصل
bleak
<adj.>
U
بی حاصل
deserted
<adj.>
U
بی حاصل
adnate
U
حاصل
result
U
حاصل
fruitage
U
حاصل
nonproductive
U
بی حاصل
outgrwth
U
حاصل
unutilized
U
بی حاصل
desolate
<adj.>
U
بی حاصل
yields
U
حاصل
payoffs
U
حاصل
payoff
U
حاصل
upshot
U
حاصل
infertile
U
بی حاصل
perquisites
U
حاصل
yield
U
حاصل
perquisite
U
حاصل
yielded
U
حاصل
unfruitful
U
بی حاصل
totalling
U
حاصل جمع
totalled
U
حاصل جمع
totaling
U
حاصل جمع
nonproductive labor
U
کار بی حاصل
totaled
U
حاصل جمع
total
U
حاصل جمع
gleby
U
حاصل خیز
totals
U
حاصل جمع
yields
U
محصول حاصل
cabonic
U
حاصل از کربن
yielded
U
محصول حاصل
earning yield
U
حاصل عواید
amount
U
کل
[حاصل جمع]
emblements
U
حاصل زمین
yield
U
محصول حاصل
feracious
U
حاصل خیز
feracity
U
حاصل خیزی
foodful
U
حاصل خیز
paper blockade
U
محاصره بی حاصل
partial products
U
حاصل ضربهای جز
pinguid
U
حاصل خیز
throughput
U
حاصل کار
sum
U
کل
[حاصل جمع]
total
U
کل
[حاصل جمع]
amount
U
حاصل جمع
negotiation result
U
حاصل مذاکرات
negotiation outcome
U
حاصل مذاکرات
to be derived
U
حاصل شدن
redemption yield
U
حاصل بازخرید
getting
U
حاصل کردن
steam fog
U
مه حاصل از بخار اب
gets
U
حاصل کردن
get
U
حاصل کردن
result of the negotiations
U
حاصل مذاکرات
yielder
U
حاصل دهنده
products
U
حاصل ضرب
fatten
U
حاصل خیزکردن
productive
U
مولد پر حاصل
production
U
حاصل دادن
heir
U
ارث بر حاصل
productions
U
حاصل دادن
sum
U
حاصل جمع
sums
U
حاصل جمع
karma
U
حاصل کردارانسان
product
U
حاصل ضرب
barren
U
بی ثمر بی حاصل
acquire
حاصل کردن
affords
U
حاصل کردن
affording
U
حاصل کردن
afforded
U
حاصل کردن
afford
U
حاصل کردن
fattens
U
حاصل خیزکردن
fattened
U
حاصل خیزکردن
proceeds
U
حاصل فروش
growths
U
اثر حاصل
growth
U
اثر حاصل
aftercrop
U
حاصل دوم باره
ocean foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
sheer
U
انحراف حاصل کردن
interest profit
U
عایدی حاصل از بهره
hot shorteness
U
شکنندگی حاصل از گرما
look in on
<idiom>
U
تماس حاصل کردن
lysate
U
حاصل تجزیه سلولی
go to rack and ruin
<idiom>
U
نتیجه بد حاصل کردن
phantasm
U
حاصل خیال ووهم
partial sum
U
حاصل جمع جزئی
beads
U
دانههای حاصل ازجوشکاری
sideways sum
U
حاصل جمع یک وری
resultant
U
حاصل منتج شونده
bead
U
دانههای حاصل ازجوشکاری
overcrop
U
زیاد حاصل برداشتن از
wave pressure
U
فشار حاصل از موج
capital bonus
U
سود حاصل از سرمایه
mould line
U
خط حاصل از تلاقی دو سطح
gains from trade
U
منافع حاصل از تجارت
sea foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
earth pressure
U
فشار حاصل از خاک
sterilized
U
بی بار یا بی حاصل کردن
eagre
U
موج حاصل از جذر و مد
sterilize
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilising
U
بی بار یا بی حاصل کردن
deflationary gap
U
فاصله حاصل از رکود
sterilises
U
بی بار یا بی حاصل کردن
acquires
U
حاصل کردن اندوختن
sterilised
U
بی بار یا بی حاصل کردن
acquiring
U
حاصل کردن اندوختن
sterilizes
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizing
U
بی بار یا بی حاصل کردن
beach foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
fogbow
U
رنگین کمان حاصل از مه
spume
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
come to an agreement
U
توافق حاصل کردن
entrance loss
U
افت حاصل از اصطکاک
beach foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
petrodollars
U
دلار حاصل ازفروش نفت
cropped
U
حاصل دادن چینه دان
hold out
<idiom>
U
حاصل شدن ،تقدیر کردن
sea foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
productiveness
U
حاصل خیزی نیروی تولید
spume
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
do wonders
<idiom>
U
نتیجه عالی حاصل کردن
tidal mud deposits
U
گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
harvest
U
حاصل درو کردن وبرداشتن
ocean foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
harvested
U
حاصل درو کردن وبرداشتن
harvests
U
حاصل درو کردن وبرداشتن
crop
U
حاصل دادن چینه دان
crops
U
حاصل دادن چینه دان
blear
U
تاری حاصل از اشک وغیره
cost saving
U
درامد حاصل از تقلیل هزینه
eolian
U
رسوب حاصل از جریان باد
flyash
U
خاکستر حاصل از زغال سنگ
garden stuff
U
حاصل باغ :سبزی ومیوه
osculate
U
تماس نزدیک حاصل کردن
quantity theory of money
U
حاصلضرب حجم در سرعت گردش پول برابر است باحاصلضرب سطح عمومی قیمت و تولید واقعی نظریه مقداری پول که درحقیقت عقیده اقتصاددانان کلاسیک را درباره پول نشان میدهد را میتوان بصورت زیرنوشت : یعنی PQ = V
strain energy
U
انژی حاصل از تغییر شکل نسبی
gets
U
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
frost heave
U
افزایش حجم خاک حاصل ازیخبندان
get
U
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
factorial
U
حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
aftercrop
U
حصاد دوم دوباره حاصل دادن
sum of all external forces
U
حاصل جمع تمام نیروهای خارجی
land poor
U
دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
addend
U
عدد اضافه شده به حاصل در جمع
electromagnetism
U
خاصیت مغناطیسی حاصل ازجریانهای الکتریکی
brush
U
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
getting
U
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
out put
U
حاصل کار قدرت خروجی دستگاه
to come to an agreement
U
یکدل شدن توافق حاصل کردن
brushes
U
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
runoff
U
جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
box
U
شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
doping
U
نیروی کاذب حاصل از داروهای غیر مجاز
offset of one obligation against another
U
تهاتر حاصل شدن بین دو دین یا دو تعهد
sitzmark
U
حفره حاصل از زمین خوردن اسکی باز
general paresis
U
جنون و فلج حاصل در اثرضایعات سیفلیسی مغز
volume change of concrete
U
تغییر حجم بتن حاصل ازانقباض و انبساط
yield of cdoncrete
U
حجم بتن حاصل پس از ترکیب مواد سیمان
boxes
U
شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
lime light
U
روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
paraboloid
U
شکل سه بعدی حاصل ازدوران یک سهمی حول محورکانونی
rest on one's laurels
<idiom>
U
خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
assoil
U
اصل تغییر نکردنی مجموع یا حاصل ضرب بخشیدن
limit state of failure
U
حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
acatalectic
U
قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com