English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
lysate U حاصل تجزیه سلولی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
lyse U بوسیله " لیزین " تجزیه سلولی بعمل اوردن
submarginal land U زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
cellulous U سلولی
unicellularity U یک سلولی
unicellular U یک سلولی
meiosis U تقسیم سلولی
multicellular U چند سلولی
cell animation U تحرک سلولی
cell receptor U گیرنده سلولی
acellular U غیر سلولی
cellular U بافت سلولی
amebae U جانور تک سلولی
amoeba U جانور تک سلولی
amoebae U جانور تک سلولی
amoebas U جانور تک سلولی
intercellular U داخل سلولی
extracellular U خارج سلولی
amebas U جانور تک سلولی
exoenzyme U انزیم خارج سلولی
amitosis U یک نوع تقسیم سلولی
amoebic U وابسته به جانور تک سلولی
sclerenchyma U بافت سخت سلولی
cellular structure U ساختارسلولی سازه سلولی
macronucleus U هسته سلولی بزرگتر
diploblastic U دارای دو غشاء سلولی
endoenzyme U انزیم داخل سلولی
karyokinesis U مرحله تقسیم سلولی
receptacles U حفره درون سلولی گیاه
receptacle U حفره درون سلولی گیاه
agamete U تکثیر سلولی غیر جنسی
protoplasm U ماده اصلی جسم سلولی
triploblastic U دارای سه غشاء سلولی ابتدایی
stratum U رتبه طبقه نسج سلولی
lumen U حفره سلولی درون جدار گیاه
karyolymph U ماده اساسی زمینه هسته سلولی
prophase U مرحله اولیه تقسیم سلولی پیشگاه
telophase U اخرین مرحله تقسیم غیر مستقیم سلولی
schizogony U تولید مثل بوسیله شکاف یاتقسیم سلولی
mastigophoran U اغازیان تک سلولی تاژکدار که گاهی جزء جلبک محسوبند
gametocyte U سلولی که تقسیم شده و از ان سلول جنسی بوجود میاید
macromere U سلولهای بزرگتری که در اثر تقسیم سلولی نامساوی تخم ایجادمیشود
prolotherapy U اصلاح وتر یا عضوی بوسیله کاهش رویش وتکثیر سلولی
islets of langerhans U دستههای سلولی اثنی عشر بنام >جزایرلانگرهانس < که تولید انسولین میکنند
analysis staff U ستاد تجزیه و تحلیل کننده گروه تجزیه و تحلیل کننده
lymphoblast U سلولی که تبدیل بذره سفید یابیرنگ بلغم یاخلط میگردد سلول نرسیده لنفی
spectrophotometry U اسپکتروفتومتر [در این روش با تجزیه رنگ ها و مقایسه آن نمونه های مرجع، نوع رنگینه بکار رفته مشخص می شود. این روش خصوصا در تجزیه رنگ های فرش های قدیمی و شناخت رنگینه های آن مورد استفاده قرار می گیرد.]
crater analysis U تجزیه و تحلیل قیف انفجار تجزیه و تحلیل قیف حاصله از انفجار گلوله ها
fissiparous U تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
colony U گروهی از جانوران یا گیاهان یا جانوران تک سلولی هم نوع که با هم زندگی یا رشد می کنند [زیست شناسی]
gemmulation U جوانه کوچک ایجادموجود تازه توسط جوانه سلولی
outgrwth U حاصل
outcomes U حاصل
nonproductive U بی حاصل
adnate U حاصل
products U حاصل
result U حاصل
resulted U حاصل
outgrowth U حاصل
resulting U حاصل
product U حاصل
payoff U حاصل
payoffs U حاصل
unutilized U بی حاصل
resume U حاصل
resumed U حاصل
resumes U حاصل
resuming U حاصل
outcome U حاصل
upshot U حاصل
unfruitful U بی حاصل
desolate <adj.> U بی حاصل
infertile U بی حاصل
yielded U حاصل
perquisites U حاصل
fruitage U حاصل
yield U حاصل
perquisite U حاصل
barren <adj.> U بی حاصل
yields U حاصل
deserted <adj.> U بی حاصل
bleak <adj.> U بی حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> U بی حاصل
negotiation result U حاصل مذاکرات
negotiation outcome U حاصل مذاکرات
barren U بی ثمر بی حاصل
heir U ارث بر حاصل
foodful U حاصل خیز
acquire حاصل کردن
get U حاصل کردن
amount U کل [حاصل جمع]
pinguid U حاصل خیز
getting U حاصل کردن
total U حاصل جمع
totaled U حاصل جمع
result of the negotiations U حاصل مذاکرات
yielder U حاصل دهنده
fattens U حاصل خیزکردن
fattened U حاصل خیزکردن
fatten U حاصل خیزکردن
afford U حاصل کردن
afforded U حاصل کردن
affording U حاصل کردن
affords U حاصل کردن
feracity U حاصل خیزی
feracious U حاصل خیز
cabonic U حاصل از کربن
gets U حاصل کردن
redemption yield U حاصل بازخرید
to be derived U حاصل شدن
throughput U حاصل کار
products U حاصل حاصلضرب
steam fog U مه حاصل از بخار اب
amount U حاصل جمع
growths U اثر حاصل
growth U اثر حاصل
paper blockade U محاصره بی حاصل
nonproductive labor U کار بی حاصل
proceeds U حاصل فروش
earning yield U حاصل عواید
productive U مولد پر حاصل
gleby U حاصل خیز
emblements U حاصل زمین
products U حاصل ضرب
product U حاصل حاصلضرب
product U حاصل ضرب
partial products U حاصل ضربهای جز
yields U محصول حاصل
sums U حاصل جمع
total U کل [حاصل جمع]
yield U محصول حاصل
totals U حاصل جمع
totalling U حاصل جمع
totalled U حاصل جمع
totaling U حاصل جمع
sum U کل [حاصل جمع]
sum U حاصل جمع
karma U حاصل کردارانسان
productions U حاصل دادن
production U حاصل دادن
yielded U محصول حاصل
wave pressure U فشار حاصل از موج
sea foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
bead U دانههای حاصل ازجوشکاری
beads U دانههای حاصل ازجوشکاری
beach foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
fogbow U رنگین کمان حاصل از مه
sideways sum U حاصل جمع یک وری
aftercrop U حاصل دوم باره
gains from trade U منافع حاصل از تجارت
sheer U انحراف حاصل کردن
spume U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
resultant U حاصل منتج شونده
capital bonus U سود حاصل از سرمایه
overcrop U زیاد حاصل برداشتن از
sterilizing U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilized U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilize U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilising U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises U بی بار یا بی حاصل کردن
come to an agreement U توافق حاصل کردن
acquiring U حاصل کردن اندوختن
acquires U حاصل کردن اندوختن
phantasm U حاصل خیال ووهم
partial sum U حاصل جمع جزئی
go to rack and ruin <idiom> U نتیجه بد حاصل کردن
deflationary gap U فاصله حاصل از رکود
look in on <idiom> U تماس حاصل کردن
interest profit U عایدی حاصل از بهره
earth pressure U فشار حاصل از خاک
hot shorteness U شکنندگی حاصل از گرما
entrance loss U افت حاصل از اصطکاک
sterilised U بی بار یا بی حاصل کردن
mould line U خط حاصل از تلاقی دو سطح
eagre U موج حاصل از جذر و مد
harvest U حاصل درو کردن وبرداشتن
harvested U حاصل درو کردن وبرداشتن
osculate U تماس نزدیک حاصل کردن
tidal mud deposits U گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
cost saving U درامد حاصل از تقلیل هزینه
eolian U رسوب حاصل از جریان باد
crops U حاصل دادن چینه دان
cropped U حاصل دادن چینه دان
crop U حاصل دادن چینه دان
do wonders <idiom> U نتیجه عالی حاصل کردن
hold out <idiom> U حاصل شدن ،تقدیر کردن
garden stuff U حاصل باغ :سبزی ومیوه
productiveness U حاصل خیزی نیروی تولید
sea foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
flyash U خاکستر حاصل از زغال سنگ
beach foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
blear U تاری حاصل از اشک وغیره
spume U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
harvests U حاصل درو کردن وبرداشتن
petrodollars U دلار حاصل ازفروش نفت
runoff U جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
land poor U دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
addend U عدد اضافه شده به حاصل در جمع
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com