English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 166 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
colloquialism U جمله مرسوم درگفتگو
colloquialisms U جمله مرسوم درگفتگو
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
topic sentence U جمله سرسطر جمله عنوان
standard U مرسوم
consuetudinary U مرسوم
habitude U مرسوم
standards U مرسوم
quite the thing U مرسوم
customary U مرسوم
alamode U مرسوم
in fashion U مرسوم
voguish U مرسوم
vogueish U مرسوم
orthodox U مطابق مرسوم
vogue U عادت مرسوم
usual U عادی مرسوم
introduce U مرسوم کردن
introduced U مرسوم کردن
prevalent U فائق مرسوم
introducing U مرسوم کردن
introduces U مرسوم کردن
to be in f. U مرسوم بودن
outmode U از مد افتادن غیر مرسوم
conventional U مرسوم مطابق ایین وقاعده
Dravidian architecture U [معماری مرسوم در قسمت شبه قاره هند]
april fool U شوخی هاو دروغهای مرسوم در این روز
concerted action U عمل مرسوم عملی که عدهای برای انجام ان توافق کنند
High Church U فرقهای که سخت پابند اداب ورسوم کلیسایی ومناجات وتسبیحات مرسوم درکلیساهستند
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support. U سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او [مرد] باید از آنها حمایت بکند.
comprising <prep.> U از جمله
sentence U جمله
among the rest U از ان جمله
mongst U از جمله
inclusive of <prep.> U از جمله
amongst U از جمله
including <prep.> U از جمله
term U جمله
terming U جمله
termed U جمله
sentencing U جمله
sentences U جمله
sentence U جمله
outright U جمله
outrightly U جمله
executable statement U جمله اجرایی
error term U جمله خطا
assignment statement U جمله جایگزینی
totals U جمله سرجمع
definiens U جمله تعریفی
declaration statement U جمله تعریفی
term U جمله عبارت
double talk U جمله دو پهلو
parenthesis U جمله معترضه
control statement U جمله کنترلی
final term U جمله نهایی
totalling U جمله سرجمع
totalled U جمله سرجمع
residual term U جمله پسماند
residual term U جمله باقیمانده
period U جمله کامل
one word sentence U جمله تک واژهای
sentence fragment U جمله جزء
statement label U برچسب جمله
stochastic term U جمله تصادفی
periods U جمله کامل
total U جمله سرجمع
totaled U جمله سرجمع
wordage U جمله بندی
sentence adverb قید جمله ای
totaling U جمله سرجمع
compound statement U جمله مرکب
an involed sentence U جمله پیچدار
provisos U جمله شرطی
proviso U جمله شرطی
terming U جمله طیفی
middling U جمله مشترک
clause U جزئی از جمله
clauses U جزئی از جمله
mathematical term U جمله [ریاضی]
term U جمله [ریاضی]
terming U جمله عبارت
term U جمله طیفی
termed U جمله عبارت
choice of words U جمله بندی
word choice U جمله بندی
wording U جمله بندی
diction U جمله بندی
loose sentence U جمله بیربط
termed U جمله طیفی
verbiage [American English] U جمله بندی
bourgeois <adj.> U از ویژگی های این طبقه متوسط، به طور معمول با اشاره به ارزشهای مادی ادراک شده و یا نگرش مرسوم
impresa U نشانه جمله شعاری
job control statement U جمله کنترل برنامه
job control statement U جمله کنترل کار
full point U نقطه پایان جمله
punch line U جمله اساسی واصلی
period U نقطه پایان جمله
punch-lines U جمله اساسی واصلی
parse U جمله راتجزیه کردن
parses U جمله راتجزیه کردن
term symbol U نشانه جمله طیفی
parsed U جمله راتجزیه کردن
punch-line U جمله اساسی واصلی
sentence completion test U ازمون تکمیل جمله
periods U نقطه پایان جمله
reporter U جمله ساز نویسنده ناصادق
nonexecutable statement U جمله غیر اجرایی
monomial U دارای فقط یک جمله
subroutine reentry U ورود جمله به زیرروال
chess board rug U قالی با طرح خانه شطرنجی که بیشتر در قرون ۱۶ و ۱۷ میلادی مرسوم بوده و از نقوش ماهی و گل در ذوزنقه ها استفاده شده است
saw U لغت یا جمله ضرب المثل
predicatively U بطور غیرمستقیم در خبر جمله
sawing U لغت یا جمله ضرب المثل
saws U لغت یا جمله ضرب المثل
restrictive U جمله یا عبارت حصری یا محدودکننده
sawed U لغت یا جمله ضرب المثل
phraseologist U جمله ساز نویسنده ناصادق
the difference between the consecutive terms U اختلاف هر دو جمله متوالی [ریاضی]
armless <adj.> U بی بازو [در آخر جمله می آید]
sign of aggregation U علائم مخصوص جمله جبری
thumbnails U نمایش گرافیکی فریف یک تصویر, به عنوان یک روش سریع و مرسوم برای مشاهده محتوای گرافیک یا فایل PTP پیش از بازیابی
thumbnail U نمایش گرافیکی فریف یک تصویر, به عنوان یک روش سریع و مرسوم برای مشاهده محتوای گرافیک یا فایل PTP پیش از بازیابی
Lancet style U [سبک گوتیکی اواخر قرن نوزده مرسوم به سبک نیزه ای]
parses U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
The sentence doesnt convey the meaning. U این جمله معنی رانمی رساند
vinculum U خط ترازی که بالای چند جمله می کشند
to pad a sentence U جمله را با واژههای زیادی دراز کردن
How can I make such pilot U چگونه میتوانم با خلبان جمله بسازم
parse U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parsed U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
word order U ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
cat-and-dog <adj.> <idiom> U پر جنگ و جدال [در آخر جمله می آید]
other than [usually used in negative sentences] <adv.> U به غیر از [در جمله های منفی کاربرد دارد]
insert U افزودن متن جدید درون کلمه یا جمله
inserts U افزودن متن جدید درون کلمه یا جمله
tag line U جمله نهایی نمایش وغیره نقطه حساس
approachable [accessible to most people] U هم مشرب [در آخر جمله می آید] [اصطلاح روزمره]
approachable [accessible to most people] U همخو [در آخر جمله می آید] [اصطلاح روزمره]
half long U حد فاصل بین جمله طویل وجمله کوتاه
geometric mean U فاصله بین اولین واخرین جمله یک تصاعدهندسی
inserting U افزودن متن جدید درون کلمه یا جمله
augmentation U افزایش نیروی جلوبرنده باوسایل کمکی از جمله پس سوز
transversal U اجرای هر جمله از یک برنامه برای اهداف اشکال زدایی
approachable [accessible to most people] U کمک کننده [در آخر جمله می آید] [اصطلاح روزمره]
wager of battle U نوعی از دادرسی که در زمان ویلیام فاتح در انگلستان مرسوم بود و در ان طرفین دعوی به نبرد می پرداختند وفاتح نبرد دادبرده محاکمه نیزمحسوب می شد
do U این کلمه درابتدای جمله بصورت علامت سوال میاید
prepositional phrase U بخشی از جمله که با حرف اغازگرد دو خاصیت صفت یاقیدیا اسم راپیداکند
cabling U نموداری که محل کابلها را در یک اداره نشان میدهد از جمله نقاط اتصال را
dowry rug U قالیچه جهیزیه [این نوع قالیچه بصورت سنت، توسط عروس جهت خانه جدید خود بافته می شود و بیشتر بین عشایر و روستاییان مرسوم است.]
standardizes U مرسوم کردن متعارف کردن
standardizing U مرسوم کردن متعارف کردن
standardises U مرسوم کردن متعارف کردن
standardize U مرسوم کردن متعارف کردن
standardised U مرسوم کردن متعارف کردن
standardising U مرسوم کردن متعارف کردن
one for one U مرحلهای غالبا" مربوط به یک اسمبلر که در ان یک جمله زبان منبع به یک دستور کارزبان ماشین تبدیل میشود
sizing U آهارزنی [گاه جهت استحکام و یکنواختی نخ های تار، قبل از چله کشی آنها را با نشاسته و چسب شستشو می دهند. اینکار در پارچه بافی مرسوم است ولی در بافت فرش نیز استفاد می شود.]
kanat U نوعی گلیم ترکی [روشی از بافت گلیم است که در آن ابتدا رشته های باریک را بافته، سپس آنها را به یکدیگر می دوزند. این روش بین روستائیان ترکیه بیشتر مرسوم می باشد.]
gold washing U شستن طلائی [نوعی سفیدگری مرسوم در افغانستان که با رنگزدائی فرش های قرمز، آنرا بصورت ترکیبی اتفاقی از رنگ های زرد و نارنجی در می آورد. این نوع زمینه رنگی، مورد علاقه بعضی از خریداران اروپایی می باشد.]
recursive equations U معادلاتی که بعضی از جملات در انهاتکرار شده و هر معادله نسبت به معادله قبلی فقط یک جمله اضافی دارد
delivered duty paid U یکی از قراردادهای اینکوترمز که در ان فروشنده کلیه اقدامات لازم از جمله پرداخت عوارض را بعمل اورده و کالای مورد معامله را در محل خریدار به اوتحویل میدهد
mathematical school U مکتبی که مسائل اقتصادی را از دیدگاه ریاضی مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد از جمله اقتصاددانان این مکتب میتوان از استانلی جونز و لئون والراس نام برد
parataxis U مرتب شدن بدون ربط منطقی توالی دو عبارت یا جمله بدون ربط یا عوامل دستوری دیگر
wording U جمله بندی کلمه بندی
rose motif U نگاره گل رز [در فرش های مختلف ایرانی از انواع گل رز از جمله طرح گل فرنگ، طرح درختی، طرح باغی، طرح گل و بوته استفاده می شود.]
rug condition U [وضعیت ظاهری و ارزش واقعی فرش که به عوامل مختلفی از جمله اندازه، رنگ، عدم پارگی نخ هاخسارت ناشی از بیدزدگی، نداشتن ریشه تقلبی، ارتفاع پرز مناسب و غیره بستگی دارد.]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com